پدیدارشناسی(فنومنولوژی) Phenomenology
! Back to the Things Themselves
این بحث را از ویدئو یا فایل صوتی بشنوید.
...
...
چشم دریا دیگرست و کف دگر
کف بهل وز دیدهٔ دریا نگر
جنبش کفها ز دریا روز و شب
کف همیبینی و دریا نه عجب
(مولوی)
این بحث به پدیدارشناسی(فنومنولوژی) میپردازد، مهمترین رویکرد فلسفی قرن بیستم که تفکر آینده بشری از رهگذر آن میگذرد. در شرح موضوع به داستان ریچارد شیردل Richard The lion heart، کنانه بن ربیع و یهودیان بنی قریظه هم اشاره کردهام.
پدیدارشناسی مراجعه به پدیدارهاست آنچنان که هستند و کاوش در هر چیزی که با هوش و حواس درک میشود. زیر عنوان پدیدارشناسی رویکردهای مختلفی معرفی شدهاند، تا حدی که از آن گاه به عنوان یک جنبش هم نام میبرند.
...
پدیدارشناسی اگرچه در اواخر قرن نوزدهم، با تاملات فلسفی ادموند هوسِرْل، Edmund Husserl در آلمان برجسته شده، اما ریشهاش در آراء و نظریات رنه دکارت فیلسوف معروف فرانسوی است. یوهان هاینریش لَمبرت، امانوئل کانت، هگل، ویلیام همیلتون همچنین فرانتس برنتانو، موریس مرلو-پونتی، ژان پل سارتر و هایدگر و... هم، به پدیدارشناسی پرداختهاند که البته تعریف و توضیح هر کدام متفاوت است. برای مثال، برداشت هگل از فنومنولوژی نوعی شناخت عالم در آگاهی است و این موضوع را در کتاب خودش «پدیدارشناسی روح» شرح دادهاست اما دریافت هوسِرْل از آن ارائه روشی است که بهوسیله آن بتوان به ذات اشیاء و کُنه امور پی برد. روشی که بعدها به یک جنبش و جریان تبدیل شد و تاثیرات خود را گذاشت.
هایدگر فلسفه وجودی خود را بر پایه پدیدارشناسی هوسِرْل نوشت. ژان پل سارتر معنای آزادی و مسئولیت خود را بر آن تاویل کرد. موریس مرلو-پونتی بحث ادراک، پل ریکور و گادامر بحث هرمنوتیک را با استفاده و تاثیر از هوسِرْل بیان کردند. خوانش ژاک دریدا هم متاثر از آراء هوسرل است.
...
در ایران شیخ شهابالدین سهروردی با توجه به مقوله «امر حاضر» (توصیف آن چیزی که حاضر است)، بنوعی به مضمون پدیدارشناسی نزدیک شدهاست. به نظر من بخشی از آثار و اندیشههای دکتر علی شریعتی هم بویژه در کتاب «کویر» و «گفتگوهای تنهایی» حاصل مواجههای پدیدارشناسانه با مسائل است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پدیدارشناسی، بازگشت بهسوی خودِ چیزهاست
هدف پدیدارشناسی پی بردن به وجوهی از پدیدار است که به تعبیری در دام مستوری افتاده و پیدا نیست. پدیدارشناسی رفتن به اعماق است و سؤال بنیادین آن سؤال از معناست.
پدیدار یا «فنومن» از واژه یونانی «فاینومنون» phainómenon گرفته شده و نشانگر آن چیزی است که خود را بطور شفاف نشان میدهد. از اشیاء گرفته تا افکار و احساسات و در کُل، هر آنچه که به وسیله شعور یا ادراک، بی واسطه درک و دریافت میشود.
ظاهراً به هر آنچه که در سطح قرار دارد و میتوان آنرا تجربه کرد، پدیدار گفته میشود، اما پدیدارشناسی امور انتزاعی را نیز در برمیگیرد. نه فقط اندیشهها، دردها، عواطف و خاطرات خودِ شخص، بلکه موسیقی، ریاضیات و بسیاری چیزهای دیگر را هم شامل میشود.
پدیدارشناسی میکوشد به این پرسش پاسخ دهد که اندیشه و ذهن آدمی تا چه اندازه بر محققشدن واقعیت میتواند نقش داشته باشد. ادموند هوسِرْل، بنیادیترین اصل آن را «ارجاع به خود امر» دانستهاست، یعنی دریافت و شناخت پدیده بدون حجاب و حواشی. او اولین کسی است که پدیدارشناسی را به معنای یک روش دقیق و جامع تفکر به کار بردهاست. پدیدارشناسی او در اصل، بررسی فلسفی ادراکِ چیزها است و سرانجام به خود شناسی میانجامد. هوسِرْل در کتاب خودش «تأملات دکارتی» Cartesian Meditations به نقل از آگوستین رهنمود میدهد: «به خویشتن بازگرد که حقیقت در درون آدمی است.»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شک عالمانه بهتر از جزم عامیانه است
پدیدارشناسی تجربهای باز و نوشوندهاست و مضمون و جوهر آن، بازگشت بهسوی خودِ چیزهاست.
! Back to the Things Themselves رفتن به ریشهها و پیبردن به کُنهِ امور.
هوسِرْل میگفت شناخت کامل و واقعی پدیدارها ممکن نیست، مگر آنکه به ذات و کنه آنها پی ببریم. او از روش «تلاقی با اشیاء» یاد میکرد و میگفت انسان باید قادر به ملاقات با اشیاء شده و خطوط مرزی آن را به طور کامل مشخص کند.
ما بسیاری از اوقات، با چیزی مشابه پدیدهی اصلی ملاقات میکنیم، طبیعیست راه حلی که ارائه میدهیم، برای آن چیز است(که فقط مشابه پدیده مورد نظر است) نه برای اصل آن پدیده که بهدنبال آن بودهایم.
...
در هر پدیده، نقطهی ثقلی وجود دارد که اگر حذف شود، آن پدیده حذف میشود. برای رسیدن به نقطهی ثقل یک پدیده، میبایست اطلاعات فراوانی از اشکال گوناگون آن پدیده در دست داشت. عقل سنجشگر و مشاهده و تجربه به جای خود، اما گاه برای رسیدن به به نقطه ثقل یک پدیده، به عنصر خیال هم نیازمندیم. به تعبیر هوسِرْل همه چیز در چنگال عقل نیست و خیال به انسان کمک میکند، تمام راههای ناممکن را بپیماید. خیال منبعی است که حقایق ابدی آدمی از آن سیراب میشوند. خیال همیشه از جنس خواب نیست. به قول مولوی
خواب میبینم ولی در خواب نه
مدعی هستم ولی کذاب نه
گر مرا صد بار تو گردن زنی
همچو شمعم بر فروزم روشنی
...
جایگاه عنصر خیال در علومی که با ماهیتها سروکار دارند، بهخوبی مشخص میشود. به عنوان مثال در علم هندسه، اشکال هیچ کدام شکل واقعی ندارند. در هندسه، دوایر واقعی وجود ندارد، بلکه شکل مثالی و انتزاعی آن موجود است.
...
هوسِرْل معتقد بود که پژوهشگر باید در پی شناخت «باطن اشیا و وقایع» یا همان «پدیدار» باشد و این امر ممکن نخواهدبود، مگر آن که ابتدا، خود را از پیشداوریهایش بتکاند.
اگر چنین نکند و به قول حافظ اوراق را نشوید، تصورات و پیش فرضهای ذهنی و خصوصیات طبیعی و عادتی، داوری او را تحت تاثیر قرار خواهد داد.
فرض کنیم میخواهیم در مورد مفهوم انقلاب یا استبداد، تحقیق کنیم. از آنجا که آگاهی روزمره ما پُر از پیشفرضهای فرهنگی و اجتماعی و تاریخی است باید ابتدا از تمامی آنچه که دربارهی این دو مقوله میدانیم صرفنظر کنیم تا بتوانیم دقیق بنگریم که انقلاب یا استبداد خود را چگونه نشان میدهد و پدیدار میکند.
(البته منظور پیشفرضهای ممکن و اجتنابپذیر است نه پیشفرضهایی که بدون آنها قدم از قدم نمیتوان برداشت.)
...
باید دریابیم حقیقت موضوع پژوهش چیست و نه آن چیزی که سنتها، ایدئولوژیها و آموزهها، پیشاپیش معین کرده و در گوش ما خواندهاند. از این رو، نخستین گام پدیدارشناس این است که خود را از پیشداوری بتکاند تا هیچ سنت تاریخی و دیدگاه جزمی، داوریاش را تحت تاثیر قرار ندهد. او به طور خاص باید از جاذبه مذهب و امر مقدس بیرون بیاید و به عکس هیستری ضدمذهبی نداشته باشد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
«نمود»، جای «بود» را میگیرد
بشر غیرفلسفی در ابتدای اندیشه توجه چندانی به این نکته نداشتهاست که آیا چیزی که متعلق شناخت قرار میگیرد چه مراحلی را طی میکند تا به شناخت درآید و به شکلی ساده به آنچه از عالم خارج میدیده، اطمینان میکردهاست. اما به مرور این سؤال پیش آمد که آیا بین آنچه بر ما آشکار میشود و آنچه در واقع امر وجود دارد تفاوتی هست یا نه؟ البته که هست. در بحث پدیدارشناسی هم میبینیم در بیشتر موارد، «نمود» پدیدارها، خود را «بود» جلوه میدهد.
دو مثال:
- فرض کنیم در جایی نشستهایم و طناب کوتاهی کنار ماست. پایمان به آن میخورد و به اشتباه تصور میکنیم مار است. بیاختیار از آن محل فرار میکنیم. بر عکس، اگر یک مار واقعی کنار ما باشد و آن را یک طناب ببینیم، از جای خود تکان نمیخوریم. بهعبارت دیگر، مار واقعی اگر مار ننماید و مار پدیدار نشود، از آن هراسی نداریم اما یک طناب چنانچه در چشممان به اشتباه، مار جلوه کند و پدیدار شود، از آن میگریزیم. یعنی اگر قضیهای صادق باشد ولی آن را کاذب بپنداریم، باورش نمیکنیم و برعکس گاه قضیهای کاذب است ولی آن را درست فرض کرده و تصدیق میکنیم و بر اساس همین تصدیق هم جلو رفته و برج و بارو میسازیم! درواقع، باور به قضیه «واقعاً صادق» تعلق نمیگیرد بلکه به قضیهای تعلق میگیرد که صادق به نظر میآید.
- اگر گمان کنیم که کیف پولمان را گم کردهایم ولی درواقع گم نکرده باشیم، ناراحتیم. بعکس، چنانچه کیف پولمان واقعاً گم شده باشد ولی خبر نداریم. در این حالت ناراحت نیستیم. پس هیچ امری را از آن رو که هست، قضاوت نمیکنیم، بلکه داوری مان تابعی است از آنچه مینماید. پدیدارشناسی روی همین مسأله انگشت میگذارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چیزی را میبینیم و با عینکی میبینیم که دوست داریم ببینیم
پدیدارشناس نباید الزامات تاریخی یک عصر را به عصری دیگر انتقال دهد. او باید به این مسأله مهم توجه کند که کُدهای اخلاقی در زمانهای مختلف فرق دارند و ارزشهای هر دوره متفاوت است.
در مفاله آناکرونیسم Anachronism زمانپریشی و نابههنگامی سر این موضوع را بازکردهام. اینجا با اشاره به ریچارد اول(ملقب به ریچارد شیردل Richard The lion heart) که بیش از ۸ قرن پیش پادشاه انگلستان بود و در سومین جنگ صلیبی علیه صلاحالدین ایوبی شرکت داشت، به این موضوع گریز میزنم.
میدانیم که ریچارد شیردل در جریان جنگ صلیبی سوم به اسیرکشی پرداخت و ۳۰۰۰ نفر از اسرای طرف مقابل را در پای دیوارهای عکا قتلعام کرد. شماری از وقایعنگاران این بهاصطلاح «دلاوری و سلحشوری» را تا همین الآن ستوده و در بارهاش گفتهاند آن مرد شجاع در کشتار دشمنانش درنگ نمیکرد و شمشیر خونچکانش از او جدا نمیشد. مجسمه شمشیر به دست وی نیز اکنون بیرون کاخ وستمینستر Palace of Westminster محل برگزاری جلسات مجلس عوام و مجلس اعیان بریتانیا در ناحیه لندن بزرگ و در کنار رود تیمز خودنمایی میکند.
سؤال: چرا به جای قساوت و شقاوت و اسیرکشی، شجاعت و سلحشوری ریچارد برجسته شده و با صفت «شیر دل» توصیف میشود؟ اینکه مورخین اینگونه وقایع را با آب و تاب شرح دادهاند، آیا نشانهی پذیرفتنی بودن اینگونه گزارشها در ذهن فردی و ذهنیت جمعی آن دوران بود؟ آیا بخاطر این نیست که کُدهای اخلاقی در زمانهای مختلف فرق دارند و ارزشهای هر دوره متفاوت است؟
...
پدیدارشناس نباید به یک مفهوم در خارج از زمان و مکان خودش بنگرد و هنگام بررسی تاریخ گذشته و متون کهن، پَسپَسَکی تاریخنگاری کند.
...
ما غالباً توان دیدن چیزی غیر آنچه خودمان میخواهیم ببینیم را نداریم، یا چیزی را میبینیم و با عینکی میبینیم که دوست داریم ببینیم. حاضر نیستیم پا روی خودمان و پیشفرضهای خودمان بگذاریم. به همین خاطر پیوندمان با پدیدار و با واقعیت میگسلد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اسب حاضر نیست پا روی خودش بگذارد!
اگر سوار اسب شده باشیم میدانیم که بعضی مواقع، اسب راحت از رودخانه نمیگذرد مگر اینکه عکس خودش را در آب نبیند. در غیراینصورت از سر جای خودش تکان نمیخورد و هرچه آن را هی کنیم فایده ندارد. باید چشمانش را ببندیم یا آب را گلآلود کنیم تا عکس خودش را در آن نبیند. چرا؟ چون حاضر نیست راحت پا روی خودش بگذارد!
برای شناخت درست پدیدارها، گاه باید روی خودمان(و پیشفرضهایمان) پا بگذاریم. این کار راحت نیست چون درون توجیه گر آدمی اما و اگر کرده، عذر و بهانه میتراشد. در این مسیر چه بسا به گردنهها و دامنههای سخت برخورد کرده، بیقرار شویم. باکی نیست. بیقراری خود مقدمه قرار است.
جمله بی قراریت - از طلب قرار توست
طالب بی قرار شو - تا که قرار آیدت
باید پا روی خودمان بگذاریم و به پیشفرضهای غیر مستند خودمان شک کنیم. شک عالمانه بهتر از جزم عامیانه است.
به قول دهخدا
شک نیاوردگان کرده یقین
ان و لو شان به جای رای رزین
...
تا زمانیکه در جاذبه مذهب هستیم و یا به عکس هیستری ضدمذهبی داریم، گرفتار جزمها هستیم و هر جستجویی، دامن جستجو را محدودتر میکند. یک مثال تاریخی بزنم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
داستان کنانه بن ربیع
کنانه بن ربیع که یکی از یاران محمد بن عبدالله به نام «محمود بن مَسلَمه» را با افکندن سنگ بزرگی غافلگیرانه کشته بود، در ماجرای جنگ خیبر اسیر شد. از او در مورد محل اختفای صندوق جواهرات قبیله بنی نضیر، پرسش کردند اما خود را بیخبری زد. قرار شد در این باره اطلاعات بیشتری بدست آورند و جستجو برای پیدا کردن جای آن گنج آغاز شد اما به جایی نرسید...
به دستور محمد وی را به «محمد بن مسلمه» (برادر همان کس که توسط کنانه بن ربیع با سنگ، کشته شده بود) - تحویل دادند، و وی کنانه را طبق رسم خشن و غیرقابل دفاع آن روزگار که در تورات هم ذکر شده- چشم در برابر چشم - به عنوان قصاص برادرش، به قتل رساند.
از قول ابن هشام گفته میشود که «به دستور پیامبر، زبیر بن عوام آتشی با چخماق روشن کرد و پولادی را داغ کرد و روی سینه کنانه گذاشت، تا اینکه تقریباً مُرد»
واقعش چنین چیزی (دستور محمد برای شکنجه کنانه بن ربیع) در سیره ابن هشام وجود ندارد. چنانچه محمد اهل چنین دستورهایی بود، میبایست برای مثال نظایر ابوسفیان را بعد از فتح مکّه در مقابل شکنجههایی که بر امثال بلال و عمار یاسر روا داشته بودند، متقابلاً شکنجه میکرد.
از این گذشته، «المغازی» واقدی که کهنترین کتاب در مورد غزوههای پیامبر اسلام است به این داستان که به دستور محمد، زبیر پولادی را داغ کرد و روی سینه کنانه گذاشت تا مُرد، اشاره نکردهاست.
(در نمونهای که در اختیار من است، به این موضوع بر نخوردم.)
در ترجمه(فارسی) سیره ابن هشام نیز، چنین چیزی نیست. داستان بنی قریظه هم پر از حرف و حدیث است. من به آن جداگانه پرداختهام.
...
اما فرض کنیم ماجرای کنانه بن ربیع و بنی قریظه همانگونه است که ادعا میشود. در اینصورت راهکار محمد شایسته بیشترین تردید و نقد است و ابدا توجیه بردار نیست. الگوی من نوعی که جنگ خیبر و برخوردی که با کنانهبنربیع شد، نیست. داستان ادعایی مربوط به یهودیان بنیقریظه نیست. عقل جمعی بشر، ازجمله اعلامیه جهانی حقوق بشر است. محمد عزیز است اما حقیقت از او بسیار عزیز تر است. او که برتر از سؤال نیست. خدا هم برتر از سؤال نیست. تا زمانیکه در جاذبه مذهب هستیم و یا به عکس هیستری ضدمذهبی داریم، گرفتار جزمها میمانیم و هر جستجویی، دامن جستجو را محدودتر میکند و پیوندمان با پدیدار و با واقعیت میگسلد.
پانویس
Phenomenology (فنومنولوژی)، توسط دکتر احمد فردید «نمودشناسی» ترجمه شد. دکتر یحیی مهدوی بر پدیدارشناسی تاکید داشت. دکتر غلامحسین مصاحب، دکتر شرفالدین خراسانی و دکتر عبدالکریم رشیدیان پدیدهشناسی را برگزیدند. در فرهنگ دهخدا هر دو اصطلاح هست. گرچه در این بحث من پدیدارشناسی را تکرار کردهام اما پدیدهشناسی برگردان بهتری است بویژه که از نظر بسامد «پدیده» در زبان فارسی گستره معنایی بیشتری از پدیدار دارد.
...
ادموند هوسِرْل، از فیلسوفان مهم و تأثیرگذار قرن بیستم است. وی استاد ریاضی بود و سعی داشت مانند برتدراند راسل برای فلسفه یک مبنای ریاضی پیدا کند. ازجمله آثار او فلسفه حساب، پژوهشهای منطقی(نظریهٔ شناخت) و تأملات دکارتی است. هوسِرْل در جریان به قدرت رسیدن نازیها در سال ۱۹۳۳ به شدت از سوی حکومت و شاگردان سابقش، از جمله مارتین هایدگر تحت فشار قرار گرفت.
...
پدیدارشناسی توانست خود را به هستیشناسی (ارسطو)، معرفتشناسی(دکارت) و فلسفه تحلیلی(راسل) تحمیل کند. هستیشناسی Ontology بررسی حقیقت «بودن» و «شدن»، و مقوله وجود است. معرفتشناسی Epistemology شاخهای از فلسفه است که به چیستی شناخت و راههای حصول آن میپردازد. فلسفهٔ تحلیلی Analytical Philosophy بر وضوح و دقت در استدلال، توجه به ریاضیات و علوم طبیعی و استفادهٔ از منطق صوری (که طرز صحیح صورتبندی اندیشه را به نحو کلی بیان میکند)، تکیه دارد.
منابع
- هوسِرْل، ادموند، ایده پدیدهشناسی، ترجمه عبدالکریم رشیدیان
- هوسِرْل، ادموند، ادموند، تاملات دکارتی مقدمهای بر پدیدهشناسی
- ساکالوفسکی، رابرت، درآمدی بر پدیدارشناسی، ترجمه محمد رضا قربانی
- هربرت اسپیگلبرگ، جنبش پدیدارشناسی، ترجمه دکتر مسعود علیا
- جوئل اسمیت، پدیدارشناسی، ترجمه علی غلامی
- دارتیک، اندره، پدیدارشناسی چیست، ترجمه محمود نوالی
- هگل، گیٔورک ویلهم فریدریش. پیشگفتار پدیدارشناسی روح
- دان زاهاوی، ذهنیت پدیدارشناسانه
- Embreem, lesrere & others, Encyclopedia of Phenomenology,
- Hegel, G.W.F. The Phenomenology of Mind,
- Husserl, Edmond, Ideas, general introduction to pure
- Husserl, Edmund, Logical Investigations
...
...
...
آهنگهای استفاده شده در این ویدئو، Concerto for Strings & Continuo in A Major, RV 159 از «آنتونیو ویوالدی»، و «لیبرتانگو» Libertango از «آستور پیاتزولا» Astor Piazzolla است.
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook