ویدا حاجبی به میهمانی خاک رفت
یاد باد آن که رُخَت شمع طرب میافروخت...
ویدا حاجبی هم به میهمانی خاک رفت. آیا آن گل زیبا که شور و شادی میبخشید، برای همیشه پژمرد؟ براستی مرگ چیست؟
درون ما لانه دارد یا از بیرون میآید؟ نردبان است یا بام؟ آیا مرگ سایه هم دارد؟ آیا خود مرگ هم میمیرد یا تنها چیزی که زنده میماند خود اوست؟ آیا ویدا که با وجود همه دردهایش شور میآفرید و رُخَش شمع طرب میافروخت، برای همیشه پژمرد و خاک و علف شد؟
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هیچکس نمیداند کی و کجا خواهد افتاد
تمامی اساطیر بزرگ، شعرا، هنرمندان، فلاسفه، انبیاء و همه اندیشمندان جهان روی مرگ، مکث کرده و به آن خیره شدهاند. هستی در عین نیستی و نیستی در عین هستی آدمی را مبهوت میکند. با چشم علم هم که نگاه کنیم از آنجا که رسیدن به سکون مطلق، یعنی رسیدن به ۲۷۳ - درجه حرارت یا سرمای زیر صفر، عملی و امکان پذیر نیست پس مرگ اساساً امریست مجازی که گویی واقعیت ندارد و ما که خیال میکنیم میمیریم نمیمیریم!
این نه بازی با خیال و پندارگرائی، که اوج واقع بینی است. یعنی نیستی سرشار از هستی است.
آیا مرگ که نمادی از کهولت و آنتروپی است کلید قفل بقا و خود دروازهای به نگانتروپی و زندگی هم هست؟
آیا اینکه در کتب آسمانی از آفرینش و خلق مرگ، (خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ) صحبت شده، به این معناست که اساساً نیستی خود آبستن هستیست؟
آیا «کلُّ شَىْءٍ هَالِک إِلَّا وَجْهَهُ» که مولوی نیز بارها در مثنوی بکار برده و مترجمین غالباً اینگونه به فارسی آوردهاند که همه چیز غیر از «او»، فانی است، میتواند این معنا را هم بدهد که همه پدیدهها جز راستا و جهت تکاملی آن محو و نابود میشوند و عمل تکاملدهنده و رهائیبخش که خود یک هنر بزرگ است پویا و ماندگار خواهد ماند؟
آیا اینکه زندگی آدمی پایان میپذیرد ولی مقاومت و هنر او جاودانه باقی میماند، از یک هستی جدید که به ظاهر نیستی مینماید، حکایت نمیکند و نشان نمیدهد که گویا در این مورد نیز اصل بقای انرژی صادق است؟
هیچکس نمیداند کی و کجا خواهد افتاد. امروز نه فردا من و تو نیز به خاک میافتیم. پنج سال یا صد سال همچون پر کشیدن پرندهای میگذرد و زمان چونانکه دندانهای اسب را میخورد سالها را خواهد خورد، اما آنچه میماند و تنها چیزی که میماند زندگی و راستی و ایستادگی است.
(Vida به زبان اسپانیایی یعنی زندگی)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روی دیگر مجذوب شدن مرعوب شدن است
ویدا جاجبی هم سر بر خاک نهاد. زن فرهیخته و شجاعی که از نقد هر آن چه با ارزش ها و باورهایش سازگار نبود، نمیهراسید و ابایی نداشت این درس بزرگ زندگیاش را تکرار کند که مجذوب شدن از طریق اندیشه و آگاهی به وجود نمیآید و ناگزیر انسان را در دام احساس میاندازد. بویژه که روی دیگر مجذوب شدن مرعوب شدن است. توجه کنیم که آدمی همواره میتواند تحت تاثیر شرایط و محیط قرار بگیرد همچنان که من در بسیاری موارد تحت تأثیر محیطم قرار گرفتم. از بدو انتقالم به زندان قصر مجذوب و مرعوب ایثار، روحیه مقاوم و از خود گذشتگی همبندانم بودم و انگار تسخیر شده بودم. به صراحت میگفت دل بستن یا اتکا به جذابیت این رهبر و آن رهبر ضامن دموکراسی و آزادی نمیتواند باشد.
چنان مجذوب انقلاب کوبا بودم که به نبود تحزب، آزادی سیاسی، آزادی بیان و تشکلهای مدنی کمترین اهمیتی نمیدادم. نه به پیامدهای آرمانگرایی و ارادهگرایی چهگوارا میاندیشیدم، و نه به نتایج پراگماتیسم و تمرکز قدرت در دست کاسترو. همه چیز را با تکیه بر به اصطلاح «ضرورت انقلاب» توجیهپذیر میدانستم. حتی اعدام نوجوان روستایی شانزده سالهای را توسط چهگوارا، فقط به خاطر عبرت و «ضرورت حفظ دیسیپلین چریکی» فقط به این دلیل که آن نوجوان هنگام مبارزه درکوههای سییرامائسترا، در آن شرایط سخت کمبود غذایی نتوانسته بود از دزدیدن تکهای پنیر خودداری کند. (۱)
...
ویدا جاجبی از معدود مبارزین ایرانی است که شاهد جنبش ماه مه ۱۹۶۸ در فرانسه بود. اعتقاد داشت باید از تاریخ درس بگیریم و آن را بازنگری کنیم با این نگاه که «چه شد که اینگونه شد؟» تا این چه شد تاریخی را در نیاوریم نمیتوانیم گذار کنیم. چه شد یک رژیم این چنینی که از نظر استبداد و خشونت دهها برابر بدتر از رژیمی بود که ما با آن مخالفت داشتیم، سر کار آمد؟ عیب کار کجا بود؟ به جّد باور داشت که بسیاری از رخدادها در تاریخ ما تحریف شدهاند و ما تاریخ خودمان را درست نمیشناسیم تا بتوانیم مخالفتها و جنبههای منفی را به درستی از جنبههای مثبت تشخیص دهیم و به نگاهی آگاهانه دست یابیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
درخت عشق با کینه آبیاری نمیشود
اگر پیش از دستگیری، فردیت و شخصیتام را کم و بیش حفظ کرده بودم، با ناپسند دانستن فردیت و «تک روی» از زندان آزاد شدم. لذت بردن از هنر، موسیقی، زیباییها، توجه به خورد و خوراک و پوشش در ذهنم به امری ناشایست تبدیل شد و زهدگرایی و تهیدستی و فقر، به فضیلت. سرانجام نسبت به دستاوردهای پرارزش فرهنگی، علمی، حقوق مدنی و مهمتر از همه حق برگزیدن و عزل در انتخاباتی آزاد در جوامع سرمایهداری به شک و تردید افتادم. گویی تحلیلها و نگاه سنجشگر مارکس در مانیفست کمونیست، در مورد اهمیت تاریخی دوران سرمایهداری که ارزش خاصی برایم داشت از ذهنم زدوده شد. به جای آن تحلیلهای یک جانبه و سادهانگارانه نشست... دستاوردهای جوامع سرمایهداری پیشرفته هم یکسره نفی میشد. از این رهگذر همنظر و همرأی با افکار سنتی و مردسالار، مبارزۀ حقطلبانه و برابرخواهانۀ زنان به «آزادی استثمار نیروی کار زنان» و «کالا شدن زن در جوامع سرمایهداری» تقلیل مییافت... در یک کلام، همچون روزهایی که در الجزایر بودم بیان واقعیتها را قربانی ملاحظات گروهی، مصلحت سیاسی روز و ترسی کردم که از سوءاستفادۀ دشمنان بر جان من و همبندانم ریشه دوانده بود. تنگنای زندان شتابزدگی سیاسی را بر این همه افزود و حداقل دوراندیشی را هم از من گرفت.
...
در زندان تحت تاثیر جو، شعری سروده بود با این عنوان که: درخت عشق را با کینه آبیاری میکنم، اما بزرگترین یادمانش این دستاورد بزرگ بود که درخت عشق با کینه آبیاری نمیشود و با تاریکی نمیتوان به جنگ تاریکی رفت.
...
وقتی در مورد قتلعام کاتین The Katyn massacre تحقیق میکردم، همچنین در نگارش مقاله پرویز ثابتی و ابراز تاسف در گیومه، ویدا، راهنمایی خودش را از من دریغ نکرد. او بویژه بخش نخست مقاله مزبور را دوست داشت. این قسمت را:
خطابه ارتجاع در کهنگی و میرایی خلاصه نمیشود. خطابه انقلاب نیز همیشه با پویایی و کمال همراه نیست. یعنی همۀ کسانی که وضع موجود را قبول ندارند و بر حفظ آن تاکید نمیکنند، لزوماً دموکرات نیستند. مهم این است که با چه باورها و خواستهایی به دنبال تغییر وضع موجود هستیم، خواستِ تحول و تغییر در صورتی دموکراتیک است که مقصد آن نیز روشن باشد.
تجربههای دردناک نشان داد هر نوع تغییری که با تجدد ستیزی و رهبر پرستی و سلطنت طلبی و ضدّیت با ارزشهای جهان شمول(آزادی عقیده، آزادی خلاقیت که آزادی بیان پرنوی از آن است، حقوق بشر و حقوق مدنی) همراه باشد، به فاجعه میانجامد، هر اسمی که میخواهد داشته باشد.
...
من به لحاظ فلسفی هم نظر با ویدا نبودم اما این موضوع ذرهای از احترام و توجه او نمیکاست و او هیچوقت راهنمایی خود را از من دریغ نکرد و سفارشش این بود که نگارش تاریخ جهان از ماموت تا فیسبوک را ادامه دهم. گفت و شنودی هم با ایشان برای من به یادگار ماندهاست.
...
سلام بر او که تبلور زندگی بود و با خودش وحدت داشت.
پانویس
صادقانه بگویم که در مورد چه گوارا، من نظر زندهیاد ویدا را نداشته و ندارم. وقتی به ایشان گفتم چطور چنین چیزی(که از چهگوارا تعریف کردید) ممکن است؟ گفت علاقه و آشنایی من به کوبا و انقلابش و به چه گوارا، بیشتر از شماست و آنچه گفتم واقعی است. ایشان در صفحه ۱۳۲ کتاب یادها نیز به این موضوع اشاره کردهاند.
...
کتاب یادها
...
سایت همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook