زنانی که شکست را شکست دادند (۱۴)
در قسمت اول، و دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم، و هشتم و نهم و دهم و یازدهم و دوازدهم و سیزدهم بعد از اشاره به جمعیت نسوان وطنخواه، توضیح کوتاهی دادهام در مورد قره العین، زینب پاشا (ده باشی زینب)، مریم عمید، محترم اسکندری، شوشا عصار، ملکتاج فیروز (نَجمالسلطنه)، توبا آزموده، بیبی مریم بختیاری، صدیقه دولت آبادی، مادام زری لازاریان، لُرتا هایراپتیان تبریزی، فاطمه سیاح، راضیه شعبانی، شمس کسمایی، قدمخیر قلاوند، روشنک نوعدوست، سوسن تسلیمی، پوری سلطانی، شمس الملوک مصاحب، فرح دیبا، معصومه شادمانی، قمرالملوک وزیری، بَدریِ آتابای، توران میرهادی، فاخره صبا، فخرعظمی ارغون، مهشید امیرشاهی، طلعت بصاری، روشنک داریوش، زند دُخت شیرازی، آذر رهنما، تانیا آشوت هاروتونیان، ژانت آفاری، وارتو طریان، نورالهدی منگنه، فرخ رو پارسا، نه نه علی، صدیقه سامی نژاد (روحانگیز)، مریم فیروز، پردیس ثابتی، شهناز آزاد، مهین اسکویی، ایران دَروّدی، ژاله آموزگار، منیر فرمانفرمائیان، قمر آریان، سرور کسمایی، ویدا حاجبی، لیلی افشار، هنگامه (یاشار) مفید، صدیقه سادات رسولی (روشنک)، پوران بازرگان، نسرین معظمی گلپایگانی، نسرین خسروی، لیلیت تریان، هاجر تربیت، معصومه سیحون، پَری بَرکِشلی، مریم میرزاخانی، ژاله کاظمی، مولود عاطفی، پرستو فروهر، سیمین غانم، شکوه ریاضی، طلیعه کامران، ملکه برومند، فاطمه قاضیها، لیلا اسفندیاری، منیر وکیلی، عاطفه گرگین، لیلی متیندفتری و مینو جوان.
در این بخش به چند نفر دیگر اشاره میشود.
________________________________
تاجالسلطنه و خاطراتش

...
خوب است از دو دختر دیگر ناصرالدین شاه تومانآغا (فخرالدوله) و خواهرش تورانآقا (فروغالدوله) هم یاد کنم. فخرالدوله شاعر و نقاش بود و خطی بسيار خوش داشت. صفحات زيادی ازخاطرات ناصرالدين شاه به خطفخرالدوله است. او داستانهای شفاهی ایرانی از جمله داستانهای امیر ارسلان رومی و زرین ملک را مکتوب و مصور کردهاست. فروغالدوله اما طرفدار مشروطیت بود و با برادرش مظفرالدین شاه و برادرزادهاش محمدعلی شاه مخالف کنار نمیآمد. در جریان به توپ بسته شدن مجلس، محمدعلی شاه دستور تخریب و غارت خانه او را نیز صادر کرد. فروغالدوله در انجمن اخوت فعال بود و بدون حجاب به جلسههای انجمن میرفت و سخنرانی میکرد.
________________________________
خانم موچول - بتول رضایی (پروانه)

بتول رضایی (پروانه) با نام مستعار موچول = چون ماه (زادهٔ ۱۲۸۹ خورشیدی - درگذشتهٔ ۱۳۱۲ خورشیدی) نوازندهٔ سهتار، تار و خوانندهٔ موسیقی دستگاهی ایرانی بود. او نخستین کسی است که صدای ساز سهتار را ضبط کرد و نخستین کسی است که همزمان با آن آواز نیز خواندهاست. او مادر دیگر خوانندهٔ ایرانی خاطره پروانه بود. بتول رضایی (پروانه) در تهران به دنیا آمد ولی اجدادش از قشقاییهای شیراز بودند. وی در دربار قاجار نزد اکرامالدوله آواز فراگرفت و مدتی هم شاگرد رضاقلیخان نوروزی بود. او در زمستان ۱۳۰۶ حدود ۱۰ صفحه ضبط کرد که در دومین اثرش در گوشههای زابل و منصوری صدای سهتار و آوازش را ضبط کرد. همسرش خیاط بود و به سل مبتلا بود پروانه نیز بر اثر سل درگذشت و در گورستان ابنبابویه در جنوب تهران دفن شدهاست. پروانه (خانم موچول)، خواننده معروف سالهای نخستین قرن گذشته بود که علاوه بر صدای خوش اندوهگینی که داشت، با «نواختن» نیز بیگانه نبود. ویولن را از حسینخان اسماعیلزاده و سهتار را از رضاقلی خان نوروزی آموخته بود و پس از آشنائی با حبیب سماعی، استاد سنتور، با چم و خم این ساز نیز آشنا شده بود. وی، یکی از قدیمیترین خوانندگانِ زنِ موسیقیِ دستگاهیست که صفحاتی از صدای او موجود است. برخی از این ضبطها برای تاریخِ موسیقیِ ایرانی اهمیتهای بینظیری دارند. پروانه تا مدتی برای فراگیری ویلن به کلاس حسین خان اسماعیلزاده میرفت ولی بعد سه تار را ترجیح داد به طوری که تا پایان حیات این ساز را مینواخت. ساسان سپنتا در وصف نوازندگی او مینویسد: «سه تار را به شیرینی مینواخت». پروانه عاشق شعر و موسیقی بود و شعرهای سعدی را ترجیح میداد و در یک کتاب سعدی که در دسترس وی بود به خط خود بالای بعضی غزلیات، دستگاه یا آواز مناسب آن را یادداشت میکرد. صفحههای که از او ضبط شده مربوط به دورانی از زندگی اوست که به بیماری سل ریوی دچار بود. بیشتر آثار او که در صفحهٔ گرامافون ضبط شده، همراه با سنتور حبیب سماعی است.
وضع زندگی پروانه، مرگ جانگداز او در سنین جوانی و کیفیت صوت مؤثر و غمانگیزش و سنتور حبیب که در این صفحهها ضبط شده، و مخصوصأ از نظر این که مردم کمتر صدای این ساز را شنیده بودند موجب تأثیر بسیاری در شهرت این صفحهها شد چنانکه سالها رواج داشت. به خصوص صفحهٔ شور و گرایلی، ممتازتر و طرف توجه دوستداران موسیقی قرار گرفت. از پروانه چند صفحه نیز به همراهی سه تار خود او، نی مهدی نوایی و تار قوام ضبط شدهاست. از او جمعأ یازده صفحهٔ موسیقی به جا مانده که پنج صفحهٔ آن همراه با سنتور سماعی است.
این صفحهها عبارتند از: گرایلی، ضربی شهناز ۱، ۲ (با سنتور حبیب سماعی) با شعر:
شبی مجنون به لیلی گفت، که ای محبوب بی همتا
تو را عاشق شود پیدا، ولی مجنون نخواهد شد
خدا را چون دل ریشم، قراری بسته با زلفت
بفرما لعل نوشین را، که زودش با قرار آرد
دلا دیشب چه میکردی، تو در کوی حبیب من
الهی خون شوی ای دل، تو هم گشتی رقیب من
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد …
...
تصنیف، بیات اصفهان، رباعی افشار ۱ ،۲ (سنتور حبیب سماعی)
آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
…
تصنیف افشار، صبح شد باز، با تار قوام
صبح شد باز، وای بر من و دل
طی نشد راز، وای بر من و دل...
...
آواز شور، شهناز ۱، ۲ (با سنتور حبیب سماعی) با شعر: خراب تر زدل من غم تو جای نیافت
تصنیف ابو عطا، هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش (با تار قوام)
...
شهرت پروانه تا بدان حد بود که شاعران و نویسندگان دربارهٔ او و صدایش جملههای ستایش آمیزی گفتهاند: غم نامهٔ ملک الشعرای بهار در سوگ پروانه، تصنیفی است در دستگاه شور که شعر آن چنین است :پروانه ای موجود ظریف پروانه، ای مخلوق شریف. مُردی تو ای پروانه و مُرد هنر موسیقی و حسن کمالات دگر. ای شمع خائن شو زغم زیرو رو پروانه را کشتی ..
مشیر همایون شهردار دربارهٔ خوانندگان زمان خود منجمله پروانه چنین اظهار نظر میکند: «از جمله کسانی که در سی سال قبل صدای مطبوعی داشت، قمر الملوک وزیری بود و [نیز] پروانه که تحریرات آنها از لحاظ ذوق و قریحهٔ طبیعی و نیروی صوت و تعلیمات هنری صحیح و مطبوع بود و به همین جهت مورد استقبال جامعه قرار گرفتند و صفهات قابل استفاده ای از ایشان باقی ماندهاست. شهریار نام پروانه را در اشعاری چند به کار برده و در رثای او سرودهاست:
پروانه به حال تو دل شمع بسوزد
تنها نه دل شمع، دل جمع بسوزد
بعد تو دگر پردهٔ ساز است دریده
بعد از تو دگر قامت چنگ است خمیده
بعد از تو دگر بغض بگیرد گلوی نای
بیرون نجهد از گلوی نای به جز وای
بعد تو دگر پردهٔ ساز است دریده
بعد از تو دگر قامت چنگ است خمیده
بعد از تو دگر بغض بگیرد گلوی نای
بیرون نجهد از گلوی نای به جز وای
حسن مشحون گفتهاست: الحان او نالههایی بود که از دلی رنجور برمیخواست و تا اعماق روح نفوذ میکرد.
________________________________
سیمین بهبهانی

سیمین بهبهانی سراینده شعر معروف «دوباره میسازمت وطن» است...
دوباره میسازمت وطن، اگرچه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو میزنم، اگرچه با استخوان خویش
...
سیمین بهبهانی پیش از انقلاب برای رادیو ترانه هم میسرود و خوانندگانی چون شجریان، الهه، گلپایگانی، داریوش، ایرج، عارف، سپیده، کورس سرهنگ زاده، رامش، عهدیه، سیما بینا، پوران، دلکش و مرضیه... سرودههای وی را خواندهاند. ایشان مدتی هم عضو شورای موسیقی رادیو و تلویزیون ملی ایران بود. اشعار جعلی زیادی به سیمین بهبهانی نسبت داده شده است. از جملهٔ آنها شعری است با عنوان «به تو چه» که این گونه آغاز میشود:
من اگر کافر و بیدین و خرابم؛ به تو چه؟
من اگر مست می و شرب و شرابم؛ به توچه؟
شاعر این شعر، آبتین پوریا نام دارد در حالی که بهطور گسترده در اینترنت به بهبهانی نسبت داده شده است.
شعر معروف دیگری با عنوان هرگز نخواب کوروش نیز به نام سیمین بهبهانی منتشر شده بود که با تکذیب رو به رو شد و بعدها مشخص شد که شاعر واقعی آن سورنا آرام نام دارد. این شعر در مستند جشنهای دوهزار و پانصد ساله شبکه من و تو به بهبهانی نسبت داده شده بود که صفحهٔ فیسبوک این شاعر، آن را «دروغ شاخدار» و «باعث تاسف» دانست.
همچنین برخی از اشعار هادی خرسندی مانند شعر معروف قلم چرخید و فرمان را گرفتند به اشتباه به نام سیمین بهبهانی دست به دست میشد که اعتراض این شاعر را برانگیخت.
سیمین بهبهانی با انتشار دستخطی ضمن ابراز نگرانی از انتشار اشعار نادرست به نام خود، خواهش کرد که با نشر چنین اشتباهاتی «بر گناه وی نیفزایند.»
وی همچنین گفت که اغلب اشعارش بدون امضا قابل تشخیصاند.
صفحهٔ فیسبوک سیمین بهبهانی نیز در سال ۲۰۱۳ از انتشار اشعار اشتباه و نادرست به نام وی انتقاد کرد و خبر داد که ایشان از انتشار این اشعار به نام خود «عمیقاً ناراحتند.»
از جملهٔ دیگر اشعاری که «به اشتباه» به نام بهبهانی منتشر شدهاند میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱. زنی را میشناسم من که از فریبا شش بلوکی است.
۲. «قصه این جاست که شب بود و هوا ریخت به هم». این شعر از سیمین بهبهانی «نیست».
۳. «خنده باید زد به ریش روزگار…» که شاعر واقعی آن محمود مسعودی نام دارد.
۴. شعری با عنوان «من از عقرب نمیترسم ولی از نیش میترسم». شاعر این شعر ژولیده نیشابوری است که به اشتباه به سیمین بهبهانی نسبت داده میشود.
۵. همچنین میتوان به شعر مشابهی اشاره کرد با سرآغاز «من از شبهای تاریک بدون ماه میترسم» که از مرتضی کیوان هاشمی است و در مراسم ترحیم سیمین بهبهانی به اشتباه توسط خطیب مسجد جامع شهرک غرب به نام او خوانده شد.
۶. شعر دیگری با آغاز ما امت بیچاره و دربند نمازیم نیز به بهبهانی منتسب شده بود که سروده او نیست.
۷. بعضی اشعار و نوشتههای شادی صندوقی و نسرین بهجتی در فضای مجازی به اشتباه به سیمین بهبهانی نسبت داده میشوند. از آن جمله شعرهایی با مطلع دل من حوصله کن دادزدن ممنوع است یا ضربه خوردیم و شکستیم و نگفتیم چرا که این دو شعر از شادی صندوقی هستند.
۸. شعری با عنوان (شدم گمراه و سرگردان، میان این همه ادیان…). این شعر از دکتر سید محمدرضا اسلامی است که به اشتباه به سیمین بهبهانی منسوب شده است.
۹. شعری با مطلع «شرابی خوردم از دست عزیز رفته از دستی»
به ساز من که میرقصی قیامت میکنی، به به
بنازم دلبریهایت، قلم، الحق که تردستی!
این شعر از محمدرضا نظری (لادون پرند) است که به نام سیمین بهبهانی جعل شده است.
۱۰. شعر چه رفتنها که میارزد به بودنهای پوشالی
شاعر این شعر محمد لالوی است و به اشتباه به سیمین بهبهانی نسبت داده میشود.
شاعر این شعر، آبتین پوریا نام دارد در حالی که بهطور گسترده در اینترنت به بهبهانی نسبت داده شده است.
شعر معروف دیگری با عنوان هرگز نخواب کوروش نیز به نام سیمین بهبهانی منتشر شده بود که با تکذیب رو به رو شد و بعدها مشخص شد که شاعر واقعی آن سورنا آرام نام دارد. این شعر در مستند جشنهای دوهزار و پانصد ساله شبکه من و تو به بهبهانی نسبت داده شده بود که صفحهٔ فیسبوک این شاعر، آن را «دروغ شاخدار» و «باعث تاسف» دانست.
همچنین برخی از اشعار هادی خرسندی مانند شعر معروف قلم چرخید و فرمان را گرفتند به اشتباه به نام سیمین بهبهانی دست به دست میشد که اعتراض این شاعر را برانگیخت.
سیمین بهبهانی با انتشار دستخطی ضمن ابراز نگرانی از انتشار اشعار نادرست به نام خود، خواهش کرد که با نشر چنین اشتباهاتی «بر گناه وی نیفزایند.»
وی همچنین گفت که اغلب اشعارش بدون امضا قابل تشخیصاند.
صفحهٔ فیسبوک سیمین بهبهانی نیز در سال ۲۰۱۳ از انتشار اشعار اشتباه و نادرست به نام وی انتقاد کرد و خبر داد که ایشان از انتشار این اشعار به نام خود «عمیقاً ناراحتند.»
از جملهٔ دیگر اشعاری که «به اشتباه» به نام بهبهانی منتشر شدهاند میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
۱. زنی را میشناسم من که از فریبا شش بلوکی است.
۲. «قصه این جاست که شب بود و هوا ریخت به هم». این شعر از سیمین بهبهانی «نیست».
۳. «خنده باید زد به ریش روزگار…» که شاعر واقعی آن محمود مسعودی نام دارد.
۴. شعری با عنوان «من از عقرب نمیترسم ولی از نیش میترسم». شاعر این شعر ژولیده نیشابوری است که به اشتباه به سیمین بهبهانی نسبت داده میشود.
۵. همچنین میتوان به شعر مشابهی اشاره کرد با سرآغاز «من از شبهای تاریک بدون ماه میترسم» که از مرتضی کیوان هاشمی است و در مراسم ترحیم سیمین بهبهانی به اشتباه توسط خطیب مسجد جامع شهرک غرب به نام او خوانده شد.
۶. شعر دیگری با آغاز ما امت بیچاره و دربند نمازیم نیز به بهبهانی منتسب شده بود که سروده او نیست.
۷. بعضی اشعار و نوشتههای شادی صندوقی و نسرین بهجتی در فضای مجازی به اشتباه به سیمین بهبهانی نسبت داده میشوند. از آن جمله شعرهایی با مطلع دل من حوصله کن دادزدن ممنوع است یا ضربه خوردیم و شکستیم و نگفتیم چرا که این دو شعر از شادی صندوقی هستند.
۸. شعری با عنوان (شدم گمراه و سرگردان، میان این همه ادیان…). این شعر از دکتر سید محمدرضا اسلامی است که به اشتباه به سیمین بهبهانی منسوب شده است.
۹. شعری با مطلع «شرابی خوردم از دست عزیز رفته از دستی»
به ساز من که میرقصی قیامت میکنی، به به
بنازم دلبریهایت، قلم، الحق که تردستی!
این شعر از محمدرضا نظری (لادون پرند) است که به نام سیمین بهبهانی جعل شده است.
۱۰. شعر چه رفتنها که میارزد به بودنهای پوشالی
شاعر این شعر محمد لالوی است و به اشتباه به سیمین بهبهانی نسبت داده میشود.
...
شماری از آثار سیمین بهبهانی
سهتار شکسته (۱۳۳۰/۱۹۵۱)
جای پا (۱۳۳۵/۱۹۵۴)
چلچراغ (۱۳۳۶/۱۹۵۵)
مرمر (۱۳۴۱/۱۹۶۱)
رستاخیز (۱۳۵۲/۱۹۷۱)
خطی ز سرعت و از آتش (۱۳۶۰/۱۹۸۰)
دشت ارژن (۱۳۶۲/۱۹۸۳)
گزینه اشعار (۱۳۶۷)
درباره هنر و ادبیات (۱۳۶۸)
آن مرد، مرد همراهم (۱۳۶۹)
کاغذینجامه (۱۳۷۱/۱۹۹۲)
کولی و نامه و عشق (۱۳۷۳)
عاشقتر از همیشه بخوان (۱۳۷۳)
شاعران امروز فرانسه (۱۳۷۳) [ترجمه فارسی از اثر پیر دوبوادفر، چاپ دوم :۱۳۸۲]
با قلب خود چه خریدم؟ (۱۳۷۵/۱۹۹۶)
یک دریچه آزادی (۱۳۷۴/۱۹۹۵)
مجموعه اشعار (۲۰۰۳)
یکی مثلاً این که (۲۰۰۵)
هرگز نخواب کوروش
شعر زمان ما (۱۳۹۱)
مجموعه اشعار سیمین بهبهانی(۱۳۹۱)
اما گفتید یک شاعر زن. این یک حقیقت است که بر زن بودن او تاکید میشود. به هرروی، تاکید و تکیه بر چیزی، نشانه ی این است که مساله ای وجود دارد و وجود مساله، خودش نشانه ی وجود یک مشکل است. وقتی زن به عنوان یک مساله مطرح میشود، نشانه ی آن است که مشکلی در این رابطه در جامعه و جهان وجود دارد. سیمین بهبهانی این مشکل را به خوبی و با صراحت درکولی واره هایش بیان میکند.کولیای که او مطرح میکند یک زن است. جالب است که کولی او مرد نیست، بلکه یک زن است. این نکته قابل توجه است که کولی در ادبیات همیشه مونث بوده است و ادبیات هم اغلب مذکر بوده است، اما کولی سیمین هم مونث است ولی به طور متفاوتی ارایه میشود؛ کولی های دیگر، از زاویه ی دید مذکر دیده شده اند و خصلت های موردپسند مرد را نمایندگی میکنند: بی پروایی، لوندی، نشاط، زرنگی، چابکی، بی قیدی و…. یعنی نگرش آرمانی شده ی مذکر، اما روی دیگر سکه،که ستمدیدگی او است هرگز دیده نمیشود و دیده نمیشود که آن همه خصلت های مورد پسند مرد، چرا به وسیله ی کولی ارایه میشوند!؟ گویا هیچگاه از زاویه دید خود کولی به مساله نگاه نشده است و روی دیگر این سکه نشان داده نشده و در تاریکی باقی مانده است. سیمین این سکه را برگردانده و روی دیگر آن را به نمایش میگذارد: آوارگی، اجبار، زور شنیدن، اسارت، جدایی، بی هویتی، جدایی، ریشه نداشتن در هیچ جا، قیدوبند، ناامنی، تنهایی و …. این بار، دیگر یک زن است که به کولی نگاه میاندازد؛ یک بازنگری. به هر روی، سیمین، مساله و مشکل را درکولی نشان دادهاست.کولیای که او مطرح میکند، یک آزاده است، مثل رند حافظ، اما کولی سیمین به شدت ستمدیده هم هست. به هرحال میتوان تاریخ ادبیات زن نوشت و مسایل آن را کنکاش کرد. سیمین هم متعلق به تاریخ ادبیات به طورکلی است و هم متعلق به تاریخ ادبیات زن به طورخاص.
رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده
شب مانده است و با شب تاریکی فشرده
کولی کنار آتش رقص شبانه ات کو؟
شادی چرا رمیده؟آتش چرا فسرده؟
جای پا (۱۳۳۵/۱۹۵۴)
چلچراغ (۱۳۳۶/۱۹۵۵)
مرمر (۱۳۴۱/۱۹۶۱)
رستاخیز (۱۳۵۲/۱۹۷۱)
خطی ز سرعت و از آتش (۱۳۶۰/۱۹۸۰)
دشت ارژن (۱۳۶۲/۱۹۸۳)
گزینه اشعار (۱۳۶۷)
درباره هنر و ادبیات (۱۳۶۸)
آن مرد، مرد همراهم (۱۳۶۹)
کاغذینجامه (۱۳۷۱/۱۹۹۲)
کولی و نامه و عشق (۱۳۷۳)
عاشقتر از همیشه بخوان (۱۳۷۳)
شاعران امروز فرانسه (۱۳۷۳) [ترجمه فارسی از اثر پیر دوبوادفر، چاپ دوم :۱۳۸۲]
با قلب خود چه خریدم؟ (۱۳۷۵/۱۹۹۶)
یک دریچه آزادی (۱۳۷۴/۱۹۹۵)
مجموعه اشعار (۲۰۰۳)
یکی مثلاً این که (۲۰۰۵)
هرگز نخواب کوروش
شعر زمان ما (۱۳۹۱)
مجموعه اشعار سیمین بهبهانی(۱۳۹۱)
اما گفتید یک شاعر زن. این یک حقیقت است که بر زن بودن او تاکید میشود. به هرروی، تاکید و تکیه بر چیزی، نشانه ی این است که مساله ای وجود دارد و وجود مساله، خودش نشانه ی وجود یک مشکل است. وقتی زن به عنوان یک مساله مطرح میشود، نشانه ی آن است که مشکلی در این رابطه در جامعه و جهان وجود دارد. سیمین بهبهانی این مشکل را به خوبی و با صراحت درکولی واره هایش بیان میکند.کولیای که او مطرح میکند یک زن است. جالب است که کولی او مرد نیست، بلکه یک زن است. این نکته قابل توجه است که کولی در ادبیات همیشه مونث بوده است و ادبیات هم اغلب مذکر بوده است، اما کولی سیمین هم مونث است ولی به طور متفاوتی ارایه میشود؛ کولی های دیگر، از زاویه ی دید مذکر دیده شده اند و خصلت های موردپسند مرد را نمایندگی میکنند: بی پروایی، لوندی، نشاط، زرنگی، چابکی، بی قیدی و…. یعنی نگرش آرمانی شده ی مذکر، اما روی دیگر سکه،که ستمدیدگی او است هرگز دیده نمیشود و دیده نمیشود که آن همه خصلت های مورد پسند مرد، چرا به وسیله ی کولی ارایه میشوند!؟ گویا هیچگاه از زاویه دید خود کولی به مساله نگاه نشده است و روی دیگر این سکه نشان داده نشده و در تاریکی باقی مانده است. سیمین این سکه را برگردانده و روی دیگر آن را به نمایش میگذارد: آوارگی، اجبار، زور شنیدن، اسارت، جدایی، بی هویتی، جدایی، ریشه نداشتن در هیچ جا، قیدوبند، ناامنی، تنهایی و …. این بار، دیگر یک زن است که به کولی نگاه میاندازد؛ یک بازنگری. به هر روی، سیمین، مساله و مشکل را درکولی نشان دادهاست.کولیای که او مطرح میکند، یک آزاده است، مثل رند حافظ، اما کولی سیمین به شدت ستمدیده هم هست. به هرحال میتوان تاریخ ادبیات زن نوشت و مسایل آن را کنکاش کرد. سیمین هم متعلق به تاریخ ادبیات به طورکلی است و هم متعلق به تاریخ ادبیات زن به طورخاص.
رفت آن سوار کولی با خود تو را نبرده
شب مانده است و با شب تاریکی فشرده
کولی کنار آتش رقص شبانه ات کو؟
شادی چرا رمیده؟آتش چرا فسرده؟
________________________________
فرزانه تائیدی که زندگیاش تئاتر بود و تئاتر زندگیاش

در اولین سال انقلاب، سال ۱۳۵۸، در ادارهٔ برنامههای تئاتر، آقای علی نصیریان و آقای انتظامی که دو نفر از مهمترین افراد این اداره بودند، دیگر دیده نشدند. یک سال اصلاً به اداره نیامدند! همچنین هنرمندان معروف و محبوب - نظیر فخری خوروش، جمیله شیخی، مهین شهابی و چند نفر دیگر...
بعدها وسط تمرین، یک مرتبه میدیدیم که روی تابلوی اعلانات نوشتهاند: تا دستور ثانوی، مثلاً تئاتر ۲۵ شهریور توسط کمیتهٔ فلان دردست پاکسازی است. خُب، تئاتر ۲۵ شهریور متعلق به ادارهٔ برنامههای تئاتر بود. وقتی آنجا را میگرفتند، کار تمرین به کلی تعطیل میشد؛ و چون سالنی برای اجرا نداشتیم، تصمیم میگرفتیم به جای دیگری برویم؛ مثلاً به تئاتر شهر میگفتند: باید منتظر اجازه بمانید! تئاترها همه در دست کمیتهها افتاده بودند. به این ترتیب کار عملاً رها میشد. بعد از مدتی که جایی پیدا میکردیم، میآمدند و میگفتند: هر متنی برای تمرین دارید، باید اول از طرف کمیتهٔ پاکسازی تأیید شود! حالا چه کسی قرار بود آن را بخواند- و اینکه آیا اصلاً صلاحیت و سوادش را داشت- هیچکس نمیدانست. به این طریق دوباره کار برای مدتی تعطیل میشد... آخر سر هم به این نتیجه میرسیدیم که کاری نکنیم؛ یعنی مجبور میشدیم و دستور اینطور صادر میشد. بعدها حقوق من قطع شد... نمیگفتند چرا حقوق من قطع شده؟ یکی گفت: سر نماز ظهر اسمت را اعلام کردیم و گفتیم بیرونت کنند!
این وسط کاسههای داغتر از آش، برای خوشخدمتی کارهای عجیبی میکردند. یکی میرفت روی پشتبام تئاتر «پارس» نماز میخواند! آن یکی، مأموری با ضبط صوت میفرستاد تا اجرا را ضبط کند. در ادارهٔ برنامههای تئاتر، کمتر کسی به فکر بغل دستیاش بود. حکومتیها هم که دنبال نوکر میگشتند. میخواستند ببینند چه کسی صددرصد قبولشان میکند؟ چه کسی حاضر است به آنها خدمت کند؟ چه کسی حاضر است خودش، فکرش، استعدادش، هنرش را در اختیار آنها بگذارد؟
... ما از گذشته، هیچ نوع تجربه و تدارکاتی نداشتیم که بتوانیم با هم حرف بزنیم و حرکتی انجام دهیم. هیچکس جرئتاش را نداشت. مثلاً زمانِ شاه میگفتند: باید بروی کاخ سعدآباد برنامه اجرا کنی. کسی جرئت نداشت اعتراض کند و بگوید خُب چرا خود ملکه تشریف نیاورند به تئاتر؟ یک بار که میرفتیم به کاخ سعدآباد تا در برابر ملکه تئاتری اجرا کنیم- من دو بار رفتم- به نصیریان گفتم: آقای نصیریان، حتی ملکه الیزابت هم اگر بخواهد تئاتر تماشا کند، به سالن تئاتر میرود! شما میخواهید این همه آدم را بردارید به کاخ ببرید؟! یادم میآید کلُی سرزنش شنیدم و تهدید و تمنا که: «چیزی نگو!». نبودن فضای باز سیاسی باعث شد که ما در چنین وضعیتی به انقلاب برسیم... بعد هم که جمهوری اسلامی آمد و کار خودش را کرد؛ هرکس را که میخواست دستچین کرد و هرکس را نمیخواست انداخت بیرون. مسئله تنها این نبود که آنها آدم نداشتند، یا هنرپیشه نداشتند. آنها اصلاً نمیفهمیدند هنرپیشه یعنی چه؟ وقتی به ملا گفتند که این خانم هنرپیشه است، گفت: «هنرپیشه»؟! آنها به مرور آنچه را که میخواستند انجام دادند. هیچ برنامهای نداشتند و هیچ چیز هم از قبل پیشبینی نشده بود. همه چیز به مرور انجام گرفت؛ به مرور فهمیدند که چه طور بکُشند و از بین ببرند. به مرور قاتلهای خوبی از آب درآمدند. به مرور در نابودیِ فرهنگ و هنرِ مملکت متخصص شدند. در ادارهٔ تئاتر چو انداخته بودند که من بهایی هستم. پدر من بهایی شده بود، بهایی زاده نبود. دین بهایی را انتخاب کرده بود. بچههایش را هم به عنوان بهایی ثبت کرده بود، ولی هیچ وقت ما را مذهبی بار نیاورد. پدرم ما را به کلاس درس اخلاق میفرستاد؛ ولی من چون اصلاً مذهبی نبودم، توجهی به این مسائل نداشتم. در مدت کوتاهی چنان بهایی بودن مرا پیراهن عثمان کردند که باور کردنی نیست. من هنرمند بودم. مرا به خاطر هنرپیشه بودن مورد مؤاخذه قرار ندادند؛ برای اینکه پدرم بهایی بود، مرا مورد مؤاخذه قرار دادند. من چون در فیلمها لخت نمیشدم و در صحنههای سکسی بازی نمیکردم، رژیم نمیتوانست در رابطه با کارم از من بهانهای بگیرد و به این خاطر نمیتوانستند مرا به دادگاه انقلاب ببرند یا از اداره اخراجم کنند! پس تنها بهانه، مذهب پدرم بود که به مرور این گوشه و آن گوشه حرفش زده میشد. چون هنرپیشهٔ محبوبی بودم، همان تیپهای تنگنظر و حسودِ اداره تئاتر چو انداختند که من بهایی هستم. بعدها شنیدم نامهای هم به وزارت ارشاد نوشتند که فرزانه تأئیدی بهایی است و در راهروهای ادارهٔ تئاتر به خمینی و اعوان و انصارش فحش میدهد. وقتی تئاترها را بهکُل تعطیل کردند و ما از کار بیکار شدیم، نامهای برای مدیرکل برنامههای تئاتر نوشتم. کمی پس از اینکه بالاخره حکم قطع حقوقم را به دستم دادند. ادارهٔ برنامههای تئاتر یک مدیرکل داشت به نام عبدخدائی. من به او نامهای نوشتم که حقوقم قطع شده، بیکارم و نمیدانم چه باید بکنم؟ نامه را هم با «به نام خدا» شروع کردم. او مرا به دفترش خواست. باید قیافهاش را میدیدید! بیسوادترین آدم ممکن را رئیس ادارهٔ برنامههای تئاتر کرده بودند. اولین ایرادی که به من گرفت این بود که: «چرا نامهات را با «بسمهٔ تعالی» شروع نکردهای؟!». به او گفتم: آقا من که نوشتم به نام خدا. اگر منظور خداست، من آن را نوشتهام. گفت: نه! این کافی نیست. باید بنویسی بسمهٔ تعالی و بسمالله الرحمان الرحیم! و ادامه داد: اگر میخواهی حقوقت را بگیری، ما میتوانیم ترتیبش را بدهیم. اولاً از این به بعد باید با بسمالله الرحمان رحیم شروع کنی. ثانیاً اگر حقوقت را میخواهی، باید درس تئاتر بدهی! گفتم کجا درس بدهم؟! گفت برایت کلاس میگذاریم. اما بدان که در همان کلاس هم مأمورین ما نشستهاند! گفتم: منظورتان چیست؟

...
برای گذرانِ زندگی، مجبور شدیم بسیاری از چیزهایمان را بفروشیم. بعد در ادامه به وقایع دردناکی اشاره میشه که طاقت بازگوییاش را ندارم. ماجرای حاجی گلرو، ادارهٔ گذرنامه، پاسپورت، شعبهٔ ۴۲ دادستانی، و و و...
این بحث ادامه خواهد داشت
پانویس
- دوستان دانشور و فرهنگورز، در این بحث، به بیش از ۱۵۰ زن اشاره میشود که هر کدام زندگی متفاوتی داشتند و به شیوه خاص خویش با چالشها و مشکلات درافتادند. بدیهیست که همه در یک راستا و از یک قماش نیستند. اینکه نگاه و دیدگاه شماری از آنها حرف و حدیث دارد (که دارد)، یا با آنچه من و شما فکر میکنیم مطابق نیست، دلیل نمیشود که از آنان یاد نشود.
- کسانیکه در این بحث از آنان اسم میبرم کم و بیش شناخته شده هستند، اما دیگرانی هم هستند که از آنان کسی یاد نمیکند اما در شمار شریفترین زنان میهن ما هستند، زنان مچاله شده و رنج دیدهای که قربانی تاریخ مذکر و فقر فرهنگی بوده، به اطاعت خودخواسته و ستم مضاعف، خو کردهاند. باید در فصلی جداگانه از آنان سخن گفت.
- دوستان دانشور و فرهنگورز، در این بحث، به بیش از ۱۵۰ زن اشاره میشود که هر کدام زندگی متفاوتی داشتند و به شیوه خاص خویش با چالشها و مشکلات درافتادند. بدیهیست که همه در یک راستا و از یک قماش نیستند. اینکه نگاه و دیدگاه شماری از آنها حرف و حدیث دارد (که دارد)، یا با آنچه من و شما فکر میکنیم مطابق نیست، دلیل نمیشود که از آنان یاد نشود.
- کسانیکه در این بحث از آنان اسم میبرم کم و بیش شناخته شده هستند، اما دیگرانی هم هستند که از آنان کسی یاد نمیکند اما در شمار شریفترین زنان میهن ما هستند، زنان مچاله شده و رنج دیدهای که قربانی تاریخ مذکر و فقر فرهنگی بوده، به اطاعت خودخواسته و ستم مضاعف، خو کردهاند. باید در فصلی جداگانه از آنان سخن گفت.

░▒▓ همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
...
همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:facebook