کفر برتراند راسل نوعی ایمان استگفتگو با CBC و BBC
خبرنگار CBC با اشاره به کتاب راسل «چرا من مسیحی نیستم» "Why I Am Not a Christian" از او میپرسد:
- چون برای جزمیات و آموزههای مسیحیت، مدرک و شاهدی نمیبینم و تمام مباحثی که در زمینه وجود خدا ادعا دارند را هم بررسی کردم و هیچکدامشان بنظرم معتبر و منطقی جلوه نکرد.
- چیزی که اساسا حقیقت ندارد، دلیل عملی نمیتواند داشته باشد. نمیشه چیزی که حقیقت ندارد باور داشته باشیم. دو حالت که بیشتر نیست. یا چیزی واقعی است و حقیقت دارد، یا ندارد. اگر حقیقت دارد باید پذیرفت و در غیر این صورت نباید بدان باور داشت. اگر هم نمیتوانیم بفهمیم داستان چیست، خب قضاوت خودمون را معلق نگه میداریم. از دیدگاه من، این یک فریب و خیانت بنیادین در حق یکپارچگی فکری است که به چیزی اعتقاد داشته باشیم، چون فکر میکنیم مفید است و نه چون معتقدیم حقیقت دارد.
- ببینید، آن باید و نبایدها اساساً اشتباه است. بسیاری از آنها بیش از آنکه خوب باشند، بدند و ضررشان بیشتر از فایده شونه. اگر دادههای غیرعقلانی که از عصر بربریت به جامانده کنار گذاشته شود، اصول اخلاقی مدرن امروز جایگزین خواهد شد.
- این توجیه برای من فاقد ارزش است. چرا؟ چون آن چیزی که از بیرون به آدم گفته بشود و غلط باشد، ارزش اخلاقی ندارد.
- من هیچوقت تصمیم نگرفتم که من دیگه نمیخوام باور داشته باشم. از ۱۵ تا ۱۸ سالگی تقریبا همه وقت آزاد خودم را صرف تفکر در مورد آموزهها و جزمّیات مسیحیت کردم. و تلاش نمودم که ببینم آیا دلیلی برای باورداشتن به آنها هست یا نه. وقتی که به ۱۸ سالگی رسیدم آخرین دلایل باقیمانده از نظرم بیاعتبار شدند.
- نه ! اصلا همچین چیزی بی معنی است. حیات پس از مرگ وجود ندارد.
- ابدا، چنین چیزی وجود ندارد.
- ببینید این قضیه به اون شدّتی که مذهبّیون تصور میکنن پیش نمیآد. برای اینکه مذهبیون، بیشترشون فکر میکنند اگه این داستانهای دروغ را در مورد آتئیستها تعریف کنند،کار ثوابی کردند. واقعش اینه که این ماجرا که شما گفتید اونقدرها هم اتفاق نمیافته.
- به خدا میگویم یا ذهن من را سادهتر میساختی که تو را باور کنم یا خود را ظاهر تر میساختی تا من وجود تو را عینا یافت کنم.
- این خدایی که شما میگویید وجود دارد، و من میگویم وجود ندارد، بالاخره عادل است یا خیر؟
- اگر عادل باشد هیچ مشکلی نیست.
- چون اگر عادل باشد به او میگویم: خدایا یا باید دلایل فیلسوفانی را که وجود تو را اثبات میکردند، قانع کنندهتر میساختی، یا ذهن مرا ساده لوحتر و زودباورتر از این. من که نباید تاوان ضعف دلایل آنها را بپردازم. اینکه ذهن من دیرباور است هم که دست من نیست، چون خودت ذهن مرا درست کردهای، و گرنه اگر من آدم ساده لوح و زودباور مانند مردم کوچه و بازار بودم این دلایل ــ ولو قانع کننده نیستند ــ برای من هم قانع کننده میشدند. قدرت مطلقهای که برای ابد حاکم بر اراده جهان است قطعاً میتوانستهاست چیز بهتری خلق کند.
- من مایلم دو چیز را بگویم. یکی از ساحت اندیشه و دیگری ساحت اخلاق.
I should like to say two things, one intellectual and one moral:
The intellectual thing I should want to say to them is this: When you are studying any matter or considering any philosophy, ask yourself only what are the facts and what is the truth that the facts bear out. Never let yourself be diverted either by what you wish to believe or by what you think would have beneficent social effects if it were believed, but look only and solely at what are the facts. That is the intellectual thing that I should wish to say.
The moral thing I should wish to say to them is very simple. I should say: Love is wise, hatred is foolish. In this world, which is getting more and more closely interconnected, we have to learn to tolerate each other. We have to learn to put up with the fact that some people say things that we don’t like. We can only live together in that way, and if we are to live together and not die together we must learn a kind of charity and a kind of tolerance which is absolutely vital to the continuation of human life on this planet.
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook