زنانی که شکست را شکست دادند (۶)
در قسمت اول، و دوم و سوم و چهارم و پنجم،
از افراد زیر صحبت شد:
قره العین، زینب پاشا، مریم عمید، محترم اسکندری، شوشا عصار، ملکتاج فیروز، توبا آزموده، بیبی مریم بختیاری، صدیقه دولت آبادی، مادام زری لازاریان، لُرتا، فاطمه سیاح، راضیه شعبانی، شمس کسمایی، قدمخیر قلاوند، ماهرخ گوهرشناس، روشنک نوعدوست، سوسن تسلیمی، پوری سلطانی، شمس الملوک مصاحب، فرح دیبا، معصومه شادمانی، قمرالملوک وزیری، بَدریِ آتابای، و توران میرهادی.
قره العین، زینب پاشا، مریم عمید، محترم اسکندری، شوشا عصار، ملکتاج فیروز، توبا آزموده، بیبی مریم بختیاری، صدیقه دولت آبادی، مادام زری لازاریان، لُرتا، فاطمه سیاح، راضیه شعبانی، شمس کسمایی، قدمخیر قلاوند، ماهرخ گوهرشناس، روشنک نوعدوست، سوسن تسلیمی، پوری سلطانی، شمس الملوک مصاحب، فرح دیبا، معصومه شادمانی، قمرالملوک وزیری، بَدریِ آتابای، و توران میرهادی.
در این بخش به چند نفر دیگر اشاره میشود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فاخره صبا و «لاپرسیا» (ای ایران)
فاخره صبا (۱۲۹۹ – درگذشته - ۱۳۸۶) خواننده اپرا، نویسنده و فرهنگنویس ایرانی ، از خویشاوندان ابوالحسن صبا (استاد بزرگ موسیقی ایران) بود. او در دوازده سالگی برای آموختن آواز به مدرسه کلنل وزیری رفت و نزد عبدالعلی وزیری تحصیل کرد و نواختن پیانو را نیز یاد گرفت و از کلاسهای درس عبدالله دوامی موسیقیدان و ردیفدان برجسته ایرانی و دیگران، بهره برد. آموختن پیانو را هم نزد مشیر همایون شهردار تکمیل کرد و آواز و اپرا را نزد خانم لیلی بارا آموخت و کنسرتهایی هم همراه او در کلوپ ارامنه اجرا کرد. لیلی بارا خواننده اپرای وین بود که با شروع جنگ جهانی دوم از اروپای شرقی به ایران مهاجرت کرد. فاخره صبا بعدها برا ی ادامه تحصیل به فرانسه رفت و در کنسرواتوار پاریس موسیقی را ادامه داد. او در سال ۱۳۲۶ فارغالتحصیل شد. وی در بازگشت به ایران، به استخدام هنرستان عالی موسیقی درآمد و همزمان با گروههای موسیقی کلاسیک در اداره کل هنرهای زیبای ایران، در امر آموزش و اجرا همکاری داشت. در سالهای ۱۳۴۱ هنگامی که منیر وکیلی اولین صحنههای اپرایی را در ایران روی صحنه آورد، در آنها اجرا داشت. او در اپرای مادام باترفلای، اثر پوچینی ایفای نقش نمود. همچنین در « لا تراویاتا» (بانوی گمراه) اثر چوزپه وردی، اپرای ارفه و اوریدیس [اورفئوس و اوریدیس] اثر «کریستف ویلیبالد گلوک» اپرای تک صحنهای جمیله اثر ژرژ بیزه ،کوزی فان توته، اثر موتسارت... فاخره صبا در اپرای «دلاور سهند» (اثر سعدی حسنی) هم بازی کرد. او تا اواحر اردبیهشت ۱۳۵۹ که سازمان اپرا و باله منحل شد امکان خوانندگی را داشت. خوانندگانی چون منصوره قصری، محمد نوری و شهلا میلانی از شاگردان آواز او بودند. فاخره صبا علاوه بر خوانندگی استعداد نویسندگی نیز داشت و مقالات متعددی در دائرهالمعارف مصاحب نوشتهاست. او و همسرش، علیرضا افضلی پور بنیانگذار دانشگاه در کرمان بودند. فاخره صبا در ۲۲ تیر ۱۳۸۶ درگذشت و در قطعه هنرمندان بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد. در یکی از آثار کمتر شناختهشده مرتضی حنانه، «لاپرسیا» (ای ایران)، که بخشی از آن «رویای یک شیطان کوچک» نام دارد، فاخره صبا (همراه با حسین مسرور) آواز میخواند. درواقع گفتمانی بین آن دو (باریتون و آلتو) صورت می گیرد. «لاپرسیا» (ای ایران)، در اصل اوراتوریو Oratorio است یعنی یک ساخته موسیقایی بزرگ برای اجرا به وسیله ارکستر، گروه کر و تکنوازان است.
در این زمینه یاید از خیلیهای دیگر هم یاد کنم ازجمله منیر وکیلی، پری زنگنه،ملوک ضرابی و افرادی چون غزال / غزال (لیلی قوانلو) «كيه كيه در ميزنه» و "«يک حمومی من بسازم». یک حمومی من بسازم چهل ستون چهل پنجره...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مهرتاج رخشان و ایدهٔ «خانه امید»
مهرتاج رخشان (۱۲۶۰–۱۳۵۳) مؤسس مدرسه دخترانه «امالمدارس»، عضو هیئت تحریریه مجله «عالم نسوان» و نویسنده نخستین نظامنامهٔ مدارس ایران برای وزارت معارف است. بیشترین حوزه فعالیت مهرتاج رخشان (بدرالدجی) در زمینه آموزش دختران بود. وی در مدرسه آمریکاییها که از آن فارغالتحصیل شده بود، زبان و ادبیات فارسی را تدریس کرد. سپس مؤسس مدرسه در انزلی، مدیر و معلم در شهرهای گلپایگان، مشهد، شاهرود و ملایر شد. او نظامنامهای برای مدارس ایران تهیه کرد که در صفحهٔ اول نخستین شماره مجله معارف به چاپ رسید. از آنجا که دختران اجازه داشتند تا کلاس ششم درس بخوانند، در کنگره نسوان شرق که به سال ۱۳۱۱ ه.ش در تهران برگزار شد، پیشنهاد تساوی حقوق دختر و پسر را در امر تحصیلی داد. ایدهٔ «خانه امید» جنبهٔ دیگری از دغدغههای اجتماعی مهرتاج رخشان را نشان میدهد. بر این عقیده بود که خانه امید جایی برای اسکان روسپیان و دختران فراری باشد. وی وصیت کرده بود بعد از مرگش تمام داراییاش به این کار اختصاص یابد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
فخرعظمی ارغون و موسیقی و فقه و اصول
فخرعظمی ارغون -فخر عادل خلعتبری- (مادر سیمین بهبهانی)، روزنامهنگار و از زنان پیشرو جنبش زنان ایران بود و در انجمن نسوان وطنخواه عضویت داشت. او از سال ۱۳۱۱ سردبیر روزنامه آینده ایران بود و دو سال بعد، مجله بانوان را منتشر کرد. فخرعظمی از شهریور ۱۳۲۰ از اعضای حزب دموکرات ایران بود و در تأسیس مدارس دخترانه نقشی چشمگیر داشت و خودش زبان فرانسه تدریس میکرد. او سالها در دبیرستانهای ناموس، دارالمعلمات و نوباوگان تهران درس میداد. وی فارسی و عربی و فقه و اصول را در مکتبخانه خصوصی خواند و با متون نظم و نثر آشنایی داشت. فخرعظمی موسیقی سنتی ایرانی را هم نزد یک بانوی کلیمی به نام خانم جان مشاق فراگرفت. او شعر هم میگفت و برخی سرودههایش ورد زبانها بود.
اگر ضعیفه منم از چه رو به عهده من- وظیفه پرورش مرد پلیتن باشد
سال ۱۳۰۳، فخرعظمی و گروهی از زنان روشنفکر مانند نورالهدی منگنه، محترم اسکندری، ملوک اسکندری و فخرآفاق پارسا (مادر فرخرو پارسا)، هسته مرکزی «انجمن نسوان وطنخواه» را تأسیس کردند. هدف از این کار به دست آوردن حقوق برابر با مردان و امکان آموزش و پرورش دختران بود. جمعیت نسوان وطنخواه آخرین انجمن زنانی بود که در دورهٔ سرکوب نشریات و احزابِ کشور بهدست رضاشاه، در سال ۱۳۱۲ بسته شد. بعد از تعطیلشدن انجمن نسوان وطنخواه، فخرعظمی همراه با صدیقه دولتآبادی، هاجر تربیت، فخرآفاق پارسا، فاطمه سیاح، مهکامه محصص، بدرالملوک بامداد، به کانون بانوان روی آورد. همان ایام هم خیلیها شعر او را تکرار میکردند:
هر وکیلی را که شد با زور و با زر انتخاب-از درون مجلس شورا برون باید نمود...
وی سالها مدیریت مدرسه بزرگسالان را هم به عهده داشت و با وجود مشکلات فراوان و هزینههای سنگین مدرسه، هرگز راضی نمیشد مدرسه را تعطیل کند. فخرعظمی ارغون (۱۲۷۷–۱۳۴۵) علاوه بر این کار در هر ماه یک تئائر هم در این مدرسه راهاندازی میکرد. بازیگران تئاتر خود خانمها بودند و نمایشنامه را هم خودشان مینوشتند.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نرگس حکیمی کوهنورد هیمالایا و اولین زن سنگنورد ایران
سال ۱۳۱۵ با صعود «ملوک تیموری» به قله توچال سرآغاز کوهنوردی نوین زنان ایران بود. از میان زنان دهه ۲۰ تا۵۰ میتوان به مهری زرافشان، نلی یقیاییان، عصمت قاضی، نصرت کوهکن، فرخ کوهکن، مهرانگیز حکیمی، لیدا مارکاریان و بسیاری دیگر بویژه نرگس حکیمی نام برد.
نرگس حکیمی (۱۳۰۴-۱۳۹۳) از شش سالگی به همراه پدرش صمد حکیمی، به اجبار، تبعید در شهرهای مختلف را متحمل شد و رنج بسیار دید. او عاشق کوه و طبیعت بود و در سال ۱۳۳۶موفق شد مدرک مربیگری نخستین زن کوهنوردی ایران را اخذ کند. او اولین زن آموزگار کوهنوردی ایران بود. همواره چشم به بالا، و به کوههای بلند داشت، به قلههای مرتفع و دور، دور تا هیمالایا. از دیوارهِ عَلم کوه، تا قله دماوند. در دامن طبیعت به کوهنوردان آموزش کوهنوردی میداد. در پیری هم شور جوانی داشت و بارها این شعر ژاله اصفهانی را زمزمه میکرد: گرچه پیرم اما در دلم شور جوانی است / در تار و پودم آرزوی زندگانی است.
نرگس سنگنورد، در سومین دوره اردوی کمک مربی فدراسیون کوهنوردی در سال ۱۳۳۶ در دره زایگون، به عنوان اولین بانوی ایرانی کوهنورد به مقام مربیگری دست یافت. در سال ۳۶ و ۳۷ در بین تمامی کوهنوردان، اعم از زن و مرد امتیاز نفر دوم را از آن خود ساخت. او در کنگره کوهنوردی زنان در اتریش در سال ۱۳۵۲ نیز شرکت کرد. عضو هیئت کوهنوردان اعزامی به هیمالیا بود. همچنین سرپرست تیم بانوان در صعود به قله مهرچال و کلون بستک، و سرپرست تیم مشترک بانوان ایرانی و انگلیسی در صعود به قله دماوند و...
شایان ذکر است که «روح انگیز حکیمی» خواهر کوچک نرگس خانم بهمراه «مهرانگیز حکیمی» دختر نرگس اولین زنان ایرانی بودند که به هیمالیا رفتند. نرگس حکیمی در کنگره سوم کوهنوردی ایران در تیرماه ۱۳۴۴ شرکت داشت و از سالهای ۱۳۳۷ تا ۱۳۵۷ با فدراسیون کوهنوردی ایران در کمیته فنی، اجرایی و آموزشی همکاری داشت. اضافه کنم که نرگس خانم در اعتصاب بزرگ کارگران کارخانههای مختلف تهران در سال ۱٣٣۰، رابط میان کمیتههای اعتصاب از جمله افراد مؤثر در یاری رساندن به کارگران اعتصابی بود. وی در تمام مراسم روز جهانی زن و روز کارگر که پیش از کودتای ۲٨ مرداد سال ٣۲ برگزار شدند، نرگس همواره حضور داشت. نرگس حکیمی در آخرین سالهای عمر ساکن کلن آلمان بود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مهشید امیرشاهی، دُختِ دُخو
خانم مهشید امیرشاهی که ۸۳ بهار را پشت سرگذاشتهاند، نویسنده، طنزپرداز، مترجم و روزنامهنگار ایرانی است. پدرش قاضی بود و مادرش مولود خانلری، به دلیل خویشاوندی و گرایشهای سیاسی، با کامبخشها و مریم فیروز و احسان طبری و... ارتباط داشت. وی بعد از تحصیلات ابتدایی و بخشی از دبیرستان، به انگلستان رفت و فیزیک خواند. پس از بازگشت به ایران درآغاز به تدریس فیزیک و ریاضی پرداخت و به ترجمه آثار ادبی هم مشغول بود. سپس در مؤسسه انتشارات فرانکلین ویراستاری میکرد. مهشید خانم با یاری نقاشان همکارش از جمله نورالدین زرین کلک و پرویز کلانتری، برنامهٔ انتشار کتابهای کودکان را در آنجا پایهریزی کرد و خودش چندین کتاب برای کودکان و نوجوانان ترجمه نمود. او از نوجوانی مینوشت. اولین مجموعهٔ داستان «کوچهٔ بنبست» را در ۱۶ سالگی برشته تحریر کشیدهاست. ایشان بین سالهای ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹ پنج مجموعهٔ داستان کوتاه منتشر کردند. یکی از قصههایش (لابیرنت) به تقاضای محمود خوشنام در ماهنامهٔ رودکی و داستان دگر، صدای مرغ تنها، به پیشنهاد غلامحسین ساعدی در فصلنامهٔ الفبا منتشر شد. مهشید امیرشاهی به دعوت وزارت فرهنگ و هنر ترجمهٔ گزارشهای حفاریهای باستانی را (از فارسی به انگلیسی) برای موزهٔ ایران باستان بر عهده گرفت و سپس به مدت دو سال به کار پژوهشی در مرکز برنامهریزی آموزشی کتابهای درسی پرداخت. وی با نشریاتی چون فرهنگ و زندگی، رودکی، قیام ایران، نهضت،Les Temps Modernes و NewsDay، همکاری داشت. در رادیو ایران هم برنامهٔ مکتبهای هنری را تهیه و اجرا میکرد. مهشید امیرشاهی در جریان انقلاب مقالهای نوشت با عنوان: «کسی نیست از بختیار حمایت کند؟» که ۱۷ بهمن ۱۳۵۷ روزنامهٔ آیندگان منتشر نمود. وی نوشت: «من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار با سربلندی هر چه تمامتر بلند میکنم، حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه ندادهام؛ ولی این بار میترسم نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر آیندهٔ این ملک و سرنوشت همهٔ آنها که دوستشان دارم.» مهشید امیرشاهی بعداً از ایران رفت و ساکن فرانسه شد و در عین فعالیت سیاسی به کار ادبی نیز ادامه داد. سال ۱۹۹۲ پیشگام انتشار بیانیهٔ هنرمندان و روشنفکران ایرانی در دفاع از سلمان رشدی شد که به اعلامیهٔ پنجاه نفره شهرت یافت. در دفاع از تسلیمه نسرین نویسندهٔ بنگلادشی هم فعال بود. از مجموعه داستانهای ایشان میتوان به کوچه بنبست، سار بیبی خانم، بعد از روز آخر، به صیغهٔ اوّلشخص مفرد،افسانههای ایرانی عصر ما...اشاره کرد. برخی از داستانهای کوتاه وی به انگلیسی، فرانسوی و آلمانی ترجمه شدهاست. در حضر، در سفر، و چهارپارهٔ «مادران و دختران» ازجمله رُمانهای او هستند. ایشان مقالات و مصاحبههای زیادی هم دارند. تعدادی از مقالات و سخنرانیها و مصاحبههای وی در مجموعهٔ سه زبانهٔ هزار بیشه گرد آوری شدهاست. رمانهای در حضر و در سفر، انقلاب، و زندگی تبعیدیانی که در تلاش مبارزه با نظام برآمده از انقلاب هستند، را به تصویر میکشد. در حضر توصیف یک سال از انقلاب است که با «جمعهٔ سیاه» شروع میشود و تا گروگانگیری در سفارت آمریکا پیش میرود. در سفر در واقع آلبوم عکسی است در خاطرهٔ راوی کتاب، بیشتر از ایرانیان – از تبعیدی و ساکن گرفته تا مسافر و مهاجر و تاجر.... یکی از ویژگیهای آثار مهشید امیرشاهی طنز است. «طنز در لابلای حرفهای او جاری میشود. طنزی بهغایت به جا، ظریف و تأثیر گذار». او که معتقد است در بزرگترین تراژدیهای دنیا و غم انگیزترین آنها هم میتوان رگههایی از طنز دید، خود، طنز گفتاری، طنز موقعیت، طنز در واژهها، همه را به کار میگیرد که در داستانهای سوری، میتوان دید. مهشید خانم مقالات طنزی هم با تقلید سبک علیاکبر دهخدا در چرند و پرند نگاشته که آنها را با نام دُختِ دُخو امضا کردهاست. همنشین بهار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دکتر طلعت بصاری نخستین معاون دانشگاه جندی شاپور
دکتر طلعت بصاری متولد ۱۳۰۲ در بابل، نخستین زن ایرانی بود که به عنوان معاون دانشگاههای سراسر ایران (دانشگاه جندی شاپور) برگزیده شد. وی پژوهشگر، و متخصص در شناخت شاهنامه است. سال ۱۳۴۶ خورشیدی با گذراندن تز دکترا دربارهٔ «تصویر شیرین در منظومههای خسرو و شیرین و «شیرین و فرهاد» موفق به دریافت درجه دکترا در رشته زبان و ادبیات فارسی شد. استاد راهنمای ایشان سعید نفیسی بود. وی در آن زمان ششمین زن ایرانی بودکه موفق به دریافت دکترای زبان و ادبیات فارسی شد. دکتر طلعت بصاری در همان ایام کتاب دستگاهها و آهنگهای موسیقی ایرانی و نام سازهای ایرانی را منتشر نمود. دستور زبان فارسی را هم برای دانشجویان مدرسه عالی دختران و برای دبیرستانها تألیف کرد. ایشان در سال ۱۳۴۸ کتاب «زند دُخت، بانوی پیشاهنگ نهضت آزادی» را هم نوشتند. کمی بعد، در همکاری با دکتر عباس جامعی و بنا به پیشنهاد رئیس دانشگاه به عنوان نخستین زن در ایران به معاونت دانشگاه جندی شاپور برگزیده شد. آنزمان دانشگاه جندی شاپور فقط یک دانشکده کشاورزی داشت. آموزشگاه پرستاری و دانشکده پزشکی و بیمارستانی هم داشت و یک دانشسرای عالی که از تهران استادهای پروازی به خوزستان رفته و در آن تدریس میکردند. دکتر طلعت بصاری تصمیم گرفت رشته ادبیات فارسی را هم با بنا کردن دانشکده ادبیات در دانشگاه جندی شاپور تأسیس کند. خودش هفتهای سی ساعت در آن دانشکده تدریس میکرد. این بانوی اندیشمند علاوه بر ایجاد بخش امور دانشجویی و…، دانشکده علوم تربیتی را نیز در دانشگاه جندی شاپور به سبک تازهای بنیان نهاد. مهرماه سال ۵۷ که دکتر طلعت بصاری شهر اهواز را ترک میکرد در دانشگاه جندی شاپور بیش از ۵ هزار دانشجو در ۷۳ رشته سرگرم تحصیل بودند و ۹۵ درصد استادان بطور تمام وقت تدریس میکردند و بناهای متعددی از جمله بنای دانشکده علوم، بیمارستان گلستان، کتابخانه، زمینهای ورزشی متعدد و کوی استادان بنا شده بود و بیلان ده ساله کار دانشگاه جندی شاپور به راستی رشد حیرتانگیزی را نشان میداد. انتشار کتبی چون «چهره شیرین»، «زنان شاهنامه بخش پهلوانی» و «در دری» (انواع سبکهای ایرانی و اروپایی در نثر و نگارش و نمونههایی از نظم و نثر پیشینیان و امروزی در دستور زبان) مدیون تلاش این زن خردمند است. دکتر طلعت بصاری بیشتر اوقات پژوهش خود را صرف شناختن و شناساندن پیامهای زنان در شاهنامه کرد و در پژوهشی با عنوان «زن در نظر شاعران» مسئله تساوی حقوق زن و مرد و تلاش زنان به دست یافتن حقوق حقه خود را به بحث گذاشت. دفتر شعر نازنین یارا و زندگینامه «امیر پازواری» شاعر مازندرانی هم از جمله آثار منتشر شده دکتر طلعت بصاری است. در سال ۱۳۵۰ کتاب خوبی از ایشان منتشر شد با عنوان: «گرُدآفرید» که زنان شاهنامه را معرفی نموده و سرگذشت ۵۹ تن زن داستانی و تاریخی شاهنامه را دربردارد. ایشان در غربت، ضمن ادامه نگارش کتابهای مختلف، مدت ۳۵ سال مجله «پیام بدیع» را با ضمیمهای برای جوانان منتشر نمود و برای امرار معاش به دوزندگی و بافندگی رو آورد، ایشان که اکنون ۹۷ سال دارند. ضمن یک گفتگوی مفصل (در ۳۴۴ صفحه) نکاتی از بهجت الصدور تا وحدت عالم انسان، را شرح میدهد. عمر این زن پژوهشگر بهایی، دراز باد که زندگی پرباری را پشت سر گذاشتهاست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
روشنک داریوش، قطره اشکی در اقیانوس
روشنک داریوش، مترجم رُمان هزار صفحهای مانس اشپربر Wie-eine-Trane-im-Ozean (قطره اشکی در اقیانوس)، اهل امروز بود و پنجره ای رو به فردا. زندهدل بود و سری پُر شور داشت. امثال او وقتی حضور ندارند هم، هستند. حتی بیشتر از وقتی که بودند. پدرش پرویز داریوش از روشنفکران و مترجمان تأثیر گذار عصر خود بود. جک لندن و اشتین بک و هرمان ملویل و جیمز جویس و همینگوی را او به ایرانیان شناساند. روشنک داریوش که در آلمان جامعهشناسی و علوم سیاسی خوانده بود، از نوجوانی با کنفدراسیون دانشجویان ایرانی (اتحادیهٔ ملی) آشنایی و همکاری داشت. انقلاب که شد به ایران برگشت و در فعالیتهای مربوط به آزادی زن و دمکراسی از طریق جبههٔ دمکراتیک ملی ایران شرکت نمود. از سال ۱۳۶۰ به بعد به ترجمهٔ کتاب از زبان آلمانی پرداخت و همواره آثاری را برای این کار برمیگزید که با مشکلات جنبش روشنفکری و سیاسی ایران ارتباط مستقیم داشت. «چرخ دنده» ژان پل سارتر که ترجمه کرد به کشوری نفت خیز اشاره دارد که در آن انقلاب شدهاست. کتاب دیگری که بفارسی برگرداند «در تبعید»، نوشته لیون فویشت وانگر، به زندگی روشنفکران آلمانی در تبعید میپردازد و شباهت فراوانی وضعیت آنان با ایرانیان مهاجر در سالهای پس از انقلاب ۵۷ میتوان یافت. انساندوستی و خشونت (موریس مرلو پونتی)؛ لنا، ماجرای جنگ و داستان ده ما (کته رشایس)، قرن من (گونتر گراس)، هفت گفتگو و سه مقاله /یک زندگی سیاسی (مانس اشپربر) را هم ترجمه کردهاست.
مانس اشپربر برایش عزیز بود و مانس اشپربر هم به او به دیده تحسین مینگریست. همسر مانس اشپربر گفتهاست: «بیش از هر چیز مکاتباتش با دختر دانشجوی جوانی او را تکان میداد که از آلمان به وطنش بازگشت و هزار صفحه قطره اشکی در اقیانوس را ترجمه کرد.» روشنک میگفت نوشتههای مانس اشپربر فراخوانی است به این که یقینهای خود را زیر سؤال ببریم و بیاموزیم با دیدی شکاک و انتقادگر بنگریم.
رُمان «قطره اشکی در اقیانوس» به فعالیت و زندگی روشنفکران چپ اروپایی میپرداخت که از احزاب کمونیست طرفدار شوروی جدا یا اخراج شده بودند و جریان مستبد حاکم به آنان تهمت و افترا میزد که چون با ما نیستید با فاشیستها قرابت دارید و بریده مزدور هستید! اما آنان بیاعتنا به تیلیغات آلوده عمله استبداد، در عین حفظ آرمانهای خود به فعالیت مستقل ادامه میدادند. مانس اشپربر نشان میدهد که رّد قطعیت پیششرط تفکر واقعی است و همه آنهایی که قطعی و نهایی سخن میگویند، ممکن است شورشگر باشند اما به معنی واقعی کلمه انقلابی نیستند و در درون خودشان خودکامگی را حمل میکنند. موضوع رُمان به زمان جمهوری وایمار (دوره تاریخی حدفاصل پایان جنگ جهانی اول تا روی کار آمدن حکومت نازیها در آلمان) مربوط میشود. قصه پرغصه انقلابیونی است که در مبارزه به مسائلی برمیخورند که وجدانشان نمیتواند نه پیشبینی و نه قبول کند. مسائلی که در مُخیّلهشان هم نمیگنجید و تصور نمیکردند به عنوان یک انقلابی روزی آنها را توجیه کنند. کتاب «نقد و تحلیل جباریت» Zur Analyse der Tyrannis نیز که توسط آقای دکتر کریم قصیم به فارسی ترجمه شده از اوست. داستان بوته سوخته،سرآغاز کتاب قطره اشکی در اقیانوس، شگفت و شنیدنیست.
فایل صوتی آن را در همین صفحه گذاشتهام. حدود ۹ دقیقه است.
...
داستان بوته سوخته der verbrannte dornbusch
فایل صوتی
این بحث ادامه خواهد داشت
پانویس
- دوستان دانشور و فرهنگورز، در این بحث، به بیش از ۱۵۰ زن اشاره میشود که هر کدام زندگی متفاوتی داشتند و به شیوه خاص خویش با چالشها و مشکلات درافتادند. بدیهیست که همه در یک راستا و از یک قماش نیستند. اینکه نگاه و دیدگاه شماری از آنها حرف و حدیث دارد (که دارد)، یا با آنچه من و شما فکر میکنیم مطابق نیست، دلیل نمیشود که از آنان یاد نشود.
- کسانیکه در این بحث از آنان اسم میبرم کم و بیش شناخته شده هستند، اما دیگرانی هم هستند که از آنان کسی یاد نمیکند اما در شمار شریفترین زنان میهن ما هستند، زنان مچاله شده و رنج دیدهای که قربانی تاریخ مذکر و فقر فرهنگی بوده، به اطاعت خودخواسته و ستم مضاعف، خو کردهاند. باید در فصلی جداگانه از آنان سخن گفت.
░▒▓ همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
...
همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:
facebook