هجوم اعراب به ایران زمین
Arab invasion of Persia
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کار در آن است که پیش از حمله اعراب، ما به جای تاریخنویسی به معنای دقیق کلمه، واقعهنگاریِ درباری داشتیم که بیشتر انباشته از حماسه رسمی بود. تنها حجم کوچکی از آثار خطی به زبان پارسیمیانه که معاصر وقوع رویدادهاست باقی مانده که تا اندازهای تحت تأثیر مجموعههای سکهشناسی و منابع بیگانه است. اگر نخواهیم اینگونه مسائل را سطحی و سرسری برگزارکرده و با این نقل قول از تاریخ طبری و یعقوبی یا آن گفته از ابن اثیر و ابن بلخی سر و ته موضوع را بهمآوریم، میبایست ابتدا از مدار جاذبه و دافعه(هر دو)، خود را رها کنیم. یعنی نقد و سؤال را در مورد آنچه دوست داریم از دست ندهیم و مقهور عشق و علاقه خود نشویم، و بعکس اگر نسبت به کسی یا چیزی دافعه داریم این باعث نشود بد را بدتر ببینیم. دراینصورت به کینه و هیستری نسبت به آن پدیده یا واقعه آلوده شده، وقایع و شخصیتهای تاریخی را هم به رنگ توهمات خود درمیآوریم. چنانچه در مدار جاذبه و بعکس در مدار دافعه باشیم، امکان ندارد، امکان ندارد به داوری درست برسیم و سراسر کار ما را پیشداوری و پیش فرضهای غیرواقعی آلوده میکند. بعد از رهایی از مدار جاذبه و دافعه، که البته ساده نیست، ضروری است پیشزمینههای حمله ساکنان جزیرهالعرب و پیامدهای آنرا دقیق بنگریم و به کلیدواژههای آن اشرافِ نسبی داشته باشیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آشنایی ایرانیان با اعراب؛ به شش قرن پیش از میلاد مسیح، برمیگردد، به زمانیکه هخامنشیان در شبه جزیره عربستان وارث آشوریان و بابلیان شدند. بعدها، در دوره اشکانی نفوذ ایران در عربستان تا نواحی یمن هم رسید. در دوره ساسانی، دو شهر «حیره» و «انبار»، در مقطعی، جزیی از نظام پادشاهی بشمار میرفت و «تازیان شاه»[شاهان حیره) کارگزار ایران بودند و اعراب در نظر ایرانیان بیگانه تلقی نمیشدند. در آن روزگار، نیاکان ما و اعراب، در مرزهای غربی ایران، بطور مسالمتآمیز کنار هم زندگی میکردند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تاریخ ایرانِ بعد از اسلام، از «فتح نهاوند» بدست اعراب، در حدود سال ۲۱ هجری(۶۴۲ میلادی) آغاز میشود که در پیامد «جنگ قادسیه»، «جنگ مدائن» و «جنگ جلولا»، شاهنشاهی ساسانی را زمین زد. البته هجوم ساکنان جزیرهالعرب به سرزمین ما خیلی جلوتر با زدوخوردهای کوچکِ سرحدّی، از قبیل جنگ ذوقار که نزدیک کوفه صورت گرفت، جنگ زنجیر(ذات السلاسل) و نبردهای بویب و پُل(جِسر) شروع شده بود. این کلید واژهها را اندکی توضیح میدهم تا به اصل بحث برسیم. در این نوشتار، واژه جنگ را با مسامحه به کار میبرم. چون وقایع مزبور غارت بود نه جنگ. عربستان، امکان تجهیز سپاه، در معنی نظـامـی سده هـفـتـم میلادی را نداشتهاست. تدارک آن همه شمشیر، سپر، خود، زره، خـنـجـر، اسب، و تجهیزات دوا، درمان و زخمبندی و آذوقه و... از این گذشته، در آنجا آرایش جنگی و تاکتیـک معنی نداشت. درگیریهای زمان پیامبر هم در مقایسـه با جنگهای ایران و روم، زد و خوردهای کوچک بودهاست. جنگ معنای خاص خودش را دارد. محتاج نقشه و طرحریزی منظم، سپاه معیّن و پشتیبانی(لجستیک و...) است. ساکنین جزیرهالعرب(در آنزمان)، فاقد امکانات لازم بودند و توانایی راهاندازی جنگهای بزرگ را نداشتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیش از ورود به بحث، پیرامون جنگ ذوقار(یوم ذوقار)، جنگ زنجیر(ذات السلاسل)، جنگ پُل(جِسر)، جنگ بویب، جنگ قادسیّه، جنگ مدائن(جنگ تیسفون)، جنگ جلولا و جنگ نهاوند توضیح کوتاهی میدهم تا به فروپاشی شاهنشاهی ساسانی برسیم که حدود ۴۰۰ سال در قدرت بودند. چرا و چگونه این کار صورت گرفت و پراکنده گشت آن سپاه بزرگ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ ذوقار(یوم ذوقار)
در نبردی که در آبشخوری نزدیک کوفه(در ذوقار) بین سپاه خسرو پرویز و قبایل «بکر بن وائل» درگرفت، ایرانیان از اعراب شکست سختی خوردند و همین موضوع، زمینهساز شکستهای بعدی و نهایتاً درهمشکستن یزدگرد سوّم(آخرین پادشاه ساسانی) شد. جنگ ذوقار از این جهت برای اعراب اهمّیت داشت که برای نخستینبار توانستند سربازان یک پادگان ایرانی را شکست دهند و اُبهّت خسرو پرویز را بشکنند. در جنگ ذوقار، امیر قبیله «نُعْمان بن مُنذَر»(نعمان سوم=ابوقابوس) به دست خسرو پرویز کشته شد و همین سبب گشت تا دوستی دیرین اعراب با ایرانیان به دشمنی تبدیل شود. مداخلهٔ مستقیم خسرو پرویز در امور آنان، ناخوشنودی اعراب را قویتر کرد و ساسانیان یکی از مهمترین متحدان خود را از دست دادند و سوراخ بزرگی در پهلوی امپراتوری ایران بوجود آمد. بعداً گرایش اعرابِ «بنیلَخْم» به اسلام، فاصلهها را بیشتر کرد. بنیلَخْم قبیلهای از اعراب مسیحی بودند که ایالت لَخْم را در بینالنهرین بنیاد گذاشتند و حکام آن معمولاً از سوی پادشاه ساسانی گمارده میشد. نُعْمان بن مُنذَر هم یکی از فرمانروایان بنیلَخْم بود. داستان شکست ایران در نزدیکی پایتخت ساسانی از قبایل عربی بدوی، انعکاس عظیمی در تمام عربستان پیدا کرد. این شکست، تأثیر زیادی در فتوحات بعدی اعراب داشت. چون برای نخستینبار توانسته بودند سربازان یک پادگان ایرانی را مغلوب کنند و شصتشان خبردار شد که سپاه امپراتوری شکست ناپذیر نیست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ زنجیر(ذات السلاسل)
در جنگ زنجیر که «خالدبن ولید»(از سوی اعراب) و «هرمز فرخزاد»(از سوی ایرانیان) آنرا فرماندهی میکردند و به پیروزی اعراب انجامید، چندینبار شتر زنجیر بدست آمد. در روایتی از نظر من غیر قابل اعتماد، اعراب نوشتهاند فرماندهان ایرانی پای بعضی از سربازان خودشان را زنجیر کرده بودند که فرار نکنند و از این جهت به آن جنگ زنجیر یا ذات السلاسل میگویند. هرمز فرمانده باتجربه و جنگ دیدهای بود و میدانست بستن پای سربازان آنها را در صحنه جنگ قفل کرده و از تحرک میاندازد و خردمندانه نیست. داستان زنجیر شاید نوعی آرایش جنگی بوده که برای اعراب تازگی داشتهاست. ممکن است زنجیرها نه در جبهه جنگ، بلکه در پستهای نگهبانی کاخهای پادشاهی استفاده میشدهاست. جنگ زنجیر در سال ۱۲ هجری(۶۳۳ میلادی) در منطقه «حفیر»(یکی از مناطق مهم سرحدی ایران نزدیک خلیج فارس) روی داد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ پُل (جِسر)
در جنگ پُل یا جنگ جِسر که سال سیزده هجری(۶۳۴ میلادی) بین ایران و ساکنان جزیره العرب به وقوع پیوست، اعراب پُلی از قایقها ساختند و برای جنگ با ایرانیان از فرات گذشتند. «رستم فرخزاد» حاکم خراسان لشکری آراست و به فرماندهی «بهمن جادویه»(بهمن دراز ابرو)، به مقابله آنان فرستاد. فیلهای جنگیای که در قشون ایران بود، باعث وحشت اسبهای اعراب شد و رَم کردند. اعراب مجبور شدند پیاده جنگ کنند. در این نبرد ایرانیان دست پیش را داشتند و طرف مقابل را شکست سختی دادند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ بویب
یک سال بعد، سال چهارده هجری(۶۳۵ میلادی)، «جنگ بویب» پیش آمد. بویب اسم نهری در نزدیک فرات بود. فرمانده اعراب «مثنی ابن حارثه» و سردار سپاه ایران «مهران بن مُهربُنداد همدانی» بود که در کشاکش جنگ، به خاک افتاد و در پیامد آن نیروهای ایران پخش و پلا شدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ قادسیّه
در همان سال یعنی چهاردهم هجری(۶۳۵ میلادی)، سپاه ایران و اعراب در سرزمین قادسیه(نزدیک کربلای کنونی) به جان هم افتادند. در جنگ قادسیه فرمانده سپاه ایران رستم فرخزاد کشته شد و پس از آن تاخت و تاز اعراب شدت گرفت و نیروهای ایران پراکنده شدند. اگرچه در قادسیه، اعراب به پیروزی رسیدند و نواحی جنوبی بینالنهرین را هم در اختیار گرفتند، اما سالها طول کشید تا توانستند بر جایجای ایران مسلط شوند و این دلیلی جز مقاومت ایرانیان نداشت. در خلال بحث، به داستان رستم فرخزاد برمیگردیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ مدائن(جنگ تیسفون)
دو سال بعد از نبرد قادسیه(سال شانزدهم هجری = ۶۳۷ میلادی) پایتخت ساسانیان(تیسفون=مدائن)، پس از یک محاصره کوتاه تسخیر شد و یزدگرد سوم به شمال شرق ایران رهسپار شد. با سقوط این شهر و دیگر شهرهای مدائن پایتخت چهارصدساله ساسانیان بدست اعراب افتاد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ جلولا
جنگ جلولا، شدیدترین نبرد میان امپراتوری ساسانی و ساکنان جزیرهالعرب بود که در سال شانزدهم هجری(۶۳۷ میلادی)، کمی بعد از فتح تیسفون روی داد. در این جنگ هم، اعراب غلبه کردند. بماند که این پیروزی به دلیل مقاومت ایرانیان آسان بدست نیآمد. اعراب هفت ماه تمام منطقه جلولا را محاصره کردند. شمشیرها کشیدند و خونها ریخته شد تا توانستند آنجا را که راه ورود به فلات ایران بود بگیرند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جنگ نهاوند
جنگ نهاوند سال ۲۱ هجری (۶۴۲ میلادی) در نزدیکی نهاوند اتفاق افتاد. ابن اثیر مینویسد اعراب آنرا را «فتحالفتوح»(پیروزی پیروزیها) نامیدند زیرا بعد از آن امپراتوری ساسانی فروپاشید و یزدگرد سوّم(آخرین پادشاه ساسانی) فرار را بر قرار ترجیح داد. در دوران یزدگرد روابط ایرانیان با اعراب به واسطه مسائل و جنگهای کوچکی که پیشتر خسرو پرویز راه انداخت به هم خورده بود.
ساسانیان آخرین امپراتوری ایران قبل از هجوم اعراب بودند و نیز آخرین حکومتی که به ایده مذهبی ایرانویج (ایراشهر) باور داشتند و برای احیای آن تلاش میکردند. ساسانیان حدود ۴۰۰ سال در قدرت بودند و بر خلاف روم، حکومت سلسلهای و سازمانیافته داشتند. بسیاری از آنچه ما با فرهنگ سنتی ایرانی مرتبط میدانیم، اساساً ساسانی است و مهمترین مثال آن استفاده از واژه ایران (بعنوان نام کشور) است. حضور یک نظم سیاسی یا نوعی ماموریت در جهان که ایران نامیده میشود، اساساً ایده ساسانی است. در واقع ایران قدرتی قارهای بین روم در غرب و چین و هند در شرق بود. سایهای که ساسانیان بر جهان افکندند، بقدری گسترده بود که تا امروز همچنان پابرجا بودهاند. چرا ازهم پاشیدند نیاز به بررسی دقیق دارد. اینکه بگوییم همه مردم با آغوش باز دین جدید را پذیرفتند یا چون جامعه طبقاتی بوده از هم گسسته است واقعی نیست، طبقات در چین و هند و روم آن زمان هم بوده و باعث فروپاشی نشد. چرا شیرازه ساسانیان از هم گسیخت و، پراکنده گشت آن سپاه بزرگ؟
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خسرو پرویز ۳۸ سال آزگار، هر اسبی که داشت، تاخت و جنگهای بیهوده را بر ایرانیان تحمیل کرد. جدا از شکست در جنگ ذوقار(که پیشتر گفتم)، خسرو پرویز با بهرام چوبینه(سردار معروف خود)، بسطام(دائی خود) و هراکلیوس(امپراتور بیزانس) هم درافتاد که به خرابی شهرها و شکستهای سخت و کشتهشدن سرداران نامی و ناخشنودی مردم و بزرگان مملکت منجر گشت. بار سنگین این نبردهای براستی بیحاصل، طبق معمول بر دوش مردم محروم بود که همیشه مرغ عزا و عروسی بودند، هم بار مالی جنگ بر دوششان بود و هم در آتش آن میسوختند و فرزندانشان کشته و زخمی میشدند. بگذریم که جنگ تولید کشاورزی را کاهش میداد و راههای بازرگانی را هم ناامن میکرد. یکی دو تا نبود. طغیان رودخانههای دجله و فرات نیز بر مشکلات افزود و توی سر کشتزارها و مناطق مسکونی زد. خسرو پرویز هم به دستور پسرش(شیرویه=قباد دوم) کشته شد که پیآمدهای وخیمی داشت. در پی قتل خسرو پرویز خیلیها به تخت پادشاهی خیز برداشتند اما با توجه به ویرانیها و پریشانیها نتوانستند کشور را سامان دهند. پوراندخت و آزرمیدخت(دختران خسرو پرویز هم) حذف شدند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شیرویه بعد از کشتن پدرش(خسرو پرویز)، برادرکشی راه انداخت. در سالهای ۶۲۷-۶۲۸ میلادی بلای طاعون (طاعون شیرویه) هم از راه رسید و سراسر استانهای باختری، بهویژه میانرودان را درنوردید و از مردمان بلادیده و جنگزده قربانی گرفت. طاعون مزبور حدود دو سده طول کشید و در فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان نقش بسزایی داشت. طاعون البته خود شیروّیه را هم بر زمین کوبید و او درگذشت. بعد از مرگش قرار شد «اردشیر» جای او بنشیند، اما فرماندهی به نام «گراز»[در شاهنامه از او به نام «فرائین» یاد شده] پادشاهی اردشیر را قبول نکرد و نافرمانی نظامی روی داد. خلاصه، اردشیر هم اوت شد و گراز به سلطنت رسید امّا وی به قدری ظلم کرد که دخلش درآمد. پس از مرگ گراز، فردوسی صحنه را اینگونه به تصویر میکشد:
پراکنده گشت آن سپاه بزرگ
چو میشان که یابند ناگاه گرگ
با توجه به خطر اعراب که بیخ گوش ساسانیان بود، از این پراکندگی سپاه که فردوسی گزارش میکند، نمیتوان سرسری گذشت. شگفتا، قمر در عقرب و فاجعه در راه است، امّا پایتخت ساسانی حتی پادشاه ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درست زمانی که ساکنان جزیرهالعرب برای حمله به ایران اینپاوآنپا میکنند، رقابتها در مدائن به شدت وضع را آشفته کرده تا جائی که میان نیروهای خودی(سپاهیان رستم فرخزاد و فیروزان) جنگ در میگیرد. اعراب در نواحی مرزی سواد(عراق کنونی) شروع به تاختوتاز میکنند و مردم دستبهدامن پایتخت مدائن یعنی تیسفون میشوند امّا کسی در تیسفون هجوم اعراب را جدّی نمیگیرد. انگار هیچ اتفاقی نیافتادهاست! اینجا یک سؤال مهم پیش میآید: در شرائط حسّاسی که «پراکنده گشت آن سپاه بزرگ / چو میشان که یابند ناگاه گرگ» ــ ایران درگیر چه مسائلی بودهاست؟ آیا واقعاً در این موقعیت ویژه، هیچکس نبوده که اوضاع را در یابد و میهن ما را نجات دهد؟ البته که بوده، پس چرا نجنبیدند؟ گیر کار کجا بود؟ پاسخ سادهاست. شرط اساسی برای بدستگرفتن رهبری را نداشتند. یعنی چه؟ یعنی از تخمه ساسان نبودند! مسأله تخمه موجب شد که ایران در یکی از حسّاسترین و بحرانیترین لحظات تاریخش، بازی را به نفع اعراب ببازد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی رهبری مملکت به داشتن تخمه باشد، ناچار قلمرو انتخاب محدود به چند نفر است که آنها هم به جان هم افتاده یکدیگر را لَت و پار میکنند و میکشند، حتی شیرویه پدرش را از هم میدرَد. اختلافات عمیق بین شاهزادگان، سرداران و طبقات مختلف مردم حاد شده و دخالت روحانیون دولتی(مُغ ها) در همه شئون زندگی مردم، آنها را از رؤسای دینی، زده میکند. شبهموبدان قدرت و نفوذ پیدا کرده و در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند. انگار سپاهیان و روحانیونِ اواخر دورهٔ ساسانی را پروایِ مملکتداری و مردم نبود و جز سودجویی و کامرانی خویش، اندیشهای دیگر نداشتند. مملکت بر لب بحر فنا رسیده بود و یک ضربت میتوانست آن را به کام طوفان حوادث بیفکند. متاسفانه پادشاهان ساسانی به مانویان و مهرپرستان و بودائیان هم روی خوش نشان نداده و مزدکیان را بخصوص، از دم تیغ میگذرانند. در آن اوضاع و احوال، جامعه آبستن حوادث تازه بود و شرایط کاملا مهیّا بود که یک حمله خارجی هر چند سامان نیافته، هرچند برهنه سپهبد برهنه سپاه بتواند فاتحه ساسانیان را بخواند و خواند. با کشتار مزدکیان که مىتوانستند جانشین طبیعى و ایرانى دولت ساسانى باشند، با فرار یزدگرد سوم و گرایش برخی خانوادههای اشکانی که متحد ساسانیان بودند به مهاجمین و، با روآوردن سواران دیلم به اعراب و قتل و اسارت بعضی از سرداران ساسانی، مانع عمدهای در پیش ساکنان جزیرهالعرب باقی نماند و ایران، راحت در گلوى مهاجمان عرب فرو رفت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ساسانیان اگرچه شکست خوردند اما درخشندگی کمی نداشتند. با همت آنان بود که اوستا جمع آوری شد و زبان ملی ارج و قرب پیدا کرد. خوداینامگ، کُهَنترین کتابِ تاریخ ایران، آیین نامک، نامهٔ تنسر به گُشْنَسپْ، کارنامه اردشیر بابکان، شطرنجنامه، اندرزنامه آذرباد مهر اسپندان و یادگار زریران و... نشان از دوران ساسانیان دارد. بخشی از زیباترین کارهای ایران در تمام موزههای جهان متعلق به دوران ساسانی است. در دوران ساسانی، خط اوستایی(البته در میان مغان)، رایج بود که بیشتر برای جمعآوری سرودهای زرتشتی به زبان سانسکریت به کار میرفت. چند جزوه کوچک(که متون دینی هستند) باضافه ترجمه وامق و عذرا از یونانی آنهم به نثر و...از ساسانیان در دسترس است که البته در مقابل صدها کتاب علمی و ادبی و فلسفی که یونان و رم (همدورهها و رقبای ساسانیان) داشتند، توشه چندانی نیست. در دوران ساسانی برخلاف یونان و رم، خط و کتابتی نبود که عموم مردم بدان بخوانند و بنویسند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فردوسی میگوید با هجوم اعراب به ایران زمین، نشان شب تیره آمد پدید، امّا این همهی داستان نیست. پرسش این است: شب چگونه از راه رسید و بر سر روز کوبید؟ در آخرین داستان شاهنامه که سرگذشت یزدگرد آمده، او به صورت یک آدم خسته و دلمُرده به تصویر درمیآید. سیمای او بیجلال و بیصلابت و از آغاز، با نوعی طفرهزنی از مبارزه جویی همراهاست. در شاهنامه با ورود سردار عمر(سعد ابن ابی وقاص) به صحنه، ابتکار چندانی از یزدگرد نمیبینیم و او مقابله با وی را به رستم فرخزاد میسپارد. آنگونه که فردوسی گفتهاست، هنگامی که نماینده سعد ابن ابی وقاص(مغیره بن شعبه)، به سراپردهی پُر زرقوبرق رستم فرخزاد وارد میشود، بیاعتنا به آن جبروت سرهمبندیشده، فرشها را کنار زده، روی خاک مینشیند و...
چو شعبه به دهلیز پرده سرای
بیامد، بران جامه ننهاد پای
نشست از بر خاک و کس را ندید
سوی پهلوان سپه ننگرید
به رستم چنین گفت کای نیک نام
اگر دین پذیری علیک السلام
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پیش از آنکه کار آن دو به جنگ بکشد، رستم فرخزاد، ضمن گوشهزدن به مغیره بن شعبه، سفره دلش را باز میکند و پای بخت و سرنوشت(ستارگان) را به میان میکشد، سپس میگوید اگر خود محمّد مرا به دین نو فرا میخواند، تردید نمیکردم و آنرا پذیرا میشدم، ولی در راستگویی کسانی که اکنون ندا و پیام این دین را برایمان آورده، تردید دارم. مغیره به یزدگرد میگوید: سه راه در پیش تو است یا اسلام بیاوری یا جزیه بپردازی و صاغر باشی در غیراینصورت آماده جنگ باش. یزدگرد معنی کلمه صاغر را پرسید و او اینگونه پاسخ داد: صاغر به اصطلاح ما، آن باشد که در آن ساعت که جزیه میدهی بر پای خود ایستاده باشی و تازیانه بر سرت نگه دارند.
این برخوردِ زنندهِ مُغیره، از فحش هم بدتر بود و یزدگرد حق داشت برآشوبد. آنطور که در تاریخ یعقوبی جلد ۲، صفحه ۲۶ و ۲۷ آمده، یزدگرد پس از اهانت فرستاده عمر، توبره خاکی خواست و گفت(به نشانه تحقیر) بر سر رئیسشان بریزید و گفت اگر نبود که سفیران را نمیکشند درجا اینان را کشته بودم...
واکنش یزدگرد که بر سر طرفهای گفتگو، خاک ریخت و آنان را تهدید کرد و خط و نشان کشید که چنین و چنان خواهم نمود رستم فرخزاد را هم مسئلهدار کرد. در تاریخ یعقوبی(جلد دوم صفحه ۲۷) آمده که رستم فرخزاد از اینگونه برخورد یزدگرد با نمایندگان اعرابی که آماده، مسلح و مصمم در بیخ گوش مدائن نشسته بودند، بسیار ناراحت شد و گفت: آخر، پسر زن حجامتگر را با پادشاهی چکار؟
رستم فرخزاد به مغیره بن شعبه میگوید که بازگرد و به سَعْد بن أَبي وقاص بگو که برای ما ایرانیان، دلیرانه در جنگ مُردن، خوشتر آید تا اینکه دشمن را از خواری ایرانیان شادکام ببینیم
بگویش که در جنگ مردن به نام
به از زنده، دشمن بدو شادکام
گفته شده سَعْد بن أَبي وقاص که در قادسیه -سیکیلومتری جنوب کوفه- اردو زده و آماده درگیری با لشگر ایران بود، از طرف یزدگرد سوم، پیامی دریافت داشت مبنی بر این که چند نفر از مردم نیکاندیش و دانا را پیش ما بفرست تا با آنان گفتگو نموده، دلائل آمدن شما به این نواحی، و نیز صورت صلح و جنگ را با ایشان وارسی کنیم. از سوی دیگر به نوشته بلاذری، عمر بن خطاب نیز به سعد بن ابی وقاص دستور داد قبل از جنگ، حتماً عدهای را نزد بزرگ پارسیان فرستد و ایشان را به آئین جدید دعوت نماید. بلکه جنگ لازم نشود. (فتوحالبلدان: صفحه ۲۰) در اخبارالطوال صفحات ۴ و ۱۵۳ آمده، اعراب از یزدگرد مأیوس شدند امّا به عنوان آخرین اقدام در جهت جلوگیری از درگیری نظامی، چندین نوبت نمایندگانی پیش رستم فرخزاد فرستاده و او را به اسلام دعوت نمودند، امّا بعد از حدود ۵ ماه که دو سپاه در برابر هم صف کشیده و باب مذاکره باز بود نهایتاً کار به رویاروئی کشیده شد. القصه، آتش جنگ درگرفت و رستم فرخزاد همانطور که پیشتر به برادرش هرمز ندا داده بود، در آن معرکه جان باخت. سپاه ایران نیز درهمشکست و شیرازهها از هم گسیخت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رستم فرخزاد اگرچه دختر خسرو پرویز، آذرمیدخت را در انتقام قتل پدرش، کور کرد و کشت و این از شأن او میکاهد اما چون در مقابل مغیره بن شعبه و سعد بن ابی وقاّص میایستد قابل احترام است. وداع او با برادرش هرمز، آنجا که علاوه بر وقایعنمائی، پیشبینی میکند در جنگ قادسیّه جان میبازد تأملبرانگیز است.
چو با تخت منبر برابر شود
همه نام بوبکر و عمٌر شود
ز پیمان بگردند و از راستی
گرامی شود کژی و کاستی
به گیتی نماند کسی را وفا
روان و زبانها شود پر جفا
از ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اندر آرند پیش
تو را ای برادر تن آباد باد
دل شاه ایران به تو شاد باد
که این قادسّی گورگاه من است
کفن جوشن و خون کلاه من است
چنین است راز سپهر بلند
تو دل را به درد برادر مبند
پس از مرگ رستم فرخزاد، برادرش هرمز فرخزاد گزارش میدان جنگ را به یزدگرد سوّم میبرَد. در این جا با شاهِ نالانی روبرو میشویم که نمیداند چه بایدش کرد و هرمز به زبان طعنه به او میگوید تو که تخت کیان را با گریه و زاری شستوشو دادی!
بدو گفت چندان چه مویی همی
که تخت کیان را بشویی همی؟
هرمز فرخزاد به یزدگرد سّوم پیشنهاد رفتن به خراسان را میدهد و وی ظاهراً برای جمعآوری سپاه و بازگشت به جنگ راهی آن دیار میشود. پس از این تصمیم، یزدگرد ضمن نامههایی به کارگزاران خود در مرو و توس و خراسان از اوضاع گزارش میدهد.
هم آتش بمردی به آتشکده
شدی تیره نوروز و جشن سده
پراکنده گردد بدی در جهان
گزند آشکارا و خوبی نهان
نشان شب تیره آمد پدید
همی روشنایی بخواهد برید
یزدگرد که نتوانسته بود کاری از پیش ببرَد به ولایت شرقیتر خراسان گریخت. مرزبان مرو حضور وی را گرامی نداشت و در صدد جانش بر آمد و دست آخر برگ زرد و پژمرده یزدگرد در مرو لگدمال شد.
پیروزی اعراب بر یزدگرد سوم و بهویژه تسخیر بخش عمده سرزمین ما در کمتر از یک دهه، نشان میدهد که دولت ساسانی در آن هنگام توان نظامی و دفاعی خود را، از دست داده بودهاست. آشفتگی سیاسی پس از مرگ خسرو پرویز که در طی آن، شماری پادشاه و ملکه به مدت کوتاهی پس از رسیدن به قدرت افول کردند، تردید برنمیدارد. دادههای سکهشناسی و مقایسه آنها با منابع کتبی، نشان میدهد که پادشاهان این دوره که به کوتاهی و اغلب همزمان بر چند ایالت فرمان میراندند، به سبب محدودیت منابع انسانی و مالی، قادر به تثبیت اقتدار سیاسی و نظامی خود نبودند. بماند که وقتی یزدگرد سوم به پادشاهی رسید، دولت ساسانی مدتها بود بر اثر عوامل گوناگون در حال زوال و فروپاشی بود و توان سیاسی و نیروی نظامی خود را از دست داده بود. کشتهشدن یزدگرد به معنی سقوط ساسانیان بود. وضع طبرستان، آن هم پس از فتح خـراسـان و فرارود(ماوراءالنهر)، کـه زمانی دراز اسلام نپذیرفت، نشان میدهد که اگر یک مقاومت کوچـک ولی سازمانیافته وجود داشت، مهاجمین از پیشروی در مـیمـانـدنـد. گذشته از این، چنانچه هجوم اعراب در زمان و موقعیت دیگری اتفاق میافتاد، برای مثال اگر بهرام چوبینه یا شَهرْبَراز (شهروراز) قدرت را در دست داشتند، به این سادگی ساختار امپراتوری ساسانی در هم نمیپیچید.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع تاریخ ایران که از خود ایران باشد، اندک است، ازاینگذشته، منابع کمی هستند که به زبان فارسی میانه نوشته شدهاند. چندین کتبیه (در نقش رستم و نقش رجب) هست اما به دوران اولیه امپراتوری ساسانی برمیگردد. همچنین چند بنای باستانی (مانند کعبه زرتشت) از دوران هخامنشی در جنوب غرب ایران در استان فارس داریم که کتیبههایی به زبان فارسی میانه روی آن به چشم میخورد که مربوط به آغاز دوره ساسانی است و کتیبهای از دوران بعدی در دسترس نیست. البته یک سری سکه و چند بنای تاریخی و تعدادی کتاب به زبان پهلوی و فارسی میانه باقی ماندهاست. این کتابها در اواخر دوره اموی و اوایل دوره عباسی ترجمه شدهاند. شماری از منابع یونانی – رومی هم، به ارمنی و سریانی ترجمه شدهاست. بدیهی است که منابع مزبور، سوگیریهای خاص خود را دارد. ازاینرو، دستیابی به تصویری دقیق از شمایل امپراتوری ساسانی آسان نیست. بماند که تحلیلها تا اندازه زیادی یک جانبه است.
قدیمیترین کسانیکه به هجوم اعراب اشاره کردهاند «ابومخنف لوط بن یحیی ازدی» و «ابوالحسن مداینی» است. ابومخنف سال ۱۵۷ هجری و مداینی حدود ۲۲۰ هجری درگذشته است. متاسفانه آثار آنان در دسترس نیست. کتاب فتوحالبلدان بلاذری هم منبعی قدیمی است که به شرح فتوحات ساکنان جزیره العرب پرداختهاست. الاخبار الطوال دینوری(مورخ ایرانی عربینویس)، تاریخ یعقوبی و تاریخ طبری هم در شمار کتب قدیمی هستند که به ساسانیان اشاره کردهاند. منابع دیگری را هم میتوان نام برد. برای مثال فارسنامه ابن بلخی بشکل عمدهای به تاریخ ایران پیش از اسلام پرداختهاست.
متاسفانه آثار قابل اعتنایی که ایرانیان پیش از اسلام درباره روابطشان با اعراب نوشته باشند در دست نیست. آن چه موجود است روایت کسانی است که بعد از اسلام، اینجا و آنجا شنیده و نقل کردهاند. به همین خاطر درباره روابط ایران و اعراب و حوادثی که به شکست یزدگرد انجامید، تحلیلها تا اندازه زیادی یک جانبهاست. میبایست روایتها و گزارشهای تاریخی هر دو طرف را در دست داشته باشیم که نداریم. گزارشها بیشتر از طرف مسلمانان ارائه شده نه ایرانیانی که حمله اعراب را چشیده و مقاومت کرده بودند. گزارشهای مزبور بیشتر سرشت تبلیغاتی دارند. از این گذشته، آنچه در مورد هجوم اعراب به صورت مکتوب باقی مانده عموماً منابع دست چندمی هستند که از روی آثاری اقتباس شده که بیش از یک قرن پس از وقوع حوادث، روی کاغذ آوردهاند. شرح این وقایع قبل از آنکه تاریخ باشند داستانسرایی و نقاّلی است و طی سالها از واقعیت فاصله زیادی گرفتهاند. با اینحال از بررسی منابع به نظر میآید که شمار سپاهیان ایران در جنگهای اصلی قادسیه و نهاوند، بسیار بیشتر از سپاهیان اعراب بوده، ایرانیان با شجاعت جنگیدهاند و تا جای ممکن جلوی پیشرفت اعراب را گرفتهاند، و پس از شکست هم تلاش در کنارگذاشتن ترتیبات پرداخت مالیات را داشتهاند. گفته میشود پاسخ ایرانیان در پذیرش حکومت اعراب یکنواخت و یکسان نبود و شماری از آنان(بویژه پیشهوران و ژنده پوشان) از همان آغاز کار، دین جدید را با شور و شوق پذیرا شدند اما از جنگ قادسیه تا جنگ نهاوند هفت سال طول کشید و چنانچه همه ایرانیان راحت تسلیم میشدند اینهمه زمان لازم نبود. بعدها هم که اعراب در ایران میخشان را کوبیدند و مستقر شدند نواحی غربی طبرستان و نیز کل ولایت گیلان تا یکی دو سده، تحت سلطه آنان در نیامد. البته، این واقعیت دارد که در زمان پیامبر تعدادی از ایرانیان، در بحرین و یمن داوطلبانه رو به آیین جدید آوردند. بعداً کسان دیگری هم به مرور زمان به اسلام گرویدند. این مسأله عجیب نیست. گروهی از ایرانیان زرتشتی، خیلی پیشتر داوطلبانه، به مزدک و مانی هم گرویده بودند.
از حمله ساکنان جزیرهالعرب به سرزمین ما، دو قرائت متضاد وجود دارد. یکی از آنها چپاول مادی و معنوی ایرانیان توسط مهاجمین را پیش میکشد و دیگری صحبت از تاثیرگذاری دین جدید و برخورد ملایم اعراب میکند. چه بسا حقیقت چیزی میان این دو باشد. در کتابخانۀ ملی اتریش ۲۵۰ پاپیروس متعلق به قرن هفتم میلادی پیدا شدهاست که اطلاعات تازهای در بارۀ حمله اعراب به ایران دارد. تاریخ نگارش پاپیروسها دو سه سال پس از شکست نهایی ایرانیان در مقابل اعراب است. مطالعۀ مقدماتی برخی از این پاپیروسها نشان میدهد که سپاهیان عرب در حملات خود تلاش داشتهاند جان غیرنظامیان را حفظ کنند...
سایت کتابخانۀ ملی اتریش www.onb.ac.at
ـ
همزمان با ظهور فاشیسم ایتالیا و نازیسم آلمان(زمان رضاشاه)، در ایران همدلی و همخونی با آریائیان بر سر زبانها افتاد و باستانگرایی یا «آرکائیسم» Archaism که از اواخر دوران قاجار در عرصهٔ فرهنگی، اجتماع و سیاست جامعهٔ ایرانی پدیدار گشته بود، بیش از پیش در دستور کار قرار گرفت و «از مؤلفههای جدید برای نوسازی ایران» به حساب آمد. در حوزهٔ باستانگرایی پیشتر، آثاری ارائه شده بود، ازجمله: نامه خسروان، داستان پادشاهان ایران از آغاز آبادیان تا انجام ساسانیان توسط جلالالدین میرزا قاجار(فرزند پنجاه و هشتم فتحعلی شاه)، مکتوبات کمالالدوله(سه مکتوب) توسط میرزا فتحعلی آخوندزاده و، آیینهٔ سکندری(تاریخ ایران) نوشته میرزا عبدالحسین آقاخان کرمانی...
نگرش باستانگرایی در پی آن بود که فضای مربوط به زمان گذشته را بازآفرینی کند و یک ایدئولوژی جدید بسازد. از همین رو، منشور کورش، کارنامه اردشیر بابکان، یادگار زریران، اَرداویرافنامه Ardā Wīrāz-nāmag... و بخصوص شاهنامه بر صدر نشست و آریا و آریایی برجسته شد.
حسین کاظمزاده ایرانشهر، میرزاحسنخان مشیرالدوله(پیرنیا)، عبدالرحمن سیف آزاد، ذبیح الله صفا، محمد قزوینی، عباس اقبال آشتیانی، مشفق کاظمی، صادق رضازاده شفق، مجتبی مینوی، رشید یاسمی، حسن تقیزاده(که مجله کاوه را با نشان درفش کاویانی منتشر میکرد) و... دست به انتشار مجلات و ترجمه کتابهایی با درونه تاریخ و فرهنگ باستان زدند.
در مورد حمله اعراب به ایران، دکتر ابراهیم پورداوود، و نویسنده ارجمند صادق هدایت و... هم نوشتند اما متاسفانه بد را بدتر جلوه دادند. گویا این «امپریالیسم عرب» است که «تواناییهای خلاق مردم هوشمند آریایی را راکد گذاشتهاست»! صادق هدایت در «آخرین لبخند» از مجموعه سایه روشن، با اشاره به عربها نوشته بود: این قیافههای درنده، رنگهای سوخته، دستهایِ کِوره بسته [کبره بسته=پینه بسته] برای سرگردنهگیری درست شده. افکاری که میان شاش و پشگل نشو و نما کرده، بهتر از این نمیشود. تمام ساختمان بدن آنها گواهی میدهد که برای دزدی و خیانت درست شدهاست. از این عربها که تا دیروز پابرهنه دنبال سوسمار میدویدند و زیر چادر سیاه زندگی میکردند نباید هم بیش از این متوقع بود. صادق هدایت آن نویسنده دردمند به کنار، امثال دکتر شجاع الدین شفا هم از مدار دافعه رها نشدند. توضیح میدهم. دکتر عبدالحسین زرینکوب در کتاب دو قرن سکوت به حمله اعراب و اینکه جز ویرانی برجای ننهادند، اشاره نموده بود. ایشان بعداً در کتاب دیگر خود «کارنامه اسلام»، خبر به فنا رفتن کتابخانههای ایران توسط اعراب را تصحیح کرد و گفت چنین نبوده است. پس از آن، آقای شجاع الدین شفا با بیاحترامی تمام به تحقیق زرینکوب، وی را به «دوگانگی»، «غرض ورزی» و «عدم واقع بینی» متهم کرد ! (تولدی دیگر صفحهٔ ۶). اشتباه نشود، در اینکه دکتر شجاع الدین شفا، پژوهشگر ارجمندی بود، تردیدی نیست و از قضا به همین دلیل از ایشان، آن ارزیابی نا راست، انتظار نمیرفت. توجه داشته باشیم که تغییر نظر دکتر زرینکوب(نه بعد از انقلاب) بلکه، به سال ۱۳۴۹ برمیگردد.
وقتی مانند امام محمد غزالی و مرتضی مطهری در مدار جاذبه هستیم و یا همچون صادق هدایت و شجاع الدین شفا در مدار دافعه(در هر دو حالت)، توانِ دیدن چیزی غیر آنچه خودمان میخواهیم ببینیم را نداریم، یا چیزی را میبینیم و با عینکی میبینیم که دوست داریم ببینیم و پیشفرضها و پیش داوریهای خودمان را داوری میپنداریم.
در نقطه مقابل پژوهشگرانی چون «کلود کائن» Claude Cahen میگویند تحت تاثیر جنبشهای ملیگرایانه دوران مدرن، تمایل به سمت نمایش ایرانیان و اعراب به عنوان دو گروه سر تا پا متخاصم رفتهاست در حالی که این دیدگاه با حقایق تاریخی سازگار نیست.
Claude Cahen, The Cambridge History of Iran, Vol. 4, pp. 300 -- 400
گفته میشود بعد از تصرف ایران توسط اعراب، همچنان شماری از آتشکدهها پابرجا بود. مسعودى از آتشکده «دارابجرد» نام میبرد و میگوید: «در این تاریخ که سال ۳۳۲ هجرى است، آن آتشکده موجود است... و آن را تعظیم و تقدیس میکنند...».[مسعودی این مطلب را در تاریخ خود، در جلد اول مروج الذهب صفحه ۳۸۲ تحت عنوان «فى ذکر الاخبار عن بیوت النیران و غیرها» بیان کردهاست.]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هجوم ساکنان جزیرهالع رب به ایران را از زاویه دیگری نیز میتوان نگاه کرد. ایرانیان در اواخر دوره ساسانی، از دو طرف مورد تهاجم بودند. یکی از سوی دولت رم که از گذشتههای دور تا آن زمان با نیاکان ما در ستیز بودند و دیگر، حملات اعراب به مرزهای ایران که بیشتر برای به دست آوردن آذوقه و مایحتاج صورت میگرفت. در آن زمان وضعیت سخت معیشتی در عربستان واقع بود و شیوه کوچنشینانه اعراب شمالی نیز که کمتر به «یک جا ـ نشینی» عادت داشتند باعث ایجاد این حملات میشد. حتی اعرابی که خراجگذار ایران بودند و از امکانات کافی برخوردار نبودند به شهرکهای ایرانی و بازارها حمله میکردند. مثلا «سوق»(بازار) بغداد در ایام ساسانی چندینبار مورد تهاجم اقوام بدوی عرب قرار گرفت و به غارت رفت. هدف این حملات بیشتر تامین معیشت بود و به منظور کشورگشایی صورت نمیگرفت. اعراب اصلاً تصور نمیکردند که بر قدرت بزرگی مثل ایران میتوانند غلبه کنند. چه بسا هدف اولیه اعراب برقراری امنیت در مسیرهای تجاری و ارتباطی در عربستان بود که در حین انجام این کار، جنگ بر سر منابع آب، چراگاهها و شترها به جنگهای بزرگتر کشیده میشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
واقعه «ردّه» و ورود اعراب به ایران
بعد از درگذشت پیامبر اسلام و واقعه «ردّه»(حروب الرده)، که تعدادی از قبایل عرب روبروی دستگاه خلافت ایستادند و از دادن زکات سرباز زدند و جنگ با آنها در دستور کار قرار گرفت، برخیشان به سوی مرزهای ایران فرار کردند، در تعقیب آنان یکی از فرماندهان عرب در بحرین سربازانش را از طریق دریا به طرف خوزستان کشید و با اینکه ابوبکر خلیفه مسلمین او را سرزنش کرد، وارد خوزستان شد و یکی دو جا را در آغاز کار مثل شهر «استخر» گرفت.
ایرانیها پشت مهاجمین عرب را بستند و شروع کردند به حملات دفاعی. خبر به مدینه رسید و ابوبکر که نمیخواست افرادش در ایران به تلّه بیافتند، نیروی کمکی فرستاد و این نخستین گام ورود اعراب به ایران بود، بدون طرح قبلی. در همین حین «مثنی بن حارثه» و «خالدبن ولید» هم که حملاتشان را به پادگانهای غربی ایران ادامه میدادند در چند جنگ اولیه پیروز شدند و وقتی دریافتند مرزهای ایران خیلی هم مستحکم نیست، غنیمتخواهیشان گل کرد و دندانها را تیز کردند. خلیفه مسلمین هم، مردمان را به تسخیر ثروت ساسانیان تشویق کرد. بلاذرى در فتوح البلدان، ص ۳۱۰
فراموش نکنیم که امثال مثنی بن حارثه پیشتر راهزن بودند. طبرى اشاره نموده که وی[خلیفه] در پاسخ قبایلى که مىخواستند به شام بروند گفت: در آنجا به حّد کفایت از شما رفتهاست، کشورى که خداوند شوکت و شمار آنها را کاسته فرو گذارید، به حوالی عراق[استان سورستان ایران عهد ساسانی] بروید و به سوی کسانى بشتابید که از انواع رفاه زندگى برخوردارند...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
وقتی قومی به ایمان تازه مجهز میشود...
زمانی که قومی به یک ایمان تازه و ایدئولوژی آرمانگرا مجّهز میشود، در ذات خود میل به گسترش و دعوت دارد و در پیروان خود اثر میگذارد و به محض اینکه میخش را کوبید، آهنگ تسخیر سرزمینهای عقیدتی و گاه جغرافیایی دگراندیش میکند.
این یک تجربه تکرارشده تاریخی است و اعراب مسلمانشده نیز از این قاعده مستثنی نبودند. به ویژه که مهاجمان از آزادی و عدالت و مساوات آدمیان سخن میگفتند و ادیان رایج تاریخی و نیز ارباب قدرت را از این منظر مورد انتقاد قرار میدادند. به سؤال و جواب رستم فرخزاد، فرمانده سپاه ایران با نماینده ساکنان جزیره العرب «ربعی بن عامر» توجه کنیم. رستم فرخزاد از مهاجمان میپرسد: حرف حساب شما چیست و چه میخواهید؟ از سوی اعراب ربعی بن عامر میگوید: اخراج العباد من عباده العباد الی عباده الله، و من جور الادیان الی عدل الاسلام، و من ضیق الدنیا الی سعتها... (کامل، ابن اثیر، ۲/۴۶۲-۴۶۳) ما سه هدف داریم:
۱- آزادکردن بندگان از بندگی بندگان و رساندن آنان به بندگی خداوند،
۲- آزادکردن مردم از ستم ادیان و داخل کردن آنان به عدل اسلام و،
۳- رهایی مردمان از تنگی زندگی و سختی معیشت و رساندن آنها به رفاه و گشادگی و وسعت زندگی.
حالا آیا اسلام متناسب با نیازهای جامعه ایرانی در قرن هفتم بود یا نبود، و تمام مردم ایران تشنه این چشمه بودند یا نبودند و آن چشمه اصلاً مصفا بود یا گِلآلود، موضوع دیگری است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
تحمیل اسلام بر همه
با حمله اعراب، فرهنگ بدوی عرب با اشرافیت دوران ساسانی مخلوط شد و جامعه را دچار تناقضات سهمگین روحی و روانی و فرهنگی سیاسی کرد که تا همین الآن کمر راست نکردهاست. در حمله ساکنان جزیرهالعرب، ایرانیان زرتشتى و مومن به دین و آئین خودشان(مزد یسنا) کم نبودند ولى تیغ مهاجمینی که به جای دعوت همه به اسلام، تحمیل اسلام بر همه را پیشه کرده بودند، نه تنها امپراتورى رو به زوال ساسانى را نشانه گرفتند بلکه شمار کثیرى از ایرانیان معتقد را هم به زیر جزیه و اخیه کشیدند و به تسلیم واداشتند و بعضاً کشتند. اعراب به نام دین، به آداب و رسوم نیاکان ما هم تاختند. آن بادیهنشینان به کنار، غزالی در «کیمیای سعادت» در مورد «شب سده» نکتهای گفته که به اندازه کافی گویا است: «شب سده، چراغ نباید (روشن) کرد تا اصلا آتش دیده نشود... روزه داشتن در این روز هم ذکر این روز بود...(خاطره این روز را زنده میکند)، باید با روزهای دیگر برابر داشت... تا اصلاً نام و نشانی از شب سده نماند.»
حمله ساکنان جزیره العرب به ایران چه از نظر سیاسی و چه از نظر اجتماعی ـ اقتصادی از حملات اسکندر و مغول و غز و تیمور... موثرتر بود. چرا؟ چون نهاد دین و دولت را در شخصیت خلفا و سلاطین تمرکز داد و علاوه بر به کرسینشاندن یأس و دوچهرگی و مشیتگرائی کور و قناعت سیاه، بندهپروری و چاکرمنشی و روحیه قبیلهای را هم رواج داد و توی سر زبان فارسی زد. زبان فارسی با هجوم اعراب به میهن ما آسیب فراوان دید، البتّه بعدها بنی عباس، به دلائل سیاسی و به خاطر رویاروئی با بنی امیّه، به زبان فارسی بها دادند. در کتاب تاریخ سیستان، تاریخ طبری، فارسنامه ابن بلخی، کتاب تذکره شوشتر، کتاب عقدالفرید، کتاب تاریخ طبرستان، کتاب الفتوح أحمد بن أعثم الکوفی، تاریخ کامل ابن اثیر، تاریخ یعقوبی و منابع دیگری که من از آن اطلاع ندارم به آثار ویرانگر حمله اعراب به ایران اشاره شدهاست. ما... اما از آنجا که شرط خارجی به اعتبار مبنای درونی است که وارد عمل میشود با این پرسش مهم برخورد میکنیم که چه چیز به حمله اعراب میدان داد؟ چگونه امپراتوری عظیم ایران، که بسیار گستردهتر و بزرگتر از امروز بود، تسلیم عدهای از اعراب بیابانی شد که نه سازوبرگ نظامی درستوحسابی داشتند و نه آموزش و تجربههای جنگی ایرانیان را؟ چگونه ممکن است ساکنان جزیره العرب که طلا را از نقره و نمک را از کافور تشخیص نمیدادند و حتی نان نازک را نمیشناختند، بر ایران ساسانی مسلط شدند؟ مگر نه اینکه ایرانیان در طول جنگهای فراوانی که با رومیان داشتند، از جهت جنگی و نظامی بسیار کارآزموده بودند؟ پس چی شد که شیرازه ساسانیان از هم گسیخت؟ ایران، سدهها از امپراتوریهای قدرتمند دنیا به شمار میآمد و شکست و انقراض آن امری ساده نبود. نیاکان ما در زمان اسکندر و بعدها چنگیز مغول دلاورانه ایستادند و به دین و آیین متجاوزین گردن ننهادند. چگونه ممکن بود ارتش تعلیمدیده ایران، که به لحاظ نظامی(نفرات و ادوات) در برتری کامل بود، مغلوب اعراب بیسازوبرگ و بدون ذخیره و تعلیم گردد؟ چرا رومیان با وجود اینکه در حمله اعراب بخش عظیمی از سرزمینهای خود را از دست دادند، درنهایت آنها را پس زدند و پایتخت و مراکز اصلی خود را حفظ کردند، اما امثال یزدگرد بازی را باختند؟ چرا؟ اینکه بگوییم «تازیان خونریز و وحشی به ایران ریختند و مردم را به زور مسلمان کردند»، سادهکردن مسأله است. بگذریم که این گزاره، ابطال پذیر هم هست و با پرسش دیگری مواجه میشویم که آیا میلیونها نفر در اندونزی و مالزی هم با لشکرکشی این و آن، به اسلام گرویدند؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چی شد که شیرازه ساسانیان از هم گسیخت؟
امپراتوری ایران بی در و پیکر و بیصاحب شده و خانه از پای بست ویران شده بود. هرمزد و خسرو پرویز، جای اردشیر بابکان و خسرو انوشیروان نشستند و به تحقیر خاندانهای کهن پرداخته، امثال بهرام چوبینه و شَهرْبَراز (شهروراز) را رنجاندند و کارهای بزرگ را به فرومایگان سپردند... واقعش این است که در زمان یزدگرد سوم دولت ساسانی همچون کاسهِ ترَکخورده بود و اعراب حمله هم نمیکردند میشکست. از جمله عواملی که ساسانیان را در برابر اعراب بر زمین کوبید، موارد زیر از اهمیت بیشتری برخوردارند: ۱) بروز جنگهای طولانی، با دولت روم شرقی و شکست فاحش ایرانیان از هرقل رومی(هراکلیوس)، ۲) خالیشدن خزانه دولت و فشار طاقتفرسا بر تودههای مردم، اختلافات عمیق بین شاهزادگان، سرداران و طبقات مختلف مردم، ۳) جنگ میان خودیها(سپاهیان رستم فرخزاد و فیروزان) و تحقیر سردارانی چون بهرام چوبینه و مردانشاه، ۴) گرایش خانوادههای اشکانی متحد ساسانیان به مهاجمین(مانند خانواده بسطام و بندویه که در هنگامه حمله اعراب با آنان سَر و سِر داشتند)، ۵) پیوستن سپاه دیلمی به اعراب، ۶) بلای طاعون، ۷) جهانبینى زُروانى و باور ایرانیان به سرنوشت و پذیرش شکست(در جهانبینى زُروانى، تقدیر حاکم مطلق است و هیچکس اختیار از خود ندارد و نمىتواند هم داشته باشد. همه چیز بر پیشانی ما از قبل نوشته شده!) ۸) فساد و تباهی موبدان و حکومتیان که سرکوب مانویان و مزدکیان را به دنبال داشت، ۹) هرج و مرج بعد از قتل خسرو پرویز توسط پسرش شیرویه(قباد دوم)، شیرویه نه تنها در قتل پدرش خسرو پرویز دست داشت، بیشتر شاهزادگان ساسانی را هم از دم تیغ گذراند. هفده یا هجده پسر خسرو پرویز که نامشان در روایت حمزه اصفهانی هست، همه به امر شیرویه کشته شدند. تنها یزدگرد از قتل و کشتار او جان به در برد که او هم به بیراهه افتاد، ۱۰) فرسودگی و فساد حاکم بر دربار ساسانی و دستگاه یزدگرد سوّم، بستر این تاریکی است، دستگاه پوسیدهای که به قول فردوسی «سگ و یوز و بازش ده و دو هزار، که با زنگ زرّند و با گوشوار»، ضعف و ناتوانی ساسانیان به حدّی رسیده بود که در ظرف ۴ سال(از قتل خسرو پرویز تا به تخت نشستن نوهاش یزدگرد سوم)، ده، دوازده پادشاه روی کار آمدند و کنار رفتند، که وضعیت ناگوار این سلسله را در سالهای آخر خود اثبات میکند. ۱۰) بیش از ۴۰۰ سال در ایران دین و دولت با هم قاطی شده بود و مردم به ستوه آمده بودند. جامعه طبقاتی، مالیات پشت مالیات و فساد مغان...، همه، تاثیرات مخرب خودش را میگذاشت.
البته اینجا با این پرسش هم روبرو میشویم که چرا مشکلات فوق، فقط در ایران ساسانی پیش میآید و مثلاً بیزانس با آن روبرو نبود؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«از ایرانی بودن خودم شرم دارم»!
محمدبن عبدالله که از نگاه من نباید او را به آسمان وصل کرد، گفته بود أَنَاْ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ...(من هم انسانی مثل شما هستم). عرب از عجم، سفید از سیاه، دارا از نادار برتر نیست... بعبارت دیگر بلال قبلاً برده، از بردهداران ستمگری چون ابوجهل برتر است...
این پیام برای کسانیکه از تبعیض و تحقیر رنج برده بودند تازگی داشت امّا آنان عملاً با امثال خالدبن ولید فاسد، روبرو شدند که هنری جز قساوت و هرزگی نداشتند. نیاکان ما حق داشتند در برابر ستم جدید سر به شورش بردارند و از شقاوت تازیان فاصله بگیرند. باید میگرفتند. البته بودند ایرانینماهای چاپلوس و عربزدهای چون «جارالله زمخشری» صاحب کتاب «مفصّل» که جار میزد:
«اللهَ أحمدُ على أن جعلنی من علماء العربیه، وجبلنی على الغضب للعرب، والعصبیه،...» یعنی «خدا را میستایم که مرا از دانشمندان عربی قرار داد و با غیرت و تعصب عربی سرشت...»
عالم نمایی چون صاحب بن عباد هم بود که با افتخار میگفت: «از ایرانی بودن خودم شرم دارم»، اما همه چنین نبودند. همه ایرانیان شبیه خواجه نظام الملک نبودند که در سیاستنامهاش آزادیخواهان را با تهمتهای دستگاه خلافت متهم میکرد.
ایرانیان اصیل، خواب را بر چشم تازیان حرام کردند. تشیع را نیز از همین رو برگزیدند تا به خلیفه و هفت جدّش آری نگفته باشند. آنان رودرروی امویان و عباسّیان از شرف ملّی و فرهنگ خویش برج و بارو ساختند. اینکه بعدها، شاه اسماعیل صفوی به زور و ضرب شمشیر قزلباشان، ایرانیان سنی مذهب را به مسجد جامع تبریز کشاند و فرمان داد باید شیعه شوند، موضوع دیگری است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کاشکی میان ما و خراسان آتش استی تا هیچ عرب بدانجا نیارستی شد
ساکنان جزیره العرب، مسلمانان غیر عرب را «غیرخودى» مىشمردند و اگر کلمه توهینآمیز موالى را در مورد ایرانیان به کار میبردند بیدلیل نبود. در برابر این رفتار چندشآور، نیاکان ما هم هوشیارانه حساب عرب را از اسلام جدا کردند، درآن «دو قرن سکوت»، سکوت پر از فریاد، غیر از بابک و مردآویز، تمام کسانی که با ابومسلم و بعد از ابومسلم در برابر عرب ایستادند برگ برندهای که به کار بردند این بود: اسلام منهای عرب از عرب منهای اسلام جداست و ما زیر بار خلیفه نمیرویم.
اشغال نظامی میهن ما توسط اعراب به معنای فتح روحی ایرانیان و پایان مقاومت علیه بیگانگان نبود. گرچه در ظاهر اعراب آقابالاسر ایرانیان بودند، اُرد میدادند و نیاکان ما را «موالی» و برده میپنداشتند امّا در باطن امر، حکومت معنوی و فکری با ایرانیان بود و همین به اصطلاح موالی، اعراب را پشت سر گذاشته در همه زمینهها جلودار بودند. ابو حنیفه بزرگترین فقیه اهل تسنن، ایرانی است. محمّد بن اسماعیل بخاری بزرگترین محدث اهل تسنن ایرانی است. «زمخشری» مفسّر معروف، ابوعبیده، و «واصل بن عطا» از متکلمین نیز، نه عرب، بلکه ایرانی هستند. از این گذشته مهمترین فرهنگنامه عربی توسط «سیبویه» که ایرانی بود نوشته شد. او دستور زبان عربی را نوشت که هنوز هم از آن استفاده میشود. یکی دیگر از فرهنگ نامههای عربی توسط «خلیل بناحمد» نوشته شد. که او هم ایرانی بود. بعد از احمد هم مهمترین کتابهای لغت توسط ایرانیان نوشته شدهاست. (اینکه چرا اسامی افراد، واژههای عربیست، ازجمله به خاطر جّو حاکم بود.)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گفتگوی یکی از ایرانیان، با سر کرده اعراب
در همین رابطه گفتگوی یکی از ایرانیان، با «عیسی بن موسی» (یکی از سرکردگان اعراب) شنیدنی است:
او میگوید: «عیسیبن موسی» که سخت نسبت به عرب تعصّب داشت از من پرسید: [فلانی به من بگو ببینم] فقیه اهل بصره کیست؟ گفتم حسن بصری است. گفت دیگری هم هست؟ گفتم محمد بن سیرین هم هست. گفت نژاد آنها چیست؟ گفتم از موالی (ایرانیان) هستند. ادامه داد فقیه اهل مکه کیست؟ گفتم عطا بنابی ریاح و مجاهد و سعید بن جبیر و سلیمان بن سیار هستند. گفت: آنها عرب هستند؟ گفتم نه، ایرانیاند. گفت فقیهان مدینه کدامند؟ گفتم: زید بن اسلم و محمد بن المندکر و نافع بن ابی نجیح. گفت: آنها از چه ملیتی هستند؟ گفتم ایرانی. گفت: داناترین فقهای اهل قبا کیست؟ گفتم ربیعه الرای. پرسید او از کدام قوم است؟ گفتم ایرانی است. بر اثر شنیدن این جمله چهرهاش در هم شد و با عصبانیت گفت: فقیه اهل یمن کیست؟ گفتم ابن طاووس و ابن منبه. پرسید: آنها از چه مردمی هستند؟ گفتم ایران. به خود تکانی داد و گفت: فقیه و دانشمند اهل خراسان کیست؟ گفتم عطا بن عبدالله خراسانی. گفت او از چه نژادی است؟ گفتم از ایران. چهره او بدتر شد طوری که من از او ترسیدم. پرسید فقیه اهل کوفه کیست؟ به دروغ گفتم ابراهیم نخعی و شعبی. پرسید نژاد آنها چیست؟ گفتم عرباند. گفت الله اکبر، و آرام شد. به خدا اگر از او نمیترسیدم میگفتم حکم بن عتبه و عمار بن ابی سلیمان هم ایرانی هستند! عقد الفرید، ابن عبدالربه،جلد ۲،صفحه ۷۴
تبرزین به خون یلان گشته غرق
چو تاج خروسان به وقت نبرد
برید و درید و شکست و ببست
یلان را سر و سینه و پا و دست
مقاومت نیاکان ما در برابر تاخت و تاز اعراب تردید بر نمیدارد امّا، نارضایتیهای عمومی از حکومت ساسانی نیز واقعیت داشتهاست و نباید فقط یکسو را ببینیم. طبری درحوادث سال ۲۴ هجری نقل میکند که مغیره بن شعبه به رستم فرخزاد سردار ایرانی گفت: «برخلاف شما... از ما تازیان هیچ کس بنده دیگری نیست، از این رفتارتان(که برخی بنده و برخی آقا هستند)، دانستم که کار حکومت شما ساختهاست. کشور با چنین شیوه و آئین پایدار نمیماند.»
پانویس
از منابع ارمنی، سُریانی، عربی، خداینامهها، سکهها، مُهرها و... درمیبابیم که برخلاف آنچه گفته میشوند ساسانیان قدرت متمرکزی به معنی واقعی کلمه نداشتند. در طول دوره ساسانیان(مخصوصاً از دوره یزدگرد اول به بعد)، خانوادههای پارتیای بودند که پابپای شاهان ساسانی حکومت میکردند. درواقع ایرانیان به اهل فارس و اهل «پََهَلَو» تقسیم شده و از همین رو در برابر اعراب با هم متحد نشدند و همکاری نکردند که به سود مهاجمین تمام شد.
در هجوم ساکنان جزیرهالعرب، گرچه خانواده ساسانیان از هم پاشید اما این گزاره صحیح نیست که اعراب بر ایران تمام و کمال مسلط شدند. اقلیم پََهلََو ها از خراسان تا آذربایجان، زیر نفوذ خانوادههای پارتی باقی ماند و این نفوذ از آغاز حمله اعراب تا بنی امیه و بعد ادامه داشت. چنانچه تاریخ سیاسی خودمان را از منظر شرایط فرهنگی و اقلیمی، و سیاسیای که از مرکز نشأت نمیگیرد، بنگریم، متوجه یک دوره تناوب فرهنگی میشویم که از زمان اشکانیان شروع میشود و تا زمان بنی عباس ادامه دارد. امتداد این فرهنگ ایرانی پارتی را در شاهنامهنویسی هم میبینیم. دلیل اصلی این مسأله این است که خانوادههای پََهلََو در طول دوره ساسانی و حتی زمان غلبه اعراب در ایران حکومت میکردند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
با گِلمُهرهها، چَرمنامهها و متون نویافته پهلوی و...همچنین نامههای زیادی از ساسانیان، زمانیکه در مصر بودند. (۶۱۹ تا ۶۲۸)، دادههای جدید در اختیار ماست. برخی از این اسناد که در افغانستان و طبرستان پیدا شده، و اینک در دانشگاه برکلی حفظ میشود، مربوط به زمان ساسانیان و بعد از حمله اعراب است.
دادههای جدید نشان میدهد کتب ارزندهای چون «ايران در آستانه سقوط ساسانيان» اثر «ا. ای. كولسنيكف»، همچنین «تولدی دیگر» شجاع الدین شفا، یا «دو قرن سکوت» زرینکوب و...حرف آخر را نزده، و ما بینیاز از پژوهشهای تازه نیستیم.
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook