جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳ / Friday 19th April 2024

 

 

پرویز ثابتی و «ابراز تاسف» در گیومه

 
 
 
چون در این سالها بسیاری از اعضای گروهها مبارزه مسلحانه و روش گذشته سازمانهای مربوطه را محکوم کرده‌اند من هم به سهم خود اگر شّدت عملی نسبت به زندانیان صورت گرفته باشد را محکوم و از آن «ابراز تاسف» می‌کنم.
پرویز ثابتی، در دامگه حادثه، صفحه ۳۱۴
 
معمولاً نوشته‌ها، گفتارها و استدلال‌هایی که بر حفظ وضع موجود تأکید می‌کنند، ضدانقلابی و غیردموکراتیک شمرده می‌شوند، ولی ممکن است شایان توجه و تأّمل هم باشند.
به قول «آلبرت هیرشمن» در کتاب The Rhetoric of Reaction، خطابه ارتجاع در کهنگی و میرایی خلاصه نمی‌شود. 
خطابه انقلاب نیز همیشه با پویایی و کمال همراه نیست. یعنی همۀ کسانی که وضع موجود را قبول ندارند و بر حفظ آن تاکید نمی‌کنند، لزوماً دموکرات نیستند. مهم این است که با چه باورها و خواست‌هایی به دنبال تغییر وضع موجود هستیم، 
خواست تحول و تغییر در صورتی دموکراتیک است که مقصد آن نیز روشن باشد.
تجربه‌های دردناک نشان داد هر نوع تغییری که با تجدد ستیزی و رهبر پرستی و سلطنت طلبی و ضدّیت با ارزش‌های جهان شمول (آزادی عقیده، آزادی خلاقیت که آزادی بیان پرنوی از آن است، حقوق بشر و حقوق مدنی) همراه باشد، به فاجعه می‌انجامد، هر اسمی که می‌خواهد داشته باشد. 
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
مقام امنیتی و حلقه‌های مفقوده تاریخ معاصر 
آقای پرویز ثابتی در کتاب در دامگه حادثه، با نفی و نقد دوران دکتر مصدق و نیز اوضاع زار کنونی که استبداد زیر پرده دین، بیداد می‌کند، نظم و نظام پیشین (پیش از انقلاب) را به رُخ کشیده‌است.
  • اگرچه او دستش به جنایات ساواک آلوده است و برخورد با این کتاب، به عنوان کتاب خاطراتی در میان انبوه خاطرات دیگر، درست نیست،
  • اگرچه به علت سوابقی که در دستگاه امنیتی رژیم شاه داشته، از نظر حقوقی و قضائی زیر سئوال است و تا زمانی که یک کمسیون حقیقت یاب مردمی به چنین اتهامی رسیدگی نکرده، بقیه حرف‌ها اهمیت زیادی ندارد.
  • اگرچه در سخنان ایشان، گفتمان و گزاره‌های میرای سلطنت (شرف عرض، شرفیابی، پیشگاه، استدعا، معظم، معظم له...) موج می‌زند،
  • و اگرچه مسئوّلیت ایشان در اداره کّل سّوم ساواک که کمیته مشترک ضد خرابکاری زیرمجموعه آن بود، تردید برنمی‌دارد، امّا بر شماری از حلقه‌های مفقوده تاریخ معاصر انگشت گذاشته‌اند و این، بسیار نیکو است.
... 
خیلی‌ها رفتند و یادمان‌ها را با خود به زیر خاک بردند. از ستمگرانی چون پزشک احمدی و رضا عطارپور مجرد (حسین‌زاده) و محمد حسن ناصری (عضدی بازجوی ساواک) و اسدالله لاجوردی و محمد مهرآئین بگیر تا انسان‌های خوبی چون سیاوش کسرایی و مصطفی شعاعیان و مهندس بازرگان که هزار حرف ناگفته داشتند و نگفتند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
ثابتی: از طرف شاه تهدید به محاکمه نظامی شدم 
حفظ نظام و سیستم سلطنت برای پرویز ثابتی اهمّیت دارد و او روی نظرات ایستا و به قول خودش پویای خویش، سفت و سخت می‌ایستد.
خودش نوشته زمان خدمتم «در هر فرصتی برای مبارزه با عوامل فساد تلاش کرده و گزارش‌های مستند ارائه داده‌ام و چندین بار برای این گزارش‌ها مورد مواخذه و بازخواست قرار گرفته... و از طرف شاه تهدید به محاکمه نظامی شدم.» (در دامگه حادثه، صفحه ۱۸) 
پرویز ثابتی مثل هر فرد و پدیده دیگر، وجوه گوناگون دارد و تنها در ساواک و کمیته مشترک خلاصه نمی‌شود. برخلاف دروغهایی که در باره ایشان گفتند غلام حلقه به گوش موساد و... نیست، میهنش را (حالا با هر انگیزه‌ای حتی نوستالژی از دست دادن قدرت و منافع)، از یاد نبرده، به خانه و خانواده وفادار مانده، فرزندانش موفقیت بسیار داشته و یکی از دخترانش از محققان ژنتیک جهان است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
مطالب غیرواقعی در کتاب «در دامگه حادثه» یکی دوتا نیست 
اگرچه حافظه آدمی زیر فشار و نفوذ دائمی تصوّرات و رؤیاها قرار می‌گیرد و خاطره‌ها تغییر شکل می‌یابند و با خاطره‌های دیگری قاطی پاتی می‌شوند و این مسئله در مورد پرویز ثابتی نیز صدق می‌کند اما مطالب غیرواقعی در کتاب «در دامگه حادثه» یکی دوتا نیست. 
اینکه ایشان از یاد می‌برَد در زندان دکتر رضا براهنی مجبور شد با عبا بیاید پشت تلویزیون و به به و چه چه بگوید، اینکه ایشان محمد رضا سعادتی را (که در زمره افراد مرتبط با مهدی رضایی بود و در همان ارتباط هم دستگیر شده بود و هرگز در زندان ساری نبود)، نه یک بار، چند بار به جای «حسین عزتی کمره ای» (از گروه ستاره سرخ)، کنار «تقی شهرام» می‌نشاند و فرار او از زندان ساری را (با شهرام و احمدیان افسر زندان) توضیح می‌دهد، (صفحه ۲۶۷ کتاب)
اینکه «سیاوش کسرایی» را به مدیر کلی حزب توده ارتقا می‌دهد، (صفحه ۵۸۱)
اینکه دو حدیث مشهور را که جای چون و چرا هم دارد، آیه قران جا می‌زند و آیه ۳ سوره فصلت (کتَابٌ فُصِّلَتْ آیاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِیا لِّقَوْمٍ یعْلَمُونَ) را، تفسیر به رأی می‌کند و نمی‌داند واژه «عربی» در قران، فقط معنی‌اش زبان عربی نیست و در تقابل با «اعجمی» (به معنای گنگ و نامفهوم)، روشن و واضح و دقیق معنا می‌دهد.
اینکه پایان داستان تیمور بختیار را کم و زیاد می‌کند تا آمر اصلی قتل (که پروژه حذف بختیار را در اختیار داشت)، پنهان بماند و صرفاً عامل آن ترور (آگلن ماطوسیان) اشاره شود،... (ص ۱۸۷ در دامگه حادثه)
اینها همه و همه قابل فهم است اما، وارونه نمایی قتل ۹ زندانی دلیر (جزنی و ذوالانوار و...) قابل توجیه نیست.
ضمناً قرار و مدارهای مقامات امنیتی با «مسعود بطحایی» و امثال محمد توکلی‌خواه (که در خدمت ساواک قرار گرفتند)...اصلاً اشاره نشده‌است...
... 
بگذریم که این روایت هم که گویا آقای ثابتی، بیژن جزنی را همراه بازجوی سابقش در دفتر زندان قصر ملاقات نموده و بیژن اظهار پشیمانی کرده و گفته کارهایم اشتباه بوده...، هیچکدام از زندانیان سیاسی زمان شاه تأئید نمی‌کنند. (ص ۲۴۷ دردامگه حادثه)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
وارونه نمایی قتل ۹ زندانی دلیر 
آقایان ثابتی و ناصر نوذری (رسولی بازجو که مدعی است شکرالله پاکنژاد از عوامل ساواک بود و ساواک او را برای خبرچینی به میان زندانیان دیگر فرستاد !) ادّعا می‌کنند آنچه بهمن نادری پور (تهرانی بازجوی ساواک) در دادگاهش گفته دروغ بود. او این حرفها را زد که زنده بماند و رژیم از بیم آنکه بعداً پشیمان شود و حرفهایش را پس بگیرد، اعدامش کرد...
چرا بعد از اینهمه سال که از دادگاه تهرانی گذشته، حالا حرفهای او زیر سئوال می‌رود؟ چرا همانزمان کسانی که وی نام‌شان را در دادگاه برد، اطلاعیه ندادند که تهرانی دروغ می‌گوید؟ 
می توانستند استدلال کنند: «روایت تهرانی دقیق نیست چون همه سربازجوها را در واقعه شرکت داده‌است. اگر قرار بر کشتن زندانیان بود اینهمه دنگ و فنگ نداشت. اصلاً چه بسا یک گروه خودسر اینکار را کرده چون از ترور تیمسار زندی پور  و...عصبانی بوده‌اند... و، الی آخر» 
چرا در ظرف این سه دهه آقای ثابتی (از صدای آمریکا، بی بی سی، رادیو اسرائیل و...) حرفی را که حالا می‌زنند نگفت که «مامورین قصد داشته‌اند تعدادی از زندانیان را از زندان اوین به زندان دیگری منتقل کنند و در حوالی بزرگراه شاهنشاهی، زندانیان در یک «ون» (خودرو) بودند...با بریدن دست بند از «ون» خارج شده و قصد فرار داشتند و... مامورین به طرف آنها تیراندازی و ۹ نفر از زندانیان کشته شدند...» (در دامگه حادثه، صفحه ۲۵۷، اشاره به تلفن سرهنگ وزیری به ثابتی)
...
بزرگراه شاهنشاهی که حالا اسمش بزرگراه مدرس است؟
از سال ۵۴ و جان‌باختن بیژن جزنی و کاظم ذوالانوار و... نزدیک به ۴۰ سال می‌گذرد.
۳۷ سال پیش بزرگراه شاهنشاهی هر دو طرفش بّر بیابان بود. زندانیان توی اون بیابان فرار کردند که کجا بروند؟
از زندان اوین تا سر بزرگراه با ماشین حدود پنج شش دقیقه راه است. توی این فاصله همه ۹ نفر توافق کردند که فرار کنند؟ بعد به سبک داستان «زورو» Zorro، هو کشیدند و دستبدهای آهنی شان را یکی بعد از دیگری پاره کردند و از ماشین در حال حرکت، برقی پریدند بیرون؟
آقای ثابتی یادش نبود لااقل به جای بزرگراه شاهنشاهی بگوید «پارک وی» تا کمی به عقل جور بیاید. گرچه پارک وی هم آنوقت یک طرفش بیابانی بود.
آیا باور کردنی است رهبران دوسازمان مبارز و مسلح را کنار هم در یک ون بگذارند و انتقال دهند؟ چه کسی این را باور می‌کند؟
آن ۹ زندانی را اصلاً کجا می‌بردند؟ چی شده بود که یکی یکی آنها را صدا زدند؟ همه ۹ نفر که هم‌پرونده نبودند؟
زندانیان سیاسی زمان شاه می‌دانند که امکان نداشت این گروه ویژه را (با هم) انتقال دهند. چشم‌ها را هنگام انتقال می‌بستند و زندانیان به همدیگر یا به صندلی ماشین بسته می‌شدند. چطوری همه ناگهان دست بندها را پاره کردند و زدند به چاک؟ دست بندهای ویژه‌ای که هرگاه زندانی تکان می‌خورد بسته‌تر می‌شد...
خب حالا گیریم که مثلاً ملائکه آمدند و در یک طرفه‌العین دستهای همه را با کلید باز کردند و آنها هم پریدند وسط خیابان و فرار کردند. خیابانی که دور و برش بیابانی است.
بسیار خوب، چرا به پای زندانیان تیر نخورد و همه بدون استثناء کشته شدند و همه هم از جلو گلوله خوردند؟ نکند پس پسکی فرار می‌کردند.
...
سرهنگ (بعداً سرتیپ وزیری) که آنزمان معاون اداره کل چهارم ساواک بود به زبان معکوس گزارش عملیات را داد.
حالا هم چون وزیری زیر خروارها خاک خفته است (او بر اثر سرطان مُرد) می‌شود همه کاسه کوزه‌ها را سرش شکست.
«اعلیحضرت»ی که مو به مو وقایع را دنبال می‌کرد و از سرانجام حمید اشرف می‌پرسید، او که در مصاحبه‌اش به شکرالله پاکنژاد اشاره داشت، نسبت به صفر قهرمانی کنجکاو بود... و به شهادت گزارش امثال پرویز راجی، مو را از ماست می‌کشید، (چنانچه از پیش خبر نداشت)، آیا ممکن بود این جریان را مسکوت بگذارد و توضیح نخواهد؟ یک گزارش در ساواک و جاهای دیگر در این مورد نیست. ایشان (و بالتبع پرویز ثابتی) در جریان آن توطئه بودند. 
...
اسدالله علم در صفحه ۶۹ (جلد ششم) خاطرات خودش نوشته است:
«در کارهای امروز چند گزارش بود که همه را به عرض مبارک رساندم و عرض کردم بی جهت این وجهه عالی شاهنشاه در بین مردم و دنیا با ندانم کاری‌ها لکه دار می‌شود. فرمودند، چاره‌ای نبود همه خرابکار بودند و فرار می‌کردند، آن بدتر بود.»
من دلائل دیگری هم دارم که نشان می‌دهد این عمل با تصمیم قبلی انجام شده‌است...(...).................
آن ۹ زندانی دردمند و شریف به قتل رسیدند و قاتلان حتی از «مصطفی جوان خوشدل» هم که از ستم و آزار زمانه، به لحاظ جسمی حال خوشی نداشت، نگذشتند.  
...
یادآوری کنم که در نامه «رئیس سازمان اطلاعات و امنیّت کشور ارتشبد نصیری» به «ریاست اداره دادرسی نیروهای مسلح شاهنشاهی»، (نامه شماره‌ی ۶۹۹/ک)، اشاره به ۱۱ زندانی (و نه، ۹ زندانی سیاسی) شده که با اتوبوس(و نه با وَن، که آقای ثابتی می‌گویند) از زندان اوین، به زندانهای دیگر (؟) منتقل می‌شدند...
معلوم نیست آن دو زندانی دیگر چی شدند و چه کسانی بودند. تناقض در گزارش مقامات امنیتی یکی دوتا نیست.
متن نامه مزبور در صفحه ۱۵۳ کتاب «زندگینامه حسن ضیاء ظریفی» (به قلم دکتر ابوالحسن ضیاء ظریفی) موجود است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
بیداد شیخ، ستم دوران شاه را توجیه نمی‌کند 
در دستگاههای اطلاعاتی و امنیّتی، حیطه بندی وجود دارد. اگر برای مثال، یک کارمند ساده اداره کل سوم ساواک مدعی شود من از چگونگی سر به نیست شدن ۹ زندانی (۲۹ فروردین ۱۳۵۴) اطلاع ندارم و چند و چون شکنجه و شوک الکتریکی را نمی‌دانم، از او پذیرفته می‌شود چون حیطه اطلاعاتی‌اش محدود است اما مدیر کل اداره سوم ساواک نمی‌تواند خودش را به آن راه بزند. اگر هم روایت بهمن نادری پور (تهرانی) این اشکال و آن اشکال را دارد، خب، حالا جا افتاده‌است. شما می‌گوئید واقعی نیست؟ بفرمائید درستش را بگویید. 
مستند رّد کنید و بالاخره پاسخ بدهید وگرنه تا قیام قیامت این سئوال باقی خواهد ماند. 
فردا نه پس فردا همه می‌میریم و شما نیز.
به آفتاب و مهتاب قسم نفرینها و آفرینها همه بی ثمر است و این دنیا به هیچکس وفا نمی‌کند. این حلقه‌های مفقوده را روشن کنید.
چه زیبا گفت برتراند راسل:  
Ask yourself only what arethe facts and what is  the  truth  that the facts bear out….
 
باید ببینیم واقعیت‌ها  چیستند و این واقعیت‌ها بر چه حقیقتی دلالت دارند. نباید آنچه را دوست داریم حقیقت داشته باشد، یا فکر می‌کنیم حقیقت بودنش برای جامعه مفید است، ما را از راه به در کند.
...
درست است که در سال ۶۰ روزهایی بود که در اوین بیش از ۱۰۰ زندانی به رگبار بسته می‌شدند و جمع زندانیانی که در دوران شاه به خاک افتادند، فقط ۳۱۲ نفر بود اما بیداد شیخ، ستم دوران شاه را توجیه نمی‌کند. هرگز مردم شریف ایران روایت آقای ثابتی را از به اصطلاح فرار بیژن جزنی و ذوالانوار و... نمی‌پذیرند.
... 
مقام امنیتی ابروکمانی در گفتگو با «کریستین دلانوا» داستان جدیدی می‌سازد:
«زندانیان با کندن نقبی زیر سلول‌شان در زندان قصر سعی کرده بودند از آنجا فرار کنند. به این دلیل آنان به زندان اوین انتقال یافتند و آنجا شروع کردند به تحریک زندانیان دیگر به شورش. پس از آن بود که تصمیم گرفته شد آنان را برای مراقبت بهتر به زندان کمیته مرکزی انتقال دهند. بین راه انتقال به زندان جدیدشان، آنان سعی کردند از دست زندانبانان‌شان بگریزند و اینان تیراندازی کردند. چند نفری از آنان کشته شدند. این توطئه کثیف، آنان را به مرتبه قهرمانی ارتقا داد، در حالیکه برخی از انان در دو یا سه سالی که در پیش بود از زندان آزاد می‌شدند. مامورین ساواک هیچ زندانی را نکشته‌اند چه در درون زندان چه در بیرون زندان...» (کتاب ساواک کریستین دلانوا صفحه ۲۱۷)
... 
آقای ثابتی در کتاب «در دامگه حادثه» از یک «خانه خراب» ! به نام پروفسور «بوم مزون»یاد می‌کند که نامبرده در دروس misinformation  (اطلاعات گمراه کننده و غلط) و Disinformation (تکنیک‌هایی که با استفاده از آن تصویری اشتباه از واقعیت داده می‌شود) سفارش می‌کرده در نقل اخبار و گزارشهای خودتان، حواستون جمع باشد. باید چندین و چند خبر درست بیآورید تا بتوانید لابلای آن، اخبار غیر واقعی را هم بگنجانید... (صفحه ۵۹۹)
آقای ثابتی در کتاب در دامگه حادثه سفارش «بوم مزون» را آویزه گوش دارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
کمیته مشترک ضدخرابکاری 
برخوردی را که ۳۰ مرداد سال ۵۳ «مقام امنیتی ابروکمانی»، با «هوشنگ عیسی بیگلو» داشته در نظر نمی‌گیریم، از یادمان آقای لطف الله میثمی (صفحه ۱۶ کتاب آنها که رفتند) و خاطرات خانم ویدا حاجبی (صفحه ۱۶۳کتاب یادها) هم می‌گذریم.
فرض می‌کنیم ایشان نبوده که دستور شکنجه ویدا حاجبی را داده، فرض می‌کنیم مقام امنیتی، هنگام بازجویی از «اسدالله مفتاحی» هم ناظر نبوده و عموی او را برای نصیحت کردن بالای سرش نیاورده و همه این اخبار، الکی است که یک مشت تروریست ساخته‌اند و ایشان همیشه با هرچیزی که منجر به شکنجه شود مخالفت کرده و هیچ وقت خودش نه شکنجه را دیده و نه بازجویی کرده‌است.
ولی می‌دانیم کمیته مشترک، زیرمجموعه اداره کل سوّم ساواک بود و اداره کل سوّم ساواک همزاد پرویز ثابتی !
...
اغراق نمی‌کنم. آقای پرویز ثابتی شاه بود. دوباره می‌گویم در عمل، ثابتی شاه بود و خرش خیلی می‌رفت و او نمی‌تواند «عاملّیت» و «آمریت» را از هم جدا ‌کند و بگوید:
«من همیشه با هرچیزی که منجر به شکنجه شود مخالفت کرده و هیچ وقت خودم نه شکنجه را دیده و نه بازجویی کرده‌ام.»
اگر آقای ثابتی و هم‌ردیف‌های ایشان، خودشان کابل نزده یا زندانی را شوک الکتریکی نداده‌اند (که البته همین‌طور است)، اما آمرّیت پیدا و ناپیدایشان بر شکنجه‌گران و دستگاه سرکوب نفی نمی‌شود.
در قتلعام سسنا Massacre of Cesena که لکّه ننگی بر دامان کلیسا است، پادوهای کاردینال هفتم Robert Of Geneva دخیل بودند و خود عالیجناب حضور نداشت. در بگیر و ببند فاشیست‌ها، سران نازی همیشه شاهد صحنه نبودند، در شوروی سابق وقتی امثال «آوتیس سلطانوویچ میکائیلیان»، مظلومانه تیرباران ‍می‌شدند، عاملین (و نه آمرین آنگونه جنایات) ماشه ها را کشیدند و به رگبار بستند. در کشتار کاتین Katyn massacre نیز خود استالین یا «لاورنتی بريا» حضور مستقیم نداشتند. جورج دبلیو بوش و تونی بلر، خودشان در زندان ابوغریب عراق آن بازی‌های شرم‌آور را سر زندانیان در نیاوردند. آیت‌الله خمینی شخصاً زندانیان سیاسی را در سال ۶۷ به دار نزد (او هم مثل آقای ثابتی هیچوقت خودش نه ناظر شکنجه بود و نه بازجویی کرد.)  
گرچه تیر از کمان همی گذرد 
از کماندار بیند اهل خرد
... 
شگفتا که ابراز تأسف ایشان نیز از شدّت عمل نسبت به زندانیان سیاسی، در گیومه و «به شرط هندونه» است.
چون در این سالها بسیاری از اعضای گروهها مبارزه مسلحانه و روش گذشته سازمانهای مربوطه را محکوم کرده‌اند من هم به سهم خود اگر شدت عملی نسبت به زندانیان صورت گرفته باشد را محکوم و از آن «ابراز تاسف» می‌کنم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
همه از صغیر و کبیر، بند شلوارشان شَل است !
مقام امنیتی رژیم شاه نیز دست کمی از پرونده‌سازان رژیم جدید ندارد. اینها نیز برای زمین زدن زندانی، مسائل اخلاقی را علَم می‌کنند. فرض کنیم آنچه پرویز ثابتی در مورد غلامحسین ساعدی گفته واقعی است اما اینهم واقعی است که او از رنج ستمدیگان رنج می‌بُرد. می‌رفت در جنوب شهر و آنجا خدمت می‌کرد درحالیکه می‌توانست با تکیه بر جاه و جلال عمویش (سرلشکر ساعدی) از همه بلایا (از جمله اذیت و آزار بازجویان محترم ساواک) در امان بماند و رسولی و غیر رسولی مجبورش نکنند توبه نامه بنویسد.
اگر قرار بر جانماز آب‌کشیدن و تنزه طلبی است و آقای ثابتی اینهمه روی مسائل اخلاقی حساسّیت به خرج می‌دهند، پس چطوری ایشان، تو روی والاحضرت اشرف و والاگهر شهرام نگاه می‌کردند؟ نکند همه آنچه نزدیکترین دوست اعلیحضرت (آقای اردشیر زاهدی) در مورد خاندان سلطنتی و فساد بیش از حّد تیمسار نصیری و...نوشته، مزخرف و دروغ است؟ اصلاً وارد شدن به اینگونه مسائل چه دردی را دوا می‌کند و از زمین زدن ساعدی و غیر ساعدی چه نتیجه‌ای می‌خواهیم بگیریم؟ چی را می‌خواهیم ثابت کنیم؟
...
در غیبت امثال سرلشکر حسن پاکروان که اهل شعور و فرهنگ بودند، ساواک، فرهنگ‌ورزان دردمند جامعه ما را دستگیر یا به خودسانسوری دچار می‌کرد تا کسانی چون حاج شیخ احمد کافی و شیخ محمد تقی فلسفی میدان‌دار باشند. (اگر هم چنین نمی‌خواست، نتیجه جز این نبود.) 
برخلاف گفته آقای ثابتی در کتاب در دامگه حادثه فروپاشی رژیم گذشته به این دلیل نبود که «شاه ول کرد و ملت هم دست به خودکشی زد» (صفحه ۵۳۰ و ۵۳۲ و...)
... 
ما دجار خفقان بودیم و شاه و مریدانش سکوتی را که آبستن فریاد و سرشار از ناگفته‌ها بود، رضایت مردم می‌پنداشتند و ساواک خر خودش را سوار می‌شد. واقعش این است که خفقان سیاسی با سیاستهای رژیم شاه که مقام امنیتی ابروکمانی هم از صاحب منصبان و کارگزارانش بود رابطه‌ای مستقیم داشت.
ستم و سرکوب، نبود احزاب (تک حزبی بودن رژیم شاه)، دستگیری جوانان دبیرستانی، دستگیر  رهبران جریانهای سیاسی علنی از جمله مهندس بازرگان و شاپور بختیار...
نارضایتی همگانی جامعه را دامن زد و البته و صد البته وقتی آسمان میهن تیره و تار ‌شود، رعد و برق انقلاب حتمی است. ستم و سرکوب بود که مردم ستمدیده ایران را عاصی کرد. مبنا این است نه کارتر و هایزر. شرط خارجی به اعتبار مبنا است که وارد عمل می‌شود.
...
ظلمات پس از ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ و ُملا ُخورشدن آنهمه رنج و شکنج، فقط در گواِدُلوپ و آخرین بازی ماهرانه کارتر و فقرعنصرذهنی مردم ریشه ندارد. جدا از استبداد شاهانه (که آقای ثابتی آنرا به گردن مصدق می‌اندازد) ندانم کاری و بی فرهنگی مسئولین امنیتی که دیواری کوتاه‌تر از امثال ساعدی پیدا نمی‌کردند، نقش بسیار داشت.
آن ندانم‌کاری و بی‌فرهنگی هنوز هم باقی است. اهانت به دکتر مصدق و یاوه‌گویی علیه دکتر شریعتی و جلال و دکتر ساعدی...، آب در هاون کوبیدن است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
راست‌ها را نگفتن نوعی دروغگویی است 
آقای ثابتی وقتی کاستی‌های اسدالله علم و اشرف پهلوی را برمی شمارند به درستی روی نقاط مثبت آنان هم انگشت می‌گذارد اما نوبت به دکتر مصدق که می‌رسد «عوام فریبی و توهم مصدق» برجسته می‌شود و با اینکه «در میهن پرستی او تردید نمی‌توان کرد»، لقب دیکتاتور می‌گیرد و همه کاسه کوزه‌ها را بر سر او می‌شکند.
در منطق آقای ثابتی دشمنان استبداد و ارتجاع، اهل منقل و وافورند.
در صفحه ۲۸۰ کتاب «در دامگه حادثه»، دکتر علی شریعتی هم تریاکی می‌شود !
این قضاوت زشت و آلوده «از آن دروغهایی است که اسفناج روی سر آدم سبز می‌شود.»
... 
از حق نگذریم در سخنان آقای ثابتی نکات درس آموز و با اهمّیت کم نیست. واقعات اتفاقیه بویژه حول و حوش انقلاب با صداقت تشریح شده و وی چندین سر و گردن از زاهدان ریاکار بالاتر است اما متاسفانه جدا از پرونده سازی، راست‌ها را هم نمی‌گویند.
او بخوبی می‌داند هنگامیکه صلیب سرخ جهانی دست شکنجه‌گران را در حنا گذاشت، ساواک در خانه‌های امن خود، جان شماری از دستگیرشدگان را با خوراندن سیانور و... گرفت اما به اینگونه وقایع اشاره هم نمی‌کنند، گویی با شهر کوران طرف هستند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
پرویز ثابتی و اسب حضرت عباس 
آقای ثابتی در صفحه ۵۸۸ کتاب در دامگه حادثه، می‌گویند «مذهب یک عامل بازدارنده‌است در ایران...یک چیز دگم است... و در صفحه ۶۴۹ با تأکید به اینکه «من به اومانیسم باور دارم...و Agnostic(لاادری) هستم در وجود خداوند تردید نموده و می‌گویند «من در زندگی همیشه انسانی خردگرا بوده ام...»...
بعد در صفحه ۶۵۲ با سخنانی شبیه امثال کوروش آریامنش، اسلام و قران را زیر ضرب می‌گیرند.(که کاش از موضع ترقیخواهی بود)
خب، با اینهمه روشنفکری و روشن‌بینی، چگونه ایشان با اعلیحضرت همایونی کنار می‌آمدند که وقت و بیوقت از امام زمان و معجزه حضرت عباس و...دم می‌زد و نام همه پسرانش پسوند رضا داشت و خودش می‌گفت با عالم غیب در ارتباط است؟
مگر شاه نگفت بعد از تاجگذاری پدرم، به بیماری حصبه مبتلا شدم و یک شب «علی» (ع) را خواب دیدم که در دست راست خود شمشیر ذوالفقار داشت و با دست دیگرش جامی حاوی یک نوع مایع به من خوراند و فردای آن شب حالم به سرعت رو به بهبود نهاد؟
مگر نگفت موقعی که به «امامزاده داود» رفتم، از فراز اسب به روی تخته سنگی افتادم ولی حضرت «عباس» با اسبش ظاهر شد و مرا گرفت و آهسته بر زمین نهاد؟
مگر در رژیم گذشته مرتجع‌ترین آخوندها برو و بیا نداشتند؟ و مگر دستگاه (رژیم شاه) هوایشان را نداشت؟
مگر نه اینکه وقتی پاک‌ترین فرزندان این میهن ستمدیده در کمیته مشترک زیر شکنجه می‌رفتند، امثال حاج شیخ احمد کافی، در ذهن و روح هزاران نفر از مردم ساده و بی آلایش، زهر خرافات می‌ریختند و آنان را به شیون وامی‌داشتند؟ مگر جلوی چشم چندین هزار نفر مردمی که برایشان روضه و نوحه می‌خواند نگفت تلفن را بیارید. می‌خواهم به کربلا و به حضرت عباس زنگ بزنم. تلفن را آوردند و او جلوی چشم همه شماره گرفت و گفت کربلا. ابوالفضل علمدار...و بعد از سکوتی ممتد، زار زار گریه سر داد و نعره زد: مردم، ابوالفضل علمدار دست ندارد که تلفن را بگیرد و جمعیت به سر و کله خودش زد...
جناب آقای ثابتی انگار فراموش کرده‌اند که دستگاه ساواک و از جمله مسئولینی چون خود او در قدرت‌گیری جریان راست ارتجاعی چه نقش تعیین کننده‌ای داشته‌اند. حتی اگر از ایجاد فضای سرکوب و پیشگیری از رو شدن نظرات مختلف در سطح جامعه بگذریم، کمک دستگاه ساواک به تقویت و سازماندهی روحانیون مرتجع و دین فروش را نمی‌توان فراموش کرد.
در پخش و اشاعۀ نخستین فتوای نجس و پاکی توسط روحانیون در زندان شاه، ساواک نقش بسیار داشت و من در
آنرا نشان داده‌ام.
... 
بیشترین تقصیر نه با شیخ احمد کافی و خلق الله، که با زمامداران بی‌کفایت و امنیّتی بود که نیروهای ترقی خواه را که قصدشان زدودن غبار از رخ دین بود به بند می‌کشیدند و برای «گوهر مراد»های‌شان هم پاپوش می‌دوختند.
در دربار شاه به روشنفکران ایران به جای انتلکتوئل، عن - تلکتوئل گفته می‌شد و اسدالله علم هم می‌نوشت از عن تلکتوئل‌ها، تلکتوئل آن رفته و قسمت اول آن باقی مانده‌است. (یادداشتهای اسدالله علم جمعه ۵/۱۰/۴۸)
عَلم می‌گوید که خود اعلیحضرت با این گونه به کار بردن کلی می‌خندید!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
آزادی در شیوه برخورد به مطلب، حق مقدس هر فردی است
طرف صحبت آقای ثابتی، با دوست نزدیک‌شان آقای امین فروغی (عضو سابق ساواک و کنسول نظام پهلوی در امارات) که حلقه وصل ایشان با آقایان مجتبی پاشایی و ثابتی و... بود، پیش از برنامه افق صدای آمریکا، به تعریف و تمجید آقای ثابتی و توجیه عملکرد ساواک پرداخت.
...
ایشان نیز آزادیخواهان میهنمان را فلّه‌ای، تروریست خطاب کرده، آن مرداد گران را عزاداری بیست و هشت مرداد توصیف نمودند و مدعی شدند ساواک با کسانی روبرو بوده که می‌خواستند آب تهران را مسموم کنند !!
خب، هر کس آزاد است هر نظری می‌خواهد داشته باشد اما اگر پرسشگر، طعم زندان و شکنجه را چشیده بود، و با استبداد زیر پرده دین به معنی واقعی کلمه مرزبندی داشت و سئوالات دقیق‌تری طرح می‌شد، خاطرات آقای ثابتی پروژه‌ای از سوی غیر، تلقی نمی‌شد و ارزش بسیار بیشتری داشت.
پانویس 
دکتر رضا رادمنش و عباس شهریاری جاسوس۱۰۰۰ چهره ساواک
در ص ۱۶۴کتاب در دامگه حادثه از قول پرویز ثابتی آمده است:
عباس شهریاری (که با ساواک همکاری می‌کرد) گفت: «آوردن آقای رضا رادمنش به ایران با من، اما شخص شما باید قول شرف بدهید که او دستگیر نشود»
گفتم این کارها اصلاً شخصی نیست... با من صحبت شخصی نکن اما من قبول دارم که آمدن او به ایران و بازگشتش مفید است... 
شاه گفته بود نخیر، نگذارید  (بیاید)، اینها فکر می‌کنند که هر کسی می‌تواند بیاید داخل مملکت و برود بیرون...
من به عباس شهریاری گفتم «بگو رادمنش بیاید!» پرسید قول شرف شخصی؟ گفتم آقا جان بنده قول شرف شخصی اینجا ندارم...او هم گفت پس نمی‌آورم چون قول شرف شخصی نمی‌دهید و در نتیجه رادمنش را نیآورد.
...
آیا آنچه آقای ثابتی تعریف کردند همه واقعیت است؟ خیر.
ساواک (به کمک شهریاری) طرح ربودن دکتر رادمنش به ایران را می‌چید. قرار شد او را به مرز قصر شیرین بکشانند و سپس وی را بیهوش کنند و به ایران ببرند. شهریاری دست به کار شد اما اجرای طرح درست با روز وقوع کودتا در عراق مصادف گشت و دکتر رادمنش نیز در خانه یک هوادار حزب کمونیست عراق پنهان شد. این موضوع در صفحه ۴۵۱ خاطرات نورالدین کیانوری هم اشاره شده‌است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
تنظیم رابطه ثابتی با نصیری و مقدم
در کتاب در دامگه حادثه بارها نظر مثبت ثابتی را نسبت به «تیمسار نصیری» می‌بینیم. ثابتی تأکید می‌کند نصیری «زن باره» و آلوده نبود.به لحاظ مالی هم آلوده نبود. (مضمون صفحه ۶۰۴)
البته آقای اردشیر زاهدی نظر دیگری دارد:
«نصیری در شمال ایران و در کیش به ساختمان‌سازی سرگرم بود و فعالیت‌های اقتصادی می‌کرد. اشکال دیگر او علاقه مفرطش به ارتباطات جنسی گسترده با زنان بود و اوقات خود را به این امور می‌پرداخت...» (آخرین روزهای شاه به روایت زاهدی) 
ثابتی با نصیری رابطه خوبی دارند اما با سپهبد ناصر مقدم آبش در یک جوی نمی‌رود. جدا از اینکه نصیری و ثابتی هردو همشهری و اهل سنگسر هستند، نصیری بر خلاف ثابتی قدرت تحلیل نداشت اما مقدم افسر بسیار باسوادی بود و تحت تأثیر قرار نمی‌گرفت.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 
بازدید هیآت ساواک از زندان مخفی در حومه لندن
سال ۵۳ ساواک در صدد بود با استفاده از تجارب و وسائل و تکنیکی که در ساختمان زندان‌های انگلستان استفاده می‌شد زندان جدیدی بسازد و از سرویس انگلستان خواسته بود تا امکان بازدید چند نفر کارشناس ساختمانی و متخصصین مربوطه ساواک را از آن کشور بدهد.
هدف، بازدید از یک زندان به کلی سری در نود مایلی لندن بود که در آن مبارزین و چریک‌های ایرلندی نگهداری می‌شدند. یکی از کسانی که پیشنهاد شد عضو هیئت ساواک باشد، سرهنگ (بعداً سرتیپ) وزیری بود. در این مورد سندی موجود است که تاریخ آن، دو روز بعد از قتل ۹ زندانی (جزنی و ذوالانوار...) است. وزیری همان کسی است که آقای ثابتی می‌گوید زنگ زده و به ایشان خبر به اصطلاح فرار زندانیان را اطلاع داده‌است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ  
اشکال و مسئله آقای ثابتی فراتر از این یا آن ایراد به کتاب او است.
همانطور که در آغاز اشاره کردم اشکال و مسئله مقام امنیتی رژیم شاه فراتر از این یا آن ایراد به کتاب او است. آقای ثابتی دستش به جنایات ساواک آلوده است و برخورد با این کتاب، به عنوان کتاب خاطراتی در میان انبوه خاطرات دیگر درست نیست.
ایشان به علت سوابقی که در دستگاه امنیتی رژیم شاه داشته‌اند، از نظر حقوقی و قضائی زیر سئوال هستند و تا زمانی که یک کمسیون حقیقت یاب مردمی به چنین اتهامی رسیدگی نکرده، بقیه حرف‌ها اهمیت زیادی ندارد. البته بنا بر اعلامیه جهانى حقوق بشر هر شخصى متهم به جرمى کیفرى، سزاوار و محق است تا زمان احراز و اثبات جرم در برابرقانون، در محکمه‌اى علنى که تمامى حقوق وى در دفاع از خویشتن تضمین شده باشد، بیگناه تلقى شود و تا مدارک و مستندات حقوقى کافى به دادگاه صالح ارائه نشود و دادرسى عادلانه‌اى صورت نگیرد، اصل یازدهم اعلامیه حقوق بشر (اصل برائت) است که حرف آخر را مى‌زند...
...
کتاب در دامگه حادثه با همه «پورموشن» promotion  و تبلیغاتی که در مورد آن شد، نمایه INDEX ندارد و این نقص کوچکی نیست. 
...
من اینجا شماری از وقایع و صفحات مربوط به آن را (از کتاب در دامگه حادثه) می‌نویسم.
دستگیری دکتر محمد رضا جوشنی املشی و حمله به پایگاههای فدائیان و حساسیت شاه به ماجرای حمید اشرف ص ۲۴۸
نقش حسین فردوست در معرفی سرلشگر شاکر و سرلشگر شادمهر و سرلشگر فربد به دولت بازرگان صفحه۲۵۴
ماجرای کشته شدن بیژن جزنی و کاظم ذوالانوار و...(۹ زندانی) صفحه ۲۵۶
سیروس نهاوندی و سازمان رهایی‌بخش خلق ایران صفحه ۲۶۳
جاسوس ۱۰۰۰ چهره عباس شهریاری (سهیل) و حساسیت شاه نسبت به او صفحه ۲۷۵
مسعود رجوی و ادعای آقای ثابتی برای نجات وی از اعدام صفحه ۲۸۱
با تلاش ثابتی (و سپهبد جعفری و سپهبد بهزادی)، سی و چند نفر از زندانیان اعدام نمی‌شوند.
صفحه ۲۹۵
جواب رّد دکتر یدالله سحابی و مهندس مهدی بازرگان به پرویز ثاتبی
او خواسته بود آندو از مجاهدین بخواهید دست از اعمال خود بردارند...و نظر مهندس بازرگان:
شاه راهی باقی نگذاشته...صفحه ۳۱۶
نظر «پاک و پاکیزه» پرسشگر کتاب: «شریعتی نمی‌توانست یک کلاس ۱۸ نفره را در دانشگاه کنترل کند»!! صفحه۲۷۹
گفتگوی ثابتی با دکتر علی شریعتی و خط و نشان کشیدن برای او که جای تو در زندان است...صفحه ۲۷۹
تلاش سپهبد ناصر مقدم برای آزادی زندانیان سیاسی و نظر ثابتی که آزادی زندانیان باقی مانده از زندان، خیانت به کشور است. ص ۴۶۱
از قول ثابتی در صفحه ۵۴۴ آمده:
قره باغی روز ۴ آبان (سال ۵۷)...به من تلفن زد و گفت:
«اعلحضرت فرمودند به ثابتی بگوئید این یارو صفر قهرمانی کی بوده که مردم اینهمه از وی تجلیل و تمجید کرده‌اند؟»
گفتم اعلیحضرت مگر نمی‌دانند که من از دیروز برکنار شده‌ام؟
...
خاطرات مکتوب آقای ثابتی
جدا از کتاب خاطرات حسین فردوست و حدود ۲۴۰ گزارش و کتاب که با عنوان «روایت اسناد ساواک» در داخل کشور منتشر شده، حسن علوی کیا، عیسی پژمان، منوچهر هاشمی، علی اکبرفرازیان، مجتبی پاشایی و پرویز ثابتی هم در مورد ساواک یادمان‌ و دیدگاه خود را شرح داده‌اند. گفته شده آقای پرویز ثابتی که «آمریّت»شان در اداره کل سوّم ساواک، تردید برنمی‌دارد، جدا از گفتگوی شفاهی، روزگار سپری شده را به رشته تحریر درآورده‌اند.(هنوز چاپ نشده‌است)
...
راززدایی از حلقات مفقوده تاریخ معاصر ایران نیکوست. گفته می‌شود آقای پرویز ثابتی ۲۰۰۰ صفحه خاطرات نوشته اند، این خبر خوبی است و چنانچه منعکس‌کننده همه واقعیات باشد و حقیقت فدای مصلحت نشود، از جمله اسناد ارزشمند تاریخ معاصر خواهد بود و در غیر اینصورت، حتی اگر نویسنده، اکنون که دست شاه از دنیا کوتاه است در برابر او، فیگور چپ بگیرد، ارزشی نخواهد داشت.
امیدوارم فرزندان آقای ثابتی (خانم پریسا ثابتی که از Brown University فارغ التحصیل شده، در دانشگاه کلمبیا، حقوق خوانده و در بنیاد کلینتون William J. Clinton کار می‌کند) و خانم دکتر پردیس ثابتی (موزیسین و خواننده ترانه Thousand Days که در ضمن از محققان بزرگ ژنتیک جهان است)، پدرشان را به نوشتن خاطرات آن شبهای ظلمانی (بی کم و کاست) دعوت نمایند و خواهش کنند راست ها را هم بنویسند. راست ها را نگفتن، نوعی دروغگویی است.
...
شب سمور و لب تنور می‌گذرد و داستان مقام های امنیتی ادامه خواهد داشت و هیچوقت هم تمام نمی‌شود. فقط آدم ها جایشان رو به بقیه می‌دهند.
آیا آقای ثابتی در خاطرات‌شان زیر و بم فعالیت جاسوسانی چون حسین یزدی و عباس شهریاری و محمد توکلی خواه و... را هم می‌نوشته‌اند؟
آیا سوءقصد به جان اشرف پهلوی (اقدام مسلحانه یک باند مافیایی قاچاق مواد مخدر) را در ۱۴ سپتامبر ۱۹۷۷ جنب یک کازینوی اشرافی و شیک (Palm Beach Casino) در فرانسه که به کشته شدن همراه اشرف (فروغ خواجه نوری) انجامید، توضیح خواهند داد؟ و خواهند گفت چه تقلاها دستگاه سرکوب رژیم پیشین کرد تا آن ماجرا را سیاسی جلوه دهد و به بریگادهای سرخ و بادرماینهوف و...نسبت دهد؟!
آیا پشت پرده عفو امثال حبیب‌الله عسگراولادی و اسد الله بادامچیان و داستان سپاس سپاس اعلیحضرتا در سال ۱۳۵۵ را تشان می‌دهند؟
 آیا چگونگی و چرایی آزادی سیروس نهاوندی و عباس میلانی و (...) در خاطرات آقای ثابتی راه خواهد یافت؟
 آیا آقای ثابتی خواهد نوشت که بفرموده، هنگامیکه صلیب سرخ جهانی دست شکنجه‌گران را در حنا گذاشت، ساواک در خانه های امن خود جان شماری از دستگیر شدگان را با خوراندن سیانور و... گرفت؟
 آیا از تلاش شبانه روزی امثال عضدی و رسولی برای اینکه آیات عظام زندان، علیه مبارزین و مجاهدین این میهن (تروریستها در ادبیات آقای ثابتی) فتوای شماره یک و دو را صادر کنند، خواهند گفت؟
 آیا به حذف مبارزین کرد توسط نفوذیهای ساواک از جمله ترور قادر شریف (هاشم ئه‌قه‌له‌تولاب -هاشم فقیه صالحی) در مسجد سلیمانیه، اشاره می‌کنند؟ آیا بالاخره حقیقت ماجرای رگبار بستن ۹ زندانی سیاسی در ۲۹ فروردین سال ۵۴ را شرح می‌دهند؟

 
 

برای ارسال این مطلب به فیس‌بوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook