خانمها و آقایان محترم، دوستان دانشور و فرهنگورز، در این شبِ سردِ مِهآلود که بهقول تَنسَر Tansar - در نامه به گُشْنَسپْ (شاه طبرستان) ـ تمیز حقیقت از میان برخاسته و سیرتِ انسانی رها گشتهاست، به شما سلام میکنم.
سلامی پُر از شور و شادی و امید.
این بحث به «کورش تاریخی» اشاره دارد. کورش تاریخی با توهمات ما و آنچه از قرن بیستم به بعد در باره وی بر سر زبانها افتاده، از بُنیاد متفاوت است. ضرورت طرح اینگونه مباحث آشنایی با تاریخ پُر فراز و نشیب میهن ماست که غالباً با آن بیگانهایم. درست است که در گذشته نباید زیست اما به گذشته باید نگریست. به قول شکسپیر در نمایشنامه توفان: What's Past Is Prologue (گذشته پیش درآمد اکنون است).
The Tempest, Act 2, Scene I
...
در شرایطی که ایران در حصار ظلمت اهریمن است و مرتجعین بر آن گرد یأس و محنت میپاشند، نیاز به اسطورههای تاریخی و ملی واقعیست.
اگر یاد کورش بزرگ، بیدادگران را نشانه بگیرد، بسیار هم نیکوست. البته شخصیتهای تاریخی را نباید صرفاً با نگاه سیاسی بررسی کرد.
... در این بحث به استوانه کورش Cyrus Cylinder [سایروس سیلندر] و بیانیه وی در هنگام پیروزی بر بابل اشاره میشود، با مسامحه، منشور کورش.
بسیاری آمدند و رفتند اما آن کتیبه ماند و میمانَد و در هر دوره معنای تازه دارد. جوهر و مضمون آن گِلنوشته، احترام به حقوق انسانی، توسط نیاکان ماست و تأثیر معنویاش، کمتر از سند Magna Carta (مگنا کارتا) در اروپا نیست.
کورش بزرگ (کورش دوم) مؤسّس نخستین دولت پهناور با کثرت اقوام، و در عینحال تمرکزگرای جهان باستان بود. او با پذیرش حکومتهای محلی و آزادی مردم در آیین خود، مانع سقوط دولتش در ورطهی استبداد شرقی شد.
دستاوردهای او و یارانش (حکومت متمرکز، سیستم جادهای، پُست، زبان رسمی، خدمات شهروندی و ارتش وسیع منظم)، توسط امپراتوریهای پسین تقلید شد.
...
برای واردشدن به مبحث کورش، داشتن اطلاعات در خصوص اتفاقات خاورمیانه در قرون هشتم و هفتم پیش از میلاد تا به سلطنت رسیدن وی، ضروری است. با تنظیم رابطه حکومتهای آشور و بابل و عیلام با یکدیگر و با مردم، هم باید آشنایی نسبی داشته باشیم. همچنین با حوادث دوران اقتدار مادها و انتقام سهمگین آنان(در اتحاد با بابلیان) از امپراتوری آشور، که منجر به حذف کامل این امپراتوری از صحنه تاریخ گردید.
پیش از ورود به بحث تصریح کنم که جز مغرضین و مرتجعین، کسی منکر این واقعیت نیست که کورش بزرگ نمادِ حیثیتِ مورد قبول واقعشدهِ تمدن از دسترفته ایران است.
...
کورش، شاهنشاهی ماد، پادشاهی لیدی و امپراتوری بابلنو (کـَلدانی) را فتح کرد و با حل و جمع اجزای مختلف در کلیتی واحد، شاهنشاهی هخامنشی (امپراتوری پارس) را بنیان گذاشت.
پادشاهی ماد بر نواحی غربی و مرکزی فلات ایران حکمرانی میکرد و حدود ۵۴۹ پیش از میلاد بهدست کورش فتح شد.
پادشاهی لیدی، زمانی تمامی آناتولی غربی را در تصرف خود داشت و ۵۴۶ پیش از میلاد، کورش بر آن غلبه کرد.
امپراتوری بابل نو (کـَلدانی) که در پیامد شکست از آشوریها آسیب دیده بود، پس از نابودی آشور، بار دیگر استقلال خود را بازیافت تا اینکه سرانجام در ۵۳۹ پیش از میلاد از کورش شکست خورد.
با همّت کورش و یارانش ایرانزمین هویّت گرفت کسانیکه در مورد پادشاه هخامنشی، بیحرفیهایشان را با پُرحرفی جبران میکنند، به جای تأکید روی کورش تاریخی که با همّت او و یارانش ایران زمین هویّت گرفت، مرزهای جغرافیائی مشخص پیدا کرد و پراکندگی اقوام ایرانی جای خودش را به یک امپراطوری قوی داد، از قول افسانهسازانی چون کتزیاس و گزنفون، یک مشت دروغ را تحویل جامعه ایران داده و میدهند.
متاسفانه کمتر به مناظره سقراط و آلکیبیادس Alkibiades [آلسبیادس] اشاره میشود که وقتی صحبت از کورش به میان میآید، به نگاه مثبت یونانیها و در رأس آنها افلاطون به نوع حکومت سیاسی ایران پیمیبریم. دوره آثار افلاطون، جلد سوم (آلکیبیادس)، ص ۶۲۹ ...
به هگل Georg Wilhelm Friedrich Hege هم خوب است اشاره شود. هگل در کتاب «درسهایی در بارهٔ فلسفهٔ تاریخ» Vorlesungen über die Philosophie der Geschichte گفتهاست: «پارسها اولین قوم تاریخیاند و حکومت پارسی اولین حکومتی است که سپری شدهاست».
با امپراتوری ایران ما وارد روابط تاریخ (تاریخی) میشویم. ایرانیان اولین ملت تاریخی هستند...
Mit dem persischen Reiche treten wir erst in den Zusammenhang der Geschichte. Die Perser sind das erste geschichtliche Volk, Persien ist das erste Reich, das vergangen ist.
اضافه کنم که آلمانِ روزگار هگل دارای حکومتهای محلی متعددی بود، و او که از این وضعیت رضایت نداشت، پس از آنکه میگوید آلمان دیگر دولت نیست، به نظام سیاسی هخامنشی اشاره میکند. ... هرکسی از ظّن خویش کورش را توصیف کرده و کم نیستند کسانیکه تصور میکنند او همان ذوالقرنین است که در قران اشاره شده، درحالیکه شواهد باستانشناسانه غیر از تفسیر به رأی است.
از طریق شواهد باستانشناسانه نمیتوانیم بگوییم که ذوالقرنین چه کسی بودهاست. ... واقعش ما در مورد کورش بزرگ اطلاعات زیادی (که مستند و اثباتپذیر باشد)، نداریم. تنها میدانیم حدود سال ۵۷۶ قبل از میلاد متولد شده، ۵۵۰ به سلطنت میرسد و با تصرف پادشاهی ماد قدرت میگیرد. ۵۴۶ پادشاهی لیدیّه را فتح میکند و با شکست دادن پادشاه ثروتمندش «کرزوس» Croesus، پایتخت آن «سارد» (ساردیس) Sardis را در اختیار میگیرد و سال بعد (۵۳۹ قبل از میلاد) به بابل حمله کرده، آنجا را فتح میکند و حدود ۵۲۹ در شمال شرقی ایران، در جنگ کشته میشود. کورش، واپسین سالهای حیات خود را در نبرد با سکاهای بیابانگرد و مهاجم مرزهای شمال شرقی امپراتوری گذرانده و چه بسا در پی یکی از این نبردها، جان باختهاست. ... جدا از هرودوت و گزنفون و کتزیاس، دیودور سیسیلی، افلاطون، پلوتارک، آپیان Appian، تاسیتوس Tacitus، هگل، ماکیاولی، ویل دورانت، کنت دوگوبینو، ارنست هرتسفلد، رومن گیرشمن... همچنین، ابوریحان بیرونی(در آثارالباقیه) و ابن عبری(در تاریخ مختصر الدول)، کم و بیش از کورش نوشتهاند. در تاریخنامههای سنتی رومانیایی ازجمله کتاب «رویدادنگاری» که «میخائیل موکسالیه» Mihail Moxalie در سده شانزدهم میلادی نوشته، به کورش اشاره دارد. گفته میشود یک سالنامه کهن مجارستانی هم سالشمار سلطنت وی را مکتوب کرده که نمیدانم واقعی است یا نه. در متون یهودی اما، کورش جایگاه خاصی دارد. خیلیهای دیگر هم از وی نوشتهاند. ازجمله عمادالسلطنه سالور، از دیوانسالاران دورهٔ قاجار که پادشاه هخامنشی (سیروس کبیر) را میستاید و نوشتههای مورخان یونانی در بارهٔ او را نقد میکند. ... در کتاب تورات(عهد عتیق)، نام کورش ۲۳ بار به صورت مشخص آمده و در چندین جای دیگر نیز به او اشاره شدهاست. البته بیشتر داستان مربوط به وی در کتاب عزرا(عزیر) עֶזְרָא است، در تواریخ، اشعیا و دانیال هم آمدهاست.
به روایت تورات، کورش از بازگرداندن تندیس خدایان به معابد(که طی جنگ جابهجا شده بودند)، و ترمیم آنها صحبت میکند و از همین موضوع میتوان استنباط کرد که وی برخلاف برخی فاتحان که از ویرانسازی معابد نمیگذشتند، در بیشتر موارد، مانع پرستش دیگران نشدهاست. گفته میشود تعداد زیادی از یهودیان در بابل در اسارت «بُخت النصر»(نبوکدنَصَرِ دوم)، بودند و این در خاطره یهودیان ضبط شده که «کورش»ی بوده و وی آنها را آزاد کردهاست.
توجه داشته باشیم که کتبی چون عهد عتیق و...سالها بعد نوشته شده و کلاً اساطیر ادبی و قصههای دینی، حتی اگر بازتاب واقعیت باشند، از تحقیق تاریخ جداست.
از دوران پیش از اسلام تا ساسانیان اطلاعات چندانی در دست نیست
◄ از Khwadāy-Nāmag خَوداینامگها و دیگر بُنچاکهای بجا مانده از جهان باستان (اسنادی که کنش و رفتار افراد در آن ثبت شده) که بگذریم، به نگر من، از دوران پیش از اسلام تا ساسانیان اطلاعات چندانی در دست نیست.
◄ برای مطالعه دوران پیش از اسلام تا ساسانیان، دادههای باستانشناسی و منابع نوشتاری ازجملهِ گلنوشتههای عصر هخامنشی مفید است اما نباید با نگاه و ارزشهای امروزی، روزگار کهن را بررسی کنیم. من در بحث «آناکرونیسم Anachronism زمانپریشی و نابههنگامی» این مطلب را توضیح دادهام.
◄ به سبب ناپیوستگی و گسست در تاریخنگاری ما که ازجمله عواملش یورش ویرانگر مقدونیان بود، آنچه امروز از هخامنشیان اطلاع داریم، بیشتر به اسنادی متکی است که در کاوشهای دویست سال اخیر به دست آمده، ازجمله استوانه کورش که نخستین نوشته از نخستین پادشاه هخامنشی است.
◄گلنوشته مزبور که پس از تسخیر بابل نگاشته شده، از زمان پیدایی تا همین الآن، کانون پژوهشهای بسیار بودهاست. گذشته از دادههای قابل تأمل از آنچه بر بابل گذشت، گزارش معتبری از نیاکان کورش و اقدامات پیشین آن فرمانده بزرگ نظامی بهدست میدهد.
...
تا آنجا که اطلاع دارم در الواح زیر به کورش اشاره شدهاست: ◄ لوحه پاسارگاد (آدم کورش خشایثی یه هخامنشی یه=من کورش، شاه هخامنشیام) ◄ کتیبه داریوش در بیستون (که کمبوجیه و بردیا پسران کورش معرفی شدهاند). ◄ لوحی که بابلیان درباره فتح بابل نوشتهاند، ◄ لوحی که از نبونعید(نَبونَئید) Nabonidus شاه بابل یک سال قبل از سقوطش بجا مانده و در آن نام کورش آمدهاست و - ◄ گِلنوشتههای دیگری که در بابل به دست آمده و در مورد امور اداری و حکومتی است. ◄ از سه کتیبه کوچک آسیبدیده هم صحبت میشود که گویا در دشت مُرغاب به دست آمده و در آنها، کورش خود را معرفی کردهاست.
سخنگفتن از کورش از جمله به خاطر فقدان منابع کافی، و اینکه در مورد او، خوب را خوبتر یا بد را بدتر میبینیم، کار آسانی نیست. از وقایعنگاری غیرقابل استناد امثال گِزنفون که بگذریم، بقایای باستانشناسی باید از شخصیت کورش رازگشایی کند اما بقایای باستانشناسی خودش رازآلود است و نیاز به تفسیر در کنار مستندات دیگر دارد.
منابع ایرانی قبل از اسلام هم به جز چند گِلنوشته به خط میخی، نشانی از او نمیدهد. ...
مهمترین منابع کلاسیک برای زندگانی کورش بزرگ، هرودوت، گزنفون و کتزیاس است. نوشتههای هرودوت تاحدودی قابل اعتماد است. اما نوشتههای کتزیاس جنبهٔ داستانسرایی دارند. وقایعنگار و سرباز یونانی گزنفون هم کتابی به نام کورشنامه دارد که نتیجهٔ تخیلات اوست. روایتهای او و کتزیاس (که هر دو حدود دویست سال با روزگار کورش فاصله داشتهاند) با اسناد و وقایعنگاری بابلی ناهمخوانیهای زیادی دارند و هیچ مورخ واقعی به آنان استناد نمیکند. گزنفون؛ همانند امثال ر. اعتمادی و ذبیحالله منصوری داستانسرایی کردهاست. او به معنی واقعی کلمه، تاریخنگار نبود. برای مثال یاداشتهایش پیرامون سقراط اصلاً دقیق نیست. «آناباسیس» و «کوروپدیا»، هم که در مورد کورش نوشته، نتیجه تخیلات اوست. به این واقعیت «پاول ریچارد ِبرگر» Paul-Richard Berger مورّخ و متخصّص زبانهای بین النهرین اشاره نموده، واقعش شهرت کورش باعث شده که درباره او افسانهسرایی هم بشود.
استوانه کورش Cyrus Cylinder پس از فتح بابل توسط کورش، به رسم سنّت بابلیان که برای هر پادشاه، وقایع اتفاقیه را روی استوانه گِلی حک میکردند، این گِلنوشته Cyrus Cylinder نه به زبان هخامنشیان (خط میخی ایران قدیم)، بلکه به زبان اَکّدی (زبان مردم بابل) نوشته شد.
متن روی استوانه، کورش پیروز را ستایش میکند، فاتح را. نَسَبنامهاش را برمیشمارَد و او را به عنوان یک پادشاه، به تصویر میکشد و فرمانروای بابل، نبونعیدِ شکست خورده را ستمگر معرفی میکند. در متن مزبور، بابلیانِ معتقد به مَردوک، تصریح کردند که کورش را او (خدای خدایان) برای ما فرستادهاست. کورش نیز به جای سخنگفتن از اهورا مزدا، از مردوک صحبت میکند و اینکه او مرا برای بازگرداندن صلح و نظم به بابل برگزیدهاست.
... در متن استوانه [از زبان کاهنان] آمده که کورش به عنوان حاکم جدید مورد استقبال مردم بابل قرار گرفت و با آرامش وارد شهر شد و از مردوک خواسته میشود که از وی و پسرش کمبوجیه، محافظت کرده، یاریشان دهد. ... استوانه کورش که اکنون با شمارهٔ BM 90920 در موزه بریتانیا در شهر لندن نگهداری میشود از گِل رُس(گِل پخته) ساخته شده، و همانطور که گفتم به خط میخی اَکّدی (زبان مردم بابل) است و ۲۲٫۵ سانتیمتر طول و ۱۰ سانتیمتر عرض دارد. سال ۵۳۸ پیش از میلاد، پس از شکست نبونعید(نَبونَئید) Nabonidus (شاه بابل) نگاشته شده و شامل دو بخش است؛ بخش نخست نبونعید را بهدلیل بیاحترامی به مردوک، خدای بابلیان، سرزنش میکند. (این از زبان کاهنان است). بخش دوم، معرفی کورش و چگونگی فتح بابل (از زبان فاتح آن)، درواقع، تعریفوتمجیدهای کورش است از خودش. ... گِلنوشته مزبور در اواخر قرن نوزده (سال ۱۸۷۹ میلادی) توسط تیم «هرمزد رسام» در نیایشگاه اِسَگیله (معبد مردوک) در جنوب تپهٔ عَمران و نزدیک روستای جیمجیما پیدا شد. البته زمان کشف استوانه یکی از نزدیکان هرمزد رسام به نام «داوود توما» به جای وی حضور داشت. ... آن قطعه سفالین استوانهای شکل، حاوی ۳۵ سطر بود. بخشی از آن (سطور ۳۶ تا ۴۵) زیر خاک، از بدنهٔ اصلی کنده شده بود که بعدها پیدا شد و در مجموعه بابلی دانشگاه یِیل، توسط پاول-ریچارد برگر شناسایی گردید. بنابراین تمامی متن کتیبه حاوی ۴۵ سطر است که البته سه سطر نخست آن تقریباً بهطور کامل از بین رفته و انتهای کتیبه هم ناقص است. یعنی یک تکه از گِلنوشته مزبور همچنان مفقود است. ... خط اَکّدی آن را چند باستانشناس ترجمه کرده و به تحلیل پیام، سبک زبان، اشارات، و لحن خطاب پرداختهاند. نشانههای خط میخی آن با نوشتههای خط میخی دوره نوبابلی مطابقت دارد که با آن بیشتر، نامهها را مینوشتند تا استوانه. از نظر زبانی یک ورژن Version و نسخهای از بابلی استاندارد است. ...
شایان ذکر است که کتیبه کورش به لحاظ تاریخی، فرهنگی، سنن استوانه نویسی و مفاهیمی که در آن است، همچنین از نظر زبانی و سبک و سیاق نوشتن و... اثری بینالنهرینی است. ولی به تاریخ پارسیان مربوط میشود. چرا؟ چون اطلاعاتی از کورش در این منطقه در بردارد و از این لحاظ برای خوانش تاریخ ایران مهم است.
...
این استوانه گِلی، در واقع یک «دفینه» بوده و بنا بر رسم آن روزگار مثل موارد مشابه که پای دیوارها و...دفن میشد، در نیایشگاه اِسَگیله Esagila (معبد مردوک، خدای بزرگ بابلی) در شهر بابل قرار گرفته بود. برخی گفتهاند متن استوانه توسط روحانیون نیایشگاه اِسَگیله برای حاکم جدید نوشته شده و خود کورش ننوشتهاست.
سبک و سیاق آن به متون قدیمتر از خود شباهت دارد و برخی جملهها و تعبیرات آن، کلیشهای است که ما در دیگر نوشتههای متون پادشاهی هم میبینیم.
ناگفته نماند که مضمون و جوهر منشور کورش، برخلاف قوانین پیش از خودش (قانون اورنامو، قانون حمورابی، یا ده فرمان موسی و...) بیش از آنکه در مورد کیفر باشد به عدالت و مدارا اشاره دارد.
او برخلاف داریوش که در کتیبههایش، روی مجازات تکیه میکند و درواقع انحرافی است از آنچه در استوانه کورش ثبت شده، به نوعی مدارا توجه میدهد.
سخنان مَندرآوردی و دروغ، در مورد استوانه کورش مرتجعین کهنه و نو از ناآشنایی ما با Cyrus Cylinder و وقایع تاریخی، سوءاستفاده میکنند. در ترجمههای معتبر متن استوانه از زبان اَکّدی به زبانهای فارسی، آلمانی و انگلیسی، موارد نادرستی نظیر «نسخ بردهداری»، «آزادی ادیان»، «آزادی بیان و انتقاد از حاکم»، وجود ندارد. در آن گِلنوشته، نه تنها نام اهورامزدا نیست، بلکه کورش از بتهایی به نام «مردوک» و «بعل» و «نبو» ستایش نموده و حتی اشاره به پرستش آنها کردهاست و اینکه مردم در هنگام آوردن باج و خراج، پای او را میبوسیدند. اگر در مورد شخصیتهای تاریخی نخواهیم به «مجموعه کارکردهایشان» توجه کنیم، عملکرد پادشاه هخامنشی هم جدا از جنگ و کشتار نبودهاست. او برتر از سؤال نیست. خدا نیز برتر از سؤال نیست تا چه رسد به کورش حتی اگر تاریخ مقدس، مسیح بخواندَش، و رتبهاش را از پیمبری برگذرانَد. بابل، بزرگترین و ثروتمندترین شهر باستانی آن عصر و مرکزی چندفرهنگی و چند آئینی با ساکنانی از اقوام گوناگون از چهار گوشه جهان بود. در پیامد جنگافروزیها، تمّدن کهنسال بینالنهرین (میانرودان) و نیز ماد و لیدی و بابل فاتحهشان خوانده شد و از آنها جز خاطرهای باقی نماند.
بر پایۂ دو سند بابلی، یعنی «استوانۂ گلی نَبونَئید» و «تاریخشمار نَبونَئید»، Nabonidus Chronicle، کورش از پدر زنش (آستیاگ) که فرمانروای ماد بود هم نمیگذرد و با بیرحمی حساب او را میرسد.
(البته اینکه وی واقعاً پدر زن کورش بوده یا نه، بر من معلوم نیست).
...
کورش پیش از ورود به بابل، مقاومت سپاهیان نبونعید را در شهر «اوپیس» Opis (کنار دجله و نزدیک بغداد کنونی) با قدرت نظامی و درگیریهای خونین درهم میشکند و شهر غارت میشود، بدیهیست که بابل شکستخورده، درهای خود را به روی مهاجمین میگشاید. البته کورش برخلاف آشوریان دست از سر معابد برمیدارد ولی همه اینها در صورتی بودهاست که راه او بسته نشود و سد راهش نشوند. ... هستند کسانیکه آغاز شاهنشاهی کورش و ورود او به شهر بابل را شروع عصری نوین در تاریخ ایران و نقطه عطفی در تاریخ بشریت ارزیابی کرده، میگویند با فتح بابل، میان رودان، به عنوان مرکز اصلی و کانون اتصال تمدنهای کهن، یکپارچه شد و در مجموعه جدیدی جا گرفت. از نگاه آنان چون کتیبههای مربوط به دوران سقوط بابل نشان از روند عادی زندگی و ادامه خرید و فروشهاست، پس، این تاییدی بر تصرف بابل در آرامش بهشمار میرود. در نقطه مقابل برخی از قتل عام مردم اوپیس که کورش در آن با سپاهیان بابلی جنگید، دم میزنند. البته در رویدادنامه نبونئید که توسط وقایعنگاران بابلی تهیه شده و همعصر با کورش بزرگ نگارش یافته، بطور خاص، صحبت از «قتل عام مردم اوپیس» نشده، هرچند از «نیشوهای اکد» [مردم اکد]، سخن به میان میآید. کشتار مردم اوپیس در نوشتههای هرودوت هم نیست فقط اشاره به آن شهر شدهاست. (کتاب ۱، بند ۱۸۹)
در مورد وقایع اتفاقیه در اوپیس، اتفاق نظر وجود ندارد. برخی همانند خانم امیلی کورت، با اشاره به عبارت زیر در وقایعنامه نبونئید (ستون سوم، سطر ۱۲ تا ۱۴) ادعا میکنند قتل عام مردم آن شهر به دست کورش روی داده، اما امثال ویلفرد لمبرت در این نتیجهگیری تردید کردهاند...
ویلفرد لمبرت متن را به صورت زیر ترجمه میکند: در ماه تشریتو وقتی کورش با سپاه اکد در اوپیس بر ساحل دجله جنگید، سربازان اکد عقب نشستند. او (کورش) غنیمت گرفت و سربازان (اکد) را مغلوب کرد.
In Tishri when Cyrus did battle with the army of Akkad at Opis, on the [bank] of the Tigris, the soldiers of Akkad withdrew. He (Cyrus) took plunder and defeated the soldiers (of Akkad).
در این مورد نظر «مارک گریسون» Mark Garrison و هانس پیتر شاودیگ Hanspeter Schaudig متفاوت است. گریسون که مدعیست نشانههای متن گاهنگاری دورهی نبونئيد را کاملتر خوانده، در مورد نبرد اوپيس نوشته است:
“… in the month Tishri when Cyrus (II) did battle at Opis on the [bank of] Tigris against the army of Akkad, the people of Akkad retreated. He carried off the Plunder (and) slaughtered the people.”
(در ماه تيشری (آبان)، زمانی که کوروش عليه سپاهيان اکد نبرد اوپيس را در کناره ی دجله به پيش برد، مردم اکد عقب نشستند. او دست به غارت زد و مردم را سلاخی کرد.)
گریسون برداشت امثال اوپنهايم را که نبونئيد در جمله فوق [او] فاعل است، نمیپذیرد.
Grayson, A. K. 1975: “Assyrian and Babylonian Chronicles” in: Oppenheim, A. Leo (ed.) 1975: Texts from Cuneiform Sources, Volume V, P. 109.
...
با فتح بابل بزرگترین امپراتوری در ایران شکل میگیرد که تا حدود دو قرن بعد (تا حملات اسکندر) در قدرت است، اما برخلاف تصور رایج، به سلطنت رسیدن کورش و فتح بابل در تاریخ مشرق زمین، نه آغاز یک دوره جدید، بلکه نتیجه روندی است که از سالها پیش از آن شروع شده بود.
منشور کورش را آنگونه که هست بشناسیم نه آنطور که دوست داریم باشد
◄ در یک رویدادنگاری بابلی آمدهاست سپاهیان کورش بدون نبرد (بدون جنگ و جدال) به بابل وارد شدند. اما در کنار این، سند(قبض) دیگری در مورد ترمیم خرابیهای دروازهٔ انلیل -در غرب شهر بابل- موجود است. آشورشناس فرانسوی «تولینی» بر این باور است که سپاهیان کورش از این دروازه به بابل هجوم آوردند و سپس بخش شرقی آن را هم تصرف کردند. فتح بابل به نظر «پیر بریان» Pierre Briant بدون مقاومت بابلیان امکان نداشتهاست. Pierre Briant, From Cyrus to Alexander: History of Persian empire ◄ در منشور کورش، اشارهای به مشروعیت و برابری آئینها و ایزدان و نیایشگاهها نمیبینیم. در این متن حتی نَبونَئید به دلیل «نترسیدن» و نپرستیدن مردوک(خدای خدایان)، سرزنش میشود.
◄ از حق آزادی، که گویا کورش برای همه انسانها و آئینها پذیرفته، و از همزیستی ملّتهای گوناگون در امپراطوری بزرگ ایران، زیاد صحبت میشود، اما کورش هر آنچه نَبونَعید (شاه بابل) بنا کرد، همهٔ معابدی را که او ساخته بود، از ریشه برکند. نگاره نبونعید را دور انداخت و از همه جا نوشتههای حاوی نامش را از بین برد و هرآنچه پدیدآورده بود، به شعلههای آتش سپرد.
◄ در متن استوانه (منشور کورش) اشاره شده، مردم بابل از نَبونَعید ناراضی بودند و او را شاهی میدانستند که درد و اندوه و سختی معاش و رنج و آزار و مرگ برای مردم خود آورده بود و بابلیان از خدای خدایان [مردوک] خواستند که شاهی خوب برای آنان بیابد و او هم پس از اینکه سراسر جهان را گشت، کورش را که پادشاهیاش توأم با راستی و عدالت بود یافت و از او حمایت کرد تا شاه بابل شود. اما...
◄ اما وقتی به کتیبه بیستون که شرح پیروزی داریوش بزرگ بر گوماته مغ و بندکشیدن یاغیان است، مینگریم، جور دیگر از بابل و شاه آن صحبت شدهاست. آنجا به دو نفر اشاره دارد که به دلیل محبوبّیت شاه بابل، خودشان را به دروغ خویشاوند او جا زدند و مردم بخاطر خویشاوندی با شاه (نَبونَعید) جانب آنان را گرفتند و هر دوی این قیامها توسط داریوش سرکوب شدند. «چطور ممکن است دو نفر با ادعّای انتساب خودشان به نَبونَعید (شاهی که بنا بر منشور کورش باید منفور باشد) محبوبیت مردمی کسب میکنند؟»
◄ پس از فتح بابل، کمبوجیه پسر کورش، و پسینتر «گبارو» (احتمالاً سردار کورش) آنجا را اداره کرد. در زمان داریوش، دیگر شاه بابلی وجود ندارد، تنها در کتیبهٔ بیستون از قیام فرزند نَبونَعید (بلشَزَر Belshazzar) یاد شده، که به دست داریوش به شدت سرکوب میشود. شرح این واقعه در متن کتیبه بیستون آمدهاست. ◄ هنوز هم کسانی با اشاره به کتاب عزرا (تورات) صحبت از «آزادی بردگان به دست کورش» میکنند، در حالیکه همانجا (در فصل دوم - آیه ۶۵)، عزرا گزارش میکند که جمعاً ۴۲۳۶۰ نفر به سرزمین یهودا بازگشتند، همراه با ۷۳۳۷ غلام و کنیز که در میان آنها ۲۰۰ آوازخوان[نوازنده] زن و مرد هم بود. [همه به اورشلیم بازگشتند] (صحبت از غلام و کنیز است و نه مزدبگیران صرف)
◄ واقعش در متن استوانه کورش سخنی داّل بر لغو یا ممنوعّیت بردهداری(به معنی دقیق کلمه) و آزادی در قبول یا رّد فرمانروایی کورش که برخی در نوشتههای خود نقل میکنند، وجود ندارد.
◄ برخلاف تصور، در منشور کورش اشارهای به یهودیان(یا قومی دیگر) نشدهاست. با بدگویی از نَبونَعید، پادشاه شکستخوردهٔ بابل شروع میشود، به ستایش مردوک، خدای بابلیان، میپردازد و با شرح تبار کورش و عظمت او ادامه مییابد. آخرین خوانشها و ترجمههای معتبر متن از زبان اَکّدی به زبانهای فارسی، انگلیسی و آلمانی و… همه در دسترس هستند و میتوان به آنها رجوع کرد و دید. ◄ کورش که خود را شاهِ سرزمینهای مغلوب «بابل و سومر و اَکّد» میخواند و خاستگاهِ تبارِ شاهیاش را به «اَنشان» (یکی از مراکز سیاسی دولت عیلام) میرسانَد، به سرزمین پارس، و خاندان هخامنشی اشاره هم نمیکند. البته کتیبهٔ بیستون به روشنی، بر تبار ایرانی کورش بزرگ گواهی میدهد. منشور کورش را آنگونه که هست بشناسیم نه آنطور که دوست داریم باشد.
◄ خودآگاهی و تدوین حق، یک پدیده مُدرن است و اگر در منشور کورش نکاتی میبینیم که با ادّعاهای حقوق بشر مدرن خواناییهایی دارد، معنیاش این نیست که کورش، تئوری حقوق بشر داشته، یا حق را به مفهوم «حق داشتن» در برابر «حق بودن»، تمام و کمال میدانستهاست. در دوران گذشته، نه خودآگاهیای در این باره وجود داشت و نه اساساً این مطلب تدوین شده بود.
◄ نکته دیگری را هم اضافه کنم. این گزاره غیرواقعی که گویا در کشور چین سطرهایی از متن استوانۀ گلی کورش بر روی دو فسیل استخوان اسب پیدا شده، جای بحث ندارد چرا که جعلی بودن آن قطعی است و ایروینگ فینکل هم آن را زیر سؤال بردهاست.
◄ کورش بزرگ؛ بنیانگذار دولت هخامنشی، نخستین دولت تاریخی است که زیرساخت اندیشهاش نه صرفاً بازسازی اندیشههای بینالنهرینی، بلکه ایرانی، و اصیل بود. ◄ با پیدایش امپراتوری هخامنشی، کورش بیشتر سرزمینهای پراکنده در آسیا را (غیر از چین) زیر پوشش و گردانِش خویش آورد. گسترهٔ سرزمین تحت کنترل او بیش از ده برابر از امپراتوریهای پیشین (آشوریان، مصریان باستان و...) بزرگتر بود. فراموش نکنیم که ایرانیان خودشان آفریننده و انجامندهٔ دویست سال کشورداری هخامنشیان بودند. ◄ البته «یک ناسازگاری منطقی پیش میآید که چگونه بدون جنگ و خونریزی، کورش و یارانش توانستند در مدت نه چندان طولانی، سرزمینهای متمدن Civilized روزگار باستانی را زیر پوشش و گردانش خویش درآورَند و سرزمین تحت کنترل خویش را بیش از ده برابر کرده و به آن وسعت شگفت برسانند؟» چنین جهشی در گستره کشورداری جای تأمل بسیار دارد که چندان روی آن کندوکاو نشدهاست.
◄ ایران، امپراتوری بزرگ آن دوران بود و این عظمت و قدرت بدون جنگ و خونریزی بهدست نمیآمد. بدیهی است که این موضوع نمیبایست در متن استوانه کورش منعکس شود.
◄ نوع برخورد کورش با کرزوس Croesus؛ پادشاه لیدیه نشان میدهد که همیشه خردمندی و رواداری، اسلوب کار وی نبودهاست. گفته میشود وقتی در سال ۵۴۶ پیش از میلاد، کرزوس پادشاه لیدی شکست خورد، وی را به دستور کورش در شعلههای آتش انداختند و این واقعه را هرودوت و دیگران اشاره کردهاند. (هرودوت میگوید کورش میخواست ببیند آیا خدایان آسمانی به کمک او میآیند یا نه). برداشت«گریسون» از اشاره «رویدادنامه نیونئید» به داستان کرزوس، صرفاً شکست دادن و غنیمتگرفتن از او توسط کورش است.(رویدادنامه نبونئید، ستون ۲، بندهای ١۷ و ١۸)
واقعش زندگی و مرگ کرزوس چندان روشن نیست اما اینکه وی از طرف آپولون Ἀπόλλων (از خدایان اُلمپنشین) ربوده شد و ارواح به یاری او شتافتند، یا پادشاه هخامنشی توبه کرزوس را پذیرفت و با خاموشکردن شعلههای آتش نگذاشت او بسوزد، داستان است. کرزوس تاریخی، سرانجام کشته شد (یا در آتش سوخت).
در اسناد بابلی سال نهم سلطنت نبونئید، آمده: «کورش بسوی کشور لیدیه پیش تاخت، پادشاه (کرزوس) را بکشت و داراییهای او را بگرفت». مورخ رومی «اوزه بیوس» Eusebius، همچنین « ج. کارگیل» J. Cargill و...هم گفتهاند «کورش، کرزوس را کشت و امپراطوری لیدیا را ویران کرد». اینکه کورش او را به عنوان یک مشاور خردمند پذیرفت، افسانه است.
Stephanie West, "Croesus' Second Reprieve and Other Tales of the Persian Court", Classical Quarterly (n.s.) 53(2003): 416–437, esp. pp. 419–424.
◄ تصویر نه چندان دقیقی که امروز دربارهٔ کورش داریم بیشتر به دوران پهلوی و جشنهای دوهزار و پانصد ساله بازمیگردد که از او برای برجستهکردن تاریخ باستان در ایران استفاده شد و این نگاه تا به امروز با افراط و تفریطهای بسیاری همراه بودهاست. ◄ رضاشاه برای ایجاد وحدت ملی که در دوره قاجار بهدلیل از دسترفتن بخشهای بسیاری از سرزمین ایران دچار خدشه شده بود، به بزرگنمایی گذشته پیش از اسلام روی آورد. با روی کارآمدن محمدرضاشاه پهلوی این توجه ادامه پیدا کرد و در جشنهای دوهزار و پانصد ساله به اوج رسید، از سوی دیگر مخالفان حکومت با تبلیغات گاه نادرست، تمام گذشته را زیر سؤال میبردند. متأسفانه نگاه به ایران باستان پیش و پس از انقلاب، سیاسی بودهاست. ◄ از حق نگذریم، دوباره ساختن معبد ماه در شهر اور Ur توسط کورش، قابل تأمل است. اور شهری باستانی در جنوب میانرودان، نزدیک دهانه دو رود دجله و فرات بود و من با این نظر دکتر عبدالحسین زرینکوب همراه هستم که «دستوری که کورش برای تعمیر معبد ماه در اور صادر کرد، باید کنایه از نظر بلند او برای یکسان شمردن جایگاه همه ادیان و اعتقادات مردمی باشد...» (عبدالحسین زرینکوب، تاریخ مردم ایران قبل اسلام، ص ۱۳۱) ◄ این هم هست که در سرتاسر حکمرانی کورش، چه در میان مادها و چه دیگر ساتراپها، شورش و اختلاف درون مرزی گزارش نشدهاست. گفته میشود در زمان وی، کشورهایِ شکست خورده، حقِ نگهداشتِ زبان و دینِ پیشین خود را داشتند. ◄ «کورش نمادِ نهادِ پادشاهی و تمدن تاریخیی ایرانی است» و برخلاف نظر بیخردان و مغرضان، «پادشاهی از اسطوره تا واقعیت، جزئی از مدنیت باستانیی ماست». کورش بخشی از تاریخ میهن ماست و به لحاظ پیوند با گذشته ایران پرداختن به امثال وی ضروری است. بویژه در برابر استبداد زیر پرده دین.
◄ گفته میشود وقتی قانون اساسی آمریکا را مینوشتند به پیشنهاد توماس جفرسون یکی از مُدلهایی که مورد مطالعه قرار گرفت،«تسامح کورشی» بود. ◄ «به کورش نیاویزیم، از کورش بیاموزیم». او به ادیان مختلف احترام میگذاشت. آیا ما هم برای نظر و نگاه مخالفی که نمیپسندیم احترام قائلیم؟
تا یک قرن پیش نام کورش چندان برجسته نبود از زمان نگارش منشور کورش بزرگ تا به امروز بیش از ۲۵ قرن میگذرد. در حالی که ۷۰۰۰ سال است که مردم در این سرزمین زندگی میکنند، یک سؤال مهّم پیش میآید: چرا در ایران تا یک قرن پیش نام کورش چندان برجسته نبود و در منابع ایرانی، به نام وی کمتر برمیخوریم؟ چرا حکیم ابوالقاسم فردوسی، برخلاف ابوالفرج بن عبری در مختصر، ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه، مسعودی در مروجالذهب، طبری در تاریخ الرسل و الملوک، ابن اثیر در الکامل، حمزه اصفهانی در تاریخ پادشاهان و پیامبران، سمعانی در الانساب، ابوبکر عتیق نیشابوری در تفسیر سورآبادی، و ابن بلخی مورخ قرن ششم در فارسنامه، که لااقل به نام کورش اشاره کوچکی دارند، [چرا شاهنامه فردوسی] حتّی در همین حّد هم از او یاد نکردهاست؟ اینکه از حمورابی و آشور بانیپال و سارگن (بنیادگذار خاندان پادشاهی اَکّد) در آثار مکتوب میانرودان باستان کمتر گفته شده، در تاریخ و ادبیات ما نامی از آثار باستانی «شهر سوخته» و «جیرفت» و پادشاهان آنها نیامده، یا شاهنامه در مورد اشکانیان هم سخن زیادی ندارد ـ پاسخ سؤال نیست. که چرا در ایران تا یک قرن پیش نام کورش چندان برجسته نبود و در منابع ایرانی، به نام وی کمتر برمیخوریم؟
...
در استان کرمان، نزدیک شهر جیرفت و هلیلرود آثار مربوط به هزارهٔ سوم پیش از میلاد (مجموعه محوطههای باستانی و یافتههای باستانشناختی) کشف شدهاست.
در جنوب شهر محمدآباد مرکز شهرستان هامون و در حاشیهٔ جاده زابل-زاهدان در استان سیستان و بلوچستان، بقایای دولت شهر باستانی «شهر سوخته» واقع شدهاست.
اوایل روی کارآمدن رضاشاه؛ زندهیاد محمدعلی فروغی، کتاب «تاریخ مختصر ایران» را برای کلاسهای سوم و چهارم نوشت. فصل اول آن پادشاهان پیشدادی و کیانی است که از پادشاهی کیومرث شروع میکند و تا آغاز سلسله اشکانیان ادامه میدهد. پیش از ورود به اشکانیان، سلسله هخامنشی و مشخصاً کورش را از قلم انداختهاست. آیا چون شاهنامه فردوسی هم تاریخ ایران را فقط شامل دورههای پیشدادی، کیانی، اشکانی و ساسانی میداند؟ آیا به این دلیل است که «تنها نمودی از هخامنشیان را در شاهنامه و در داستان اسکندر میتوانیم یافت؛ آن هم افسانه رنگ؟» نمیدانم.
...
شاهنامه تاریخ ایران را فقط شامل دورههای پیشدادی، کیانی، اشکانی و ساسانی میداند. بماند که از اشکانیان هم بیش از ۱۸ بیت نسرودهاست.
کزیشان جز از نام نشنیدهام نه در نامهی خسروان دیدهام
منظور از نامهی خسروان، احتمالاً خوداینامگ است.
حمدالله مستوفی مؤلف «ظفرنامه» معتقد است ابیات بسیاری از شاهنامه فردوسی حذف شدهاست.
... شاهنامه فردوسی که منبع و مرجع اصلی افسانههای مربوط به ایران باستان است به کنار، چرا در یسناها، ویسپرد، وندیداد، خردهاوستا و...، همچنین متون پهلوی ساسانی، مانوی، سُغدی، و دیگر متون ایرانی میانه، نامی از کورش دیده نمیشود؟ در تاریخ بیهقی، جهانگشای جوینی، تاریخ یعقوبی، مجمع التواریخ، و در مثنوی معنوی، هم هیچ ذکری(هیچ ذکری) از نام و حیات کورش نیست.
چند نکته را اضافه کنم. ۱- اردوان سوم پادشاه اشکانی، در نامه به امپراتور روم، خود را وارث کورش میداند. ۲- متون سغدی و مانوی، بیشتر درون مایه دینی یا داستانهای حماسی است و کمتر به تاریخ پادشاهان اشاره دارد. ۳- بخشهای گوناگون اوستا هم ریشه در دوران پیش از هخامنشیان دارد، که هنوز کورش به دنیا نیامده بود.
...
میتوانیم خودمان را قانع کنیم و بگوئیم زبان پارسی که در شاهنامه به کار رفته تفاوتهایی با زبانهای میانه و باستان دارد و از همین رو نام پادشاهان تغییر کرده و با دگرگونیهای زبانی نباید توقّع داشت که فردوسی نام کورش را ببرد. میتوانیم بگوئیم در شاهنامه فردوسی، کسانی وجود دارند که علاوه بر شباهت نام آنها با کورش، روایتهای مربوط به آنها هم با روایتهای مربوط به پادشاه هخامنشی همخوانی دارد. میتوانیم بگوئیم جایگاه فریدون و شخصیت و منش کیخسرو، مثل کورش است. زمان کیخسرو هم با کورش هماهنگی نسبی دارد و خلاصه کورش با نام کیخسرو تصویر شده و روایتهای او در قالب فریدون هم آمدهاست.
سلسلهٔ نیمه داستانی کیانی را نباید با سلسلهٔ واقعی هخامنشی یکی گرفت. آنچه در شاهنامه از جنگهای کیانیان و شیوهٔ حکمرانی ایشان نقل شده و نیز حوادث زمانی، کمترین شباهتی به وقایع و شخصیتهای عهد هخامنشی ندارد.
در شاهنامه گاه روایتهای مربوط به یک شخص ویژه، در داستانهای چند شخص گوناگون جای گرفتهاست و یا روایتهای مربوط به چند شخص در قالب یک فرد دیده میشود. نام بسیاری از پادشاهان ایران هم، به صورت مستقیم در شاهنامه نیامده، امّا این دلیل نمیشود که از سکوت فردوسی در مورد کورش، تفسیر به رأی کنیم و او را با کیخسرو، یکی بگیریم چون هرتسفلد و گیریشمن و ماریان موله به شباهت افسانهِ زادِ کیخسرو و کورش اشاره کردهاند. یا بگوییم هردو (کیخسرو و کورش) شبانزاده بودند، پدرشان چوپان بود و بعد از تولد، نیای مادری آنها (افراسیاب و آستیاگ)، قصد داشتند هر دو را سر به نیست کنند، اما نتوانستند و کیخسرو و کورش بعدها با سپاهی گران بازگشته، آنها را کشتهاند و این بهدلیل تجلی نوری بود که فّره ایزدی در هر دو نهاد.
در این همانندیها ما با نمادها روبهرو هستیم، نه تاریخ، و نمیتوان گفت که یکی از دیگری برآمده و مایه گرفته است. اشرافِ نسبی به اسطوره و آمیختگی زمان در اسطورهها، نشان میدهد کیخسرو، کورش نیست. (اسطوره، گرچه فاقد زمان و مکان است اما افسانه و خیال نیست. اسطورهها، پناهگاه تاریخ پنهان شدهاست).
...
یکی از عواملی که باعث میشود کردار شخصیتهای کهن فراموش شده و کردار اشخاص دوران بعد به آنان نسبت داده شود، تاثیر خاطرۀ نزدیکتر (کورش نسبت به کیخسرو) بر اذهان مردم است و بازتاب این جایگزینی در نگارش متنها. به عبارت دیگر، در طول زمان این روایتها هستند که در هم میشوند، نه شخصیتها.
کورش حدود ۵۲۹ پیش از میلاد، در نبرد با سکاهای بیابانگرد و مهاجم جانباخته است، اما شیوهٔ مرگ کیخسرو، حالتی آیینی دارد. از تخت کناره گرفته و همراه با یارانش برای نیایش به کوه میرود، و در سرما و برف ناپدید میشود. در یَشتها به حکایاتی از کیخسرو برمیخوریم که نشان میدهد آنچه بر او گذشته، حال و هوای خاص و دوران مشخصی از تاریخ پرفراز و نشیب این سرزمین را در خود نهان دارد. آخر چگونه ممکن است زمان یشتها را مربوط به پس از هخامنشیان بدانیم؟ نمیتوان شخصیت کیخسرو کیانی که کردارهایش مربوط به عصر پیش از نوسنگی برآورد میشود را با کورش هخامنشی که پس از عصر آهن میزیسته، یکی پنداشت. اسناد همگی کمابیش دورهای ۶۰ ساله را برای فرمانروایی کیخسرو ذکر کردهاند. اما در جدول ملوک اهل کلده، سالهای فرمانروایی کورش ۹ سال ذکر شدهاست یعنی سالهای تاجگذاری وی در بابل تا جانشینی پسرش کمبوجیه. اینکه بگوییم کیخسرو، یا فریدون (پدر ایرج و تور و سلم اساطیری)، همان کورش است، توهمی بیش نیست.طبری در تاریخ الامم والملوک، ج ۱، ص ۳۶۶. هنگامی که از جنگهای «کیبه ارش»(کورش) با ساکنین شرقی ترکنژاد ایرانی صحبت میکند از کمک کیخسرو به کورش یاد میکند. یعنی کیخسرو، کورش نیست.
بماند که در کتیبهها، لقب پادشاهان ایران شرقی(کی)، برای شاهان ماد و هخامنشی، بچشم نمیخورد. لقب آنان همه جا «خشایَشْیَ» (= شاه) است.
استاد ارجمندی فرمودهاند ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه اشاره نموده که کورش همان کیخسرو در شاهنامه است! کاش چنین بود. اینگونه نیست. در باب چهارم آثارالباقیه جدولی درج شده که باید قبل و بعد آن را هم دید. ابوریحان بیرونی پیش از ارائۀ این جدول، به بیاعتباربودن و ناهماهنگبودن نقل قولها با تاریخ ایران، تصریح کرده و نمونههایی از نظرات دیگران را که خودش قبول ندارد نقل کرده، مثلاً «کورش که کیخسرو است».
این، نظر خود بیرونی نیست. نقل و نقد میکند.
دوستی میگفت ابوریحان توضیح خود را نوشته، نه آنکه نقل قول کند. فرض کنیم چنین باشد اما - اشرافِ نسبی به اسطوره و آمیختگی زمان در اسطورهها، نشان میدهد کیخسرو، کورش نیست. حتی اگر ابوریحان بگوید).
«و ذُکِرَ فى کتب السِّیَر و الأخبار، المنقوله من کتب أهل المغرب، ملوکُ الفرس و بابـِلَ مِن لدن افریدون، و هو یُسمّىٰ عندهم - کما یقال - یافول، الى لدن دارا آخِرِ ملوکِهم. فوجدناها تختلف فى عدد الملوک، و فى أسامیهم، و مقادیر مُلکِهم، و فى اخبارهم و احوالِهم... و اذا أعرضنا عن ذکر ذلک أصلاً، بَخـَسنا الکتابَ حَظّـَّه، و شغلنا قلبَ الناظر فیه عنه، و نحن نودِعُها جدولاً مفرداً، کـَیلا تختلط الآراءُ و الاَقاویلُ...«
الآثارالباقیه، ابوریحان البیرونی، صفحه ۱۲۴
:ترجمه فارسی «در کتابهاى سِیَر و اخبار که از روى کتب اهل مغرب نقل شده ملوک ایران و بابِل را نام بردهاند و از فریدون که نزد آنان یافول نام دارد شروع کردهاند تا دارا که آخرین پادشاه ایران است. ولى با آنچه ما میدانیم از حیث عدد ملوک و نامهاى ایشان و مدت پادشاهى و اخبار دیگر - در احوال ایشان - اختلاف دارد... و اگر ما اقوال مذکور را در اینجا براى خوانندگان نقل نکنیم اوّلاً متاع خود را به سنگ تمام نفروختهایم(کم گذاشتهایم)، ثانیاً، دلهاى خوانندگان را سرگردان کردهایم، و ما این اقوال را در جدولى جداگانه قرار میدهیم تا آنکه آراء و اقاویل بهم مخلوط نشود...» آثارالباقیه، ابوریحان بیرونی، ترجمه اکبر داناسرشت، صفحه ۱۵۲
...
شایان ذکر است که اشاره به کورش در «تاریخ گزیده» حمدالله مستوفی و در «روضالجِنان و روحالجَنان...» ابوالفتوح رازی، همچنین توصیف مسعودی در «التنبیه و الاشراف» ـ با «کورش تاریخی» خوانایی ندارد.
واقعیت دارای حقیقتهای گوناگونی است سال ۲۰۰۸؛ هفتهنامه «اشپیگل» چاپ آلمان در شماره ۲۸ با اشاره به کورش، مقالهای با عنوان «فرمانروای قلابی صلح»، به قلم ماتیاس شولتس Matthias Schulz (که البته ایشان نسبتی با ایران شناسی ندارند) منتشر نمود و طی آن کورش را پادشاهی مستبد معرفی نمود که به کشورهای مختلف حمله میکرد و مخالفان خود را به طرز وحشیانهای شکنجه میداد. ماتیاس شولت ادّعا نمود که در منشور کورش هیچ مطلبی درباره حقوق بشر نوشته نشده و در تلاش برای اثبات ادّعاهای خود به نقل قولها و تحلیلهایی از دکتر کلاوس گالاس (باستان شناس سرشناس آلمانی) و پروفسور یوزف ویزهوفر Josef Wiesehöfer (پژوهشگر و استاد تاریخ ایران باستان) و دکتر هانس پیتر شاودیگ Hanspeter Schaudig (باستان شناس و پژوهشگر تاریخ مشرق زمین) استناد کرد. سپس، با گوشهزدن به دیدار دبیر کل وقت سازمان ملل اوتانت با خانم اشرف پهلوی در سال ۱۹۷۱ (که بعداً توضیح خواهم داد)، سازمان ملل را به سهلانگاری در یافتن حقیقت منشور کورش متهّم کرد.
... گفته شد مطالعات تاریخ باستان خاورمیانه، از زبانشناسی باستانی و آشورشناسی جدائی ناپذیر است و از همین رو، دو آشورشناس معتبر بر آن مقاله صحّه گذاشتند. در آن مقاله؛ یوزف ویزههوفر نوشته بود: [استوانه کورش] این لوح خط میخی، بیش از یک «پروپاگاند» (تبلیغ) نیست و این که نخستین بار کورش اندیشههای حقوق بشر را طرح کرده، سخنی پوچ است.
The notion that Cyrus introduced concepts of human rights is nonsense.
اشپیگل، نظر هانس پیتر شاودیگ را هم افزوده بود که: «در [کورش] این فرمانروای باستانی، مبارز پیشاهنگ برابری و احترام نمیبیند. زیردستان او میبایست پاهایش را ببوسند. کورش نزدیک به سی سال شرق را به جنگ کشید و میلیونها [!؟] نفر را در بند مالیاتی خود اسیر ساخت. به دستور وی بینی و گوش نافرمانان را میبریدند. محکومان به مرگ را تا سر در خاک میکردند و خورشید کار را به پایان میرساند.
The ruler was responsible for a 30-year war that consumed the Orient and forced millions to pay heavy taxes. Anyone who refused stood to have his nose and ears cut off. Those sentenced to death were buried up to their heads in sand, left to be finished off by the sun.
[به نظر من چند سطر آخر، تردید برمیدارد.]
...
علاوه بر نویسنده مقاله اشپیگل، خانم پروفسور «امیلیه کوهرت»، پروفسور ویلفرد
جی لمبرت، پروفسور «روت»، «پروفسور ژوزف ویشفر»، «دی کویته ویله» و…(آنها نیز) بنوعی بزرگنماییها در مورد کورش را زیر سؤال برده و به منشور وی با دید انتقادی نگرستند. نمیخواهم بگویم همه آنچه اشپیگل دربارۂ کورش منتشر نمود عین واقعّیت است. کمتر کسی مدافع کّل آن مقاله بود، به آن اعتراض هم شد، امّا باید از خودمان بپرسیم دلیل اینگونه واکنشها چیست؟ نمیتوانیم همه چیز را به توطئه استعمارگران نسبت دهیم. گرچه «کمبود منابع» و «تردید در فهم درست منابع مکتوب باستانی و کتیبهها» روایات متناقض از زندگی کورش را شکل میدهد، امّا مقاله اشپیگل به ترجمه جعلی گِلنوشته او اشاره داشت.
بدیهی است که انگیزه کورش از لشگرکشیها و کشورگشاییها، مانند هر امپراطور دیگری در آن عصر، چیرهشدن بر سرزمینهای دیگر و به زیرکشیدن و خراجگزارکردن آنها بود. اینکه کورش فاتح بود و میجنگید در مورد امثال آبراهام لینکلن و ناپلئون و نادرشاه نیز صادق است. جنگجویی لزوماً به معنی مستبد بودن که نویسنده مقاله اشپیگل (شولتز)، فرض کرده نیست.
ترجمه جعلی منشور کورش در سالهای پایانی دهه ۱۳۴۰، خانم اشرف پهلوی (که در ورود حقوق بشر به ادبیات مقامهای عالی ایران نقش زیادی داشتند)، برگردان بی امضا و غلطی(به اصطلاح ترجمه فارسی) از منشور کورش را منتشر کردند و بر اساس آن برگردان مندرآوردی، ترجمهای هم به زبان انگلیسی انجام شد و در کشورهای مختلف توزیع گردید. از جمله افزودهها، نام اهورامزدا، اعلام دستمزد عادلانه، حق خودمختاری ملل و حق پناهندگی است! گفته میشود در تنظیم و تدوین آن برگردان غیرواقعی، آقای شجاعالدین شفا نقش داشتهاند که اگر چنین باشد براستی تأسفبرانگیز است. مرحوم اشرف پهلوی، در سال ۱۳۵۰(۱۹۷۱)، رئیس هیئت نمایندگی ایران در مجمع عمومی سازمان ملل بود و نمونهای از بهاصطلاح ترجمه کتیبه را همراه با یک نسخه از استوانه [گِلنوشته کورش]، که موزه بریتانیا آنرا [از روی نمونه اصلی] ساخته بود، به اوتانت دبیرکل وقت سازمان ملل متحد تحویل داد. البته سازمان ملل همان سال، در یک بیانیه «فرمان کورش» را در گیومه گذاشت و افزود: «ایران [حکومت ایران] آن را نخستین اعلامیۀ حقوق بشر تلقی نموده» یعنی از هر دو ادعا فاصله گرفت. ... اینکه کورش «فرزند کوهستان و سختیها و درشتناکی زندگانیکردن در میان شبانان بود»، یا مرتجعین یاد و خاطره کورش را برنمیتابند، برگردان غیرواقعی منشور او را توجیه نمیکند. ترجمه جعلی فوق با این جملات آغاز میشد: «اینک که به یاری مزدا تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای جهات اربعه را به سرگذاشتهام اعلام میکنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من میدهد دین و آئین و رسوم ملتهائی که من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیردستان من دین و آئین و رسوم ملتهائی که پادشاه آنها هستم یا ملتهای دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا به آنها توهین نمایند»! جملات فوق (همچنین نام مزدا) اصلاً در منشور کورش نیست و در هیچ یک از ترجمههای معتبر (ازجمله ترجمه موزه بریتانیا،حسن مشیرالدوله پیرنیا،عبدالمجید ارفعی و شاهرخ رزمجو...) وجود ندارد.
بگذارید هر کس به آیین خویش باشد. زنان را گرامی بدارید. فرودستان را دریابید و هر کسی به تکلم قبیلهٔ خود سخن بگوید. آدمی تنها در مقام خویش به منزلت خواهد رسید. گسستن زنجیرها آرزوی من است، رهایی بردگان و عزت بزرگان آرزوی من است. شکوه شب و حرمت خورشید را گرامی میداریم. پس تا هست، شبهایتان به شادی و روزهایتان رازدار رهایی باد. این فرمان من است. این واژه، این وصیت من است، او که آدمی را از مأوای خویش براند، خود نیز از خواب خوش رانده خواهد شد. تا هست، هوادار دانایی و تندرستی باشید. من چنین پنداشته، چنین گفته و چنین خواستهام. فرمانروایی که همدل مردمان خویش نباشد سیه روزتر از همیشه سرنگون خواهد شد. پس از قول من بگویید، به جباران این جهان بگویید که از ظلمت خویش حتی پلاس پارهای به گور نخواهند برد. هشدارتان میدهم، او که به کشتن آزادی بیاید هرگز از هوای اهورا خوشبو نخواهد شد، بخشوده نخواهد شد، بزرگ نخواهد شد. بی عاقبت او که بر پریشانی مردمان حکومت کند، بی فردا او که بر درماندگان حکومت کند. شهریاری که نداند شب مردمانش چگونه به صبح میرسد گورکن گمنامیست که دل به دفن دانایی بستهاست. ما از کمینگاه اهریمنان خواهیم گذشت. ما ظالمان زمین را در هم خواهیم شکست. ما زندگی را ستایش خواهیم کرد آزادی را و عدالت را ستایش خواهیم کرد ما ظالمان زمین را در هم خواهیم شکست. من از امروز که تاج سلطنت را بر سر نهادم تا روزی که زنده هستم دین و آیین و رسوم ملتهایی را که پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد. من سلطنت خود را بر هیچ ملتی تحمیل نخواهم کرد و هر ملتی آزاد است که مرا به سلطنت خود قبول کند یا نکند و هرگاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند من برای فرمانروایی بر آن ملت مبادرت به جنگ نخواهم کرد. نخواهم گذاشت کسی به دیگری ظلم کند. نخواهم گذاشت که مردان و زنان را به عنوان برده و کنیز بفروشند. من رسم بردهداری را برانداختم و ستمگر را مجازات خواهم کرد. تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت مال غیرمنقول یا منقول دیگری را به زور یا به طریق دیگر بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال تصرف کنند و نخواهم گذاشت که شخصی، دیگری را به بیگاری کِشد و بدون پرداخت مزد، وی را به کار بگیرد. من امروز اعلام میکنم که هر کسی آزاد است که هر دینی را که میل دارد بپرستد و در هر نقطه که میل دارد سکونت کند مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غصب ننماید و هر شغلی را که میل دارد پیش رو بگیرد و مال خود را به هر نحوی که مایل است به مصرف برساند مشروط بر اینکه لطمه به حقوق دیگران نزند. هیچکس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده مجازات کرد. من تا روزی که به یاری مزدا هستم و سلطنت میکنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان را به عنوان غلام و کنیز بفروشند و حکام و زیر دستان من مکلف هستند که در حوزه حکومت و مأموریت خود مانع خرید و فروش زنان و مردان بعنوان غلام و کنیز بشوند و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد. از مزدا خواهانم که مرا در راه اجرای تعهداتی که نسبت به ملتهای ایران و بابل و ملت چهار جانب جهان بر عهده گرفتهام موفق گرداند.
...
کورش کلمهای علیه بردهداری نگفتهاست. در زمان او و کمبوجیه، بردگان در معابد «ابابارا»(در شیپار) و «اینا»(در اوروک) برای ساختن پردیسهای سلطنتی زیر فشار بودند.
(این نگر که با توجه به گلنوشتههای بدست آمده در پارسه، کارگران، حقوق نقدی و جنسی دریافت میکردند و به قول «هاید ماری کخ»، زنان حتی، مرخصی حاملگی با حقوق و مزایا میگرفتند، بر فرض که اثبات پذیر باشد، از موضوع فوق جدا است).
...
پس از غلبه کورش بر نبونئید، بابلیان مجبور شدند برای تأمین مخارج پادشاه و حکومت، نه تنها خراج زیاد بپردازند، بلکه انبوهی از بردگان را هم برای کار بر روی زمینها و املاک سلطنتی هخامنشیان اعزام کنند.
Slavery in Babylonia: From Nabopolassar to Alexander the Great, p. 58
در آن دوران، کاست بردگان در بابل برجای مانده بود و اصل مشروعیت بردهداری تکان نخورده بود. متاسفانه این ترجمه جعلی را کسانی حلوا حلوا میکنند که به اصطلاح با جهل و دروغ و خرافه میستیزند و روشنگری و ولتر و منتسکیو...از زبانشان نمیافتد!
چنین مطالبی مطلقا در منشور کورش نیست.
البته میتوان انشا نوشت و با صدای غرا دکلمه کرد اما چه سود وقتی حتی یک کلمه از آن در منشور کورش یافت نمیشود؟!
ــــــــــــــــ
باران باش و ببار و نپرس کاسههای خالی از آن کیست!
ترجمههای قلابی از منشور کورش، فقط توسط حکومتیان صورت نگرفته، نمونه زیر را «سیما»ی تشکیلات مورد علاقه جولیانی و جان بولتون، به نقل از کورش کبیر و منشورش پخش کردهاست.
...
خداوندا دستهایم خالی است و دلم غرق در آرزوهاست یا به قدرت بیکرانت دستهایم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن. آنان که با افکاری پاک و فطرتی زیبا در قلب دیگران جای دارند را هرگز هراسی از فراموشی نیست. کارتان را آغاز کنید توانایی انجامش بدنبال میآید. هر برادری که از منافع برادر خود مانند منافع خویش حمایت کرد به کار خود سامان دادهاست. سخت کوشی هرگز کسی را نکشتهاست. افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمیدهند بلکه کارها را به گونهای متفاوت انجام میدهند. پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر. من یاور یقین و عدالتم من زندگیها خواهم ساخت، من خوشیهای بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است. من پیامآور برگزیده اهورا و عدالت هستم که جز آزادی آواز دیگر نیاموختم و جز آزادی، آواز دیگری نخواهم آموخت. پس شادمان باشید. زیرا به یاری ستمدیدگان خسته خواهم آمد. من شریک درهم شکسته شدگان سرزمین شما هستم و آزادی مردم را رقم خواهم زد. من آمادهٔ عدالت و میزبان آزادیام، خاموشان و خستگان در پناه مناند، شکستخورگان در پناه مناند. سلوک سربازان من سلوک پارسیان سرزمین مناند و ما برای آزادی مردمان آمدهایم. تباهی و تیرگی از ما نیست. وحشت و شقاوت از ما نیست. غیض و غرامت از ما نیست. ما رسولان امان و آسودگی هستیم. ما آورندگان آزادی مردمان هستیم. «موسم رهایی آدمی فرا خواهد رسید و من کمربسته باران و بشارت هستم. عمر شما از زمانی شروع میشود که اختیار سرنوشت خویش را در دست میگیرید. آفتاب به گیاهی حرارت میدهد که سر از خاک بیرون آورده باشد. باران باش و ببار و نپرس کاسههای خالی از آن کیست.
...
چنین گزارههای ساختگی و دروغ، مطلقا در منشور کورش نیست.
تاریخچه ترجمه متن (استوانه کورش) پس از کشف گِلنوشته مزبور و انتقال آن به موزهٔ بریتانیا، «تئوفیلوس پینچز» Theophilus Pinches در سال ۱۸۸۰ میلادی نخستین نسخهبرداری از آن را انجام داد. او بود که گفت بخش نخست گِلنوشته (سطر ۱–۱۹) گزارش کاهنان بابلی، و بخش دوم (سطر ۲۰ به بعد) بیان خود کورش است. همان سال «هنری راولینسون» Henry Rawlinson برای اولینبار متن استوانهٔ کورش را به زبان انگلیسی ترجمه کرد و در نشریهٔ انجمن سلطنت آسیایی منتشر نمود. ده سال بعد، «ابرهارد شرادر» Eberhard Schrader نیز ترجمهای از این استوانه را انجام داد. در اوایل سدهٔ بیستم میلادی، «فرانتس هاینریش وایسباخ» Franz Heinrich Weißbach حرفنویسی و ترجمهٔ آن را در سال ۱۹۱۱ میلادی، بههمراه دیگر نوشتههای شاهان هخامنشی بهچاپ رسانید. پس از وی نیز کسان دیگری همچون «لئو اوپنهایم» Leo Oppenheim، «ویلهلم آیلرز» Wilhelm Eilers و «هانشپتر شاودیگ» Hanspeter Schaudig به برگردان استوانه دست یازیدند. سال ۱۹۷۵ «پاول ریچارد برگر»، سطر ۳۶ آن را خواند. تا آن زمان بهدلیل آسیبدیدگی، متن خوانده نشده بود. آخرین ترجمهها از استوانهٔ کورش را «میکالووسکی» Michalowski و «ایروینگ فینکل» Irving L. Finkel انجام دادهاند.
(ترجمه ایروینگ فینکل را در پانویس گذاشتهام).
... نخستین ترجمه فارسی از استوانه کورش را حسن مشیرالدوله پیرنیا انجام دادهاست. «این ترجمه که در جلد دوم کتاب «ایران باستان» آمده، با اینکه از واژههای قاجاری استفاده شده»، روان است. برگردان عبدالمجید ارفعی، محمدجواد مشکور و شاهرخ رزمجو، و...هم در دست است. به گِلنوشته مزبور دیگران نیز، از جمله رضا مرادی غیاث آبادی، حسین بادامچی، ژوزوف ملیک هوسپیان، پارسا دانشمند، هایده ترابی، ضیا صدر الاشرافی، شهرام آرین، پرویز رجبی و... توجه داشتهاند.
با بررسی دو قطعه ناشناخته در مجموعه موزه بریتانیا، همچنین عکسها و نامههای شخصی هرمزد رسام (کاشف استوانه) درباره این لوح در بابل، و نیز نامههای شخصی هنری رالینسون (نخستین کسی که موفق به خواندن کتیبه بیستون شد) ـ اکنون، ترجمه دقیقتری از متن استوانه کورش دراختیار داریم. به گفته دکتر شاهرخ رزمجو، با استفاده از دو قطعه مزبور، تا حدودی جای خالی برخی سطرهای شکسته شده، پُر شدهاست.
مضمون منشور کورش پیش از برگردان فارسی متن استوانه از خوانشهای معتبر، ببینیم مضمون آن چیست. همانطور که پیشتر اشاره شد، بخش نخست از زبان کاهنانی است که کورش را عَلَم کردند و در آن نبونعید (شاه بابل) بهدلیل بیاحترامی به مردوک، سرزنش میشود. ... مردوک خدای خدایان، پادشاه همهی آسمانها و زمین، سرزمینهای دشمنانش را تسخیر میکند و با دانایی گستردهاش، جهان را زیر نظر دارد. زمانیکه نبونعید فرومایه به سروری سرزمین بابل گمارده شد برای اور Ur / Uru (شهری باستانی در جنوب میانرودان) و جاهای دیگر، بُتهای ساختگی فرستاد و هر روز یاوهسرایی کرد و در آیینها دست بُرد و ترس از مردوک - خدای خدایان را پایان داد. [او را به هیچ گرفت]. نبونعید، بردن نذورات را به پرستشگاهها برانداخت. او همچنین در آیینها به گونههایی ناروا دست برد. غم و اندوه را در شهرهای مقدس براکند و پرستش مردوک را از دل خویش شُست. نبونعید به بابل بدی کرد و مردمان را به نابودی کشاند. [در پیامد این اوضاع]، مردوک از شِکوهیِ بابلیان خشمگین شد و دلش به رحم آمد و برای مردم سرزمین سومر و آکّد، شاهی دادگر جستجو کرد و او کورش، شاه شهر انشان Anšan [یکی از مراکز سیاسی دولت عیلام] بود. مردوک همه سپاهیان ماد را در برابر او به کرنش درآورد و عامهی مردم را به کورش سپرد و به کارهای نیکش به شادی نگریست. سپس وی را فرمان داد تا به سوی بابل برود و خود، همچون دوست و همراهی در کنارش گام برداشت (پشت او را گرفت). سپاهیان گستردهِ کورش که شمارشان همچون آب یک رودخانه شمردنی نبود، پوشیده در جنگ افزارها در کنارش روان بودند. مردوک که یاریاش به مردگان زندگی میبخشد همه را از سختی و دشواری رهانید و نبونعید سرکش، شاهی که ترس را کنار گذاشته و مردوک را به حساب نیاورده بود، به کورش سپرد. پس از آن، سومر و اَکّد و همه بزرگان و فرمانداران در برابر کورش کرنش کردند و بر پاهایش بوسه زدند و از پادشاهی او شادمان گشتند. ـــــــــــــــ بخش دوم استوانه مزبور، معرفی کورش و چگونگی فتح بابل از زبان فاتح آن است. ... منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اَکُد، شاه چهار گوشهی جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه شهر انشان. از تخمهی پادشاهیای جاودانه، آن که پادشاهیش را مردوک دوست دارد و از بهر شادی دل خویش پادشاهی او را خواهان است. من با آشتی به بابل آمدم و در کاخ شاهی، جشن و شادمانی برپا کردم. این را مردوک، سرور بزرگ، که بابل را دوست دارد به من بخشید و من هم در پی نیایش او بودم. سپاهیان گستردهام با آرامش درون بابل گام برمیداشتند. من نگذاشتم کسی در همهی سومر و اَکّد هراسآفرین باشد. در پی امنیت بابل و معابد مقدسش بودم. خستگیهایشان را تسکین دادم و از بندها رهایشان کردم و مردوک، سرور بزرگ، از رفتار نیکم شادمان گشت و به من برکتی نیکو ارزانی داشت. همهی شاهان سرزمین آمورو که در چادرها زندگی میکنند، باج سنگینشان را به بابل آوردند و بر پاهایم بوسه زدند. بگذار آنان سهمیهرسان نیایشگاههایمان باشند تا روزگاران دراز. من همهی سرزمینها را در صلح قرار دادم. معابد مقدس را که از دیرباز محرابهایشان ویران شده بود به شکل نخست درآوردم. خدایان سرزمین سومر و اَکّد را که نبونعید به بابل آورده بود، به فرمان مردوک، سرور بزرگ، به سلامت به محل اصلیشان بر گرداندم.
کورش، شاهی است که [برخلاف نبونعید] سرور بزرگ مردوک را ارج مینهد و ترس (و حرمت] او را نگهمیدارد.
... آخر سر، کورش فرمان بازسازی دیوارهای تدافعی شهر بابل را ذکر نموده و میگوید که او در طول کار بازسازی، کتیبهای از آشور بانیپال (شاه آشوری) را ملاحظه میکند.
در مقایسه با گِلنوشته آشور بانی پال، یا کتیبه شاپور اول ساسانی که بر کعبه زرتشت در نقش رستم است، استوانه کورش شایسته بسی تأمل است. دویست سال پیش از کورش، سِناخریب، پادشاه آشور، منشور خود را در حمله و فتح بابل اینگونه اعلام کرد: «بزرگ و کوچک، هیچکس (از مردم بابل) را باقی نگذاشتم. من میدانهای شهر را با اجسادشان پوشاندم.» پس از او آشوربانیپال پادشاه آشور در حمله به بابل و عیلام چنین گفت: «معابد عیلام را با خاک یکسان کردم… سپاهیان من کشتزارهای مقدس آنان را به آتش کشیدند.»
...
در کتیبه شاپور اول ساسانی [بر دیوار کعبه زرتشت در نقش رستم] آمدهاست: «در حران نبردی بزرگ بین ما و والرین قیصر روم درگرفت. ما آنان را بزدیم و قیصر را اسیر کردیم...شهرهای سوریه و کیلیکیه و کاپادوکیه را در آتش سوزاندیم، ویران و غارت کردیم...»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ترجمه فارسی متن استوانه کورش در این بخش، برگردان «متن استوانه کورش» را از متن اصلی بابلی به فارسی که توسط دکتر شاهرخ رزمجو، انجام شده، مینویسم. نقطهچینها نشاندهنده شکستگیهای استوانه است، واژگان داخل کروشه در متن اصلی آسیب دیده و اندکی بازسازی شدهاند، مطالب داخل پرانتز نیز توضیح برخی اصطلاحات داخل متن است.
۱) [آن هنگام که...................مردو]ک، پادشاه همهٔ آسمانها و زمین، کسی که........،... که با....یَش سرزمینهای دشمنانش (؟) را لگدکوب میکند ۲) [........................................................] با دانایی گسترده،...کسی که گوشههای جهان را زیر نظر دارد، ۳) [.....................................................................].......... فرزند ارشد [او] (=بِلشَزَر)، فرومایهای به سروری سرزمینش گمارده شد ۴)...[..................................................................................┐اما┌ او [فرمانروایی؟ سا]ختگی بر آنان قرارداد، ۵) نمونهای ساختگی از اِسَگیل سا[خت و].......................................برای (شهر) اور و دیگر جایگاههای مقدس [فرستاد؟] ۶) آیینهایی که شایستهٔ آنان (خدایان/پرستشگاهها) نبود. پیشکشی[هایی ناپاک]......................گستاخانه [....] هر روز یاوهسرایی میکرد و [اها]نت آمیز ۷) (او) پیشکشیهای روزانه را بازداشت. او در [آیینها دست برد و].............درون پرستشگاهها برقرار [کرد]. در اندیشهاش به ترس از مردوک -شاه خدایان- پایان داد. ۸) هر روز به شهرش (=شهر مردوک) بدی روا میداشت.................................................همهٔ مردما [نش را....] (=مردمان مردوک) را با یوغی رها نشدنی به نابودی کشاند. ۹) اِنلیلِ خدایان (=مردوک)، از شِکوِهٔ ایشان بسیار خشمگین شد، و........................قلمرو آنان. خدایانی که درون آنها میزیستند محرابهایشان را رها کردند، ۱۰) خشمگین از اینکه او (=نبونئید) (آنان را) (=خدایان غیر بابلی) به شواَنّهَ (=بابِل) وارد کرده بود. [دلِ] مردوکِ بلند [پایه، انلیلِ خدایان] به رحم آمد....(او) بر همهٔ زیستگاههایی که جایگاههای مقدسشان ویران گشته بود ۱۱) و مردم سرزمین سومر و اَکَد که همچون کالبد مردگان شده بودند، اندیشه کرد (و) بر آنان رحم آورد. او همهٔ سرزمینها را جست و بررسی کرد، ۱۲) شاهی دادگر را جستجو کرد که دلخواهش باشد. او کورش، شاه (شهر) اَنشان را به دستانش گرفت، و او را به نام خواند، (و) شهریاری او بر همگان را به آوای بلند اعلام کرد. ۱۳) او (=مردوک) سرزمین گوتی (و) همهٔ سپاهیان مادی را در برابر پاهای او (=کورش) به کرنش درآورد و همهٔ مردمان سر سیاه (=عامهٔ مردم) را که (مردوک) به دستان او (=کورش) سپرده بود، ۱۴) به دادگری و راستی شبانی کرد. مردوک، سرور بزرگ، که پرورندهٔ مردمانش است، به کارهای نیک او (=کورش) و دل راستینش به شادی نگریست ۱۵) (و) او را فرمان داد تا به سوی شهرش شهر مردوک، بابل، برود. او را واداشت (تا) راه تین تیر (=بابل) را در پیش گیرد، و، همچون دوست و همراهی در کنارش گام برداشت. ۱۶) سپاهیان گستردهاش که شمارشان همچون آب یک رودخانه شمردنی نبود، پوشیده در جنگافزارها در کنارش روان بودند. ۱۷) (مردوک) او را بدون جنگ و نبرد به درون شواَنّهَ (=بابل) وارد کرد. او شهرش، بابل را از سختی رهانید. او (=مردوک) نبونئید، شاهی را که از او نمیهراسید، در دستش (=دست کورش) نهاد. ۱۸) همهٔ مردم تین تیر (=بابل)، تمامی سرزمینهای سومر و اَکَد، بزرگان و فرمانداران در برابرش کرنش کردند (و) بر پاهایش بوسه زدند، از پادشاهی او شادمان گشتند (و) چهرههایشان درخشان شد. (مردوک) سروری که با یاریاش به مردگان زندگیبخشید (و) آن که همه را از سختی و دشواری رهانید، آنان او را به شادی ستایش کردند و نامش را ستودند. … ۲۰) منم کورش، شاه جهان، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه بابل، شاه سومر و اَکّد، شاه چهار گوشهٔ جهان. ۲۱) پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، نوهٔ کورش، شاه بزرگ، شا[ه شهر] انشان، از نسل چیش پیش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان. ۲۲) دودمان جاودانهٔ پادشاهی که (خدایان) بِل و نَبو فرمانرواییش را دوست دارند (و) پادشاهی او را با دلی شاد یاد میکنند. آنگاه که با آشتی به در[ون] بابل آمدم، ۲۳) جایگاه سروری (خود) را با جشن و شادمانی در کاخ شاهی برپا کردم. مردوک، سرور بزرگ، قلب گشادهٔ کسی که بابل را دوست دارد، [همچون سرنو]شتم به من [بخشید] (و) من هر روز ترسنده در پی نیایش او بودم. ۲۴) سپاهیان گستردهام با آرامش درون بابل گام برمیداشتند. نگذاشتم کسی در همهٔ [سومر و] اَکّد هراس آفرین باشد. ۲۵) در پیِ امنیتِ ┐شهرِ┌بابل و همهٔ جایگاههای مقدسش بودم. برای مردم بابل.....................؛ که بر خلاف خوا[ست خدایان] یوغی بر آنان نهاده بود که شایستهشان نبود، ۲۶) خستگیهایشان را تسکین دادم (و) از بندها(؟) رهایشان کردم. مردوک، سرور بزرگ، از رفتار [نیک من] شادمان گشت (و) ۲۷) به من کورش، شاهی که از او میترسد و کمبوجیه پسر تنی [ام و به] همهٔ سپاهیانم، ۲۸) برکتی نیکو ارزانی داشت. بگذار ما با شادی در برابرش باشیم، در آرامش. به [فرمان] والایش، همهٔ شاهانی که بر تخت نشستهاند، ۲۹) از هر گوشهٔ (جهان)، از دریای پایین، آنان که در سرزمینهای دوردست میزیند، (و) همهٔ شاهان سرزمین اَمورّو که در چادرها زندگی میکنند، همهٔ آنان، ۳۰) باج سنگینشان را به شواَنّهَ (بابل) آوردند و بر پاهایم بوسه زدند. از [شواَنّهَ=بابل] تا شهر آشور و شوش، ۳۱) اَکّد، سرزمین اِشنونهَ، زَمبَن، شهر مِتورنو، دِر، تا مرز گوتی، جا[یگاههای مقدس آن سو]ی دجله که از دیرباز محرابهایشان ویران شده بود، ۳۲) خدایانی را که درون آنها ساکن بودند، به جایگاههایشان بازگرداندم و (آنان را) در جایگاه ابدی خودشان نهادم. همهٔ مردمانِ آنان (=آن خدایان) را گرد آوردم و به سکونتگاههایشان بازگرداندم و ۳۳) خدایانِ سرزمین سومر و اَکّد را که نبونَئید – در میان خشم سرور خدایان- به شواَنّهَ (=بابل) آورده بود، به فرمان مردوک، سرور بزرگ، به سلامت ۳۴) به جایگاهشان بازگرداندم، جایگاهی که دلشادشان میسازد. باشد تا خدایانی که به درون نیایشگاههایشان بازگرداندم، ۳۵) هر روز در برابر بِل و نَبو، روزگاری دراز (=عمری طولانی) برایم خواستار شوند (و) کارهای نیکم را یادآور شوند و به مردوک، سرورم چنین بگویند که «کورش، شاهی که از تو میترسد و کمبوجیه پسرش ۳۶)..... بگذار آنان سهمیه رسانِ نیایشگاههایمان باشند، تا روزگاران دراز(؟)...؛ و باشد که مردمان بابل [شاهیِ] ┐او را┌بستایند.» من همهٔ سرزمینها را در صلح قراردادم. ۳۷)....................[غا]ز، دو مرغابی، ده کبوتر، بیشتر از [پیشکشی پیشینِ] غاز و مرغابی و کبوتری که....... ۳۸)....[روزا]نه افزودم......................................در پی استوار کردن باروی دیوار ایمگور- اِنلیل، دیوار بزرگ بابل برآمدم ۳۹).....دیواری از آجر پخته، بر کنارهٔ خندقی که شاه پیشین ساخته بود، ولی ساختش را به پایان [نبرده بود]... کار آن را [من....به پایان بردم.] ۴۰)...؛ که [شهر را از بیرون در بر نگرفته بود]، که هیچ شاهی پیش از من (با) کارگرانِ به بیگاری [گرفتهشدۀ سرزمینش در] شواَنّهَ (=بابل) نساخته بود. ۴۱).... (آن را) [با قیر] و آجر پخته از نو بر پا کردم و [ساختش را به پایان رساندم]. ۴۲).... [دروازههای بزرگ از چوب سدر] با روکش مفرغین. من همهٔ آن درها را با آستانه[ها و قطعات مسی] کار گذاردم. ۴۳).... [... کتیبهای از] آشوربانیپال، شاهی پیش از من، [(روی آن) نو]شته شده بود، [درون آن دید]م. ۴۴) [..............] او.....مردوک، سرور بزرگ، آفرینندهٔ (؟)[.................................................................]
۴۵) [.................................................]... من..... همچون هدیهای [پیشکش کردم]...........](برای) خشنودیات تا به جا]ودان.
ایروینگ فینکل منشور کورش را از زبان بابلی به انگلیسی ترجمه کردهاست. در ترجمه وی نیز هیچ کدام از فضیلتهای ادعایی در مورد کورش وجود ندارد. نقطهچینها [...] محل شکستگی و ناخواناست.
1. [When ... Mar]duk, king of the whole of heaven and earth, the ....... who, in his ..., lays waste his....... 2. [........................................................................] broad? in intelligence, ...... who inspects (?) the wor]ld quarters (regions) 3. [..............................................................…] his [first]born (=Belshazzar), a low person, was put in charge of his country, 4. but [..................................................................................] he set [a (…) counter]feit over them. 5. He ma[de] a counterfeit of Esagil, [and .....….......]... for Ur and the rest of the cult-cities. 6. Rites inappropriate to them, [impure] fo[od-offerings ….......................................................] disrespectful […] were daily gabbled, and, as an insult, 7. he brought the daily offerings to a halt; he inter[fered with the rites and] instituted […....] within the sanctuaries.
In his mind, reverential fear of Marduk, king of the gods, came to an end.
8. He did yet more evil to his city every day; … his [people ................…], he brought ruin on them all by a yoke without relief.
9. Enlil-of-the-gods became extremely angry at their complaints, and […] their territory. The gods who lived within them left their shrines,
10. angry that he had made (them) enter into Shuanna (Babylon). Ex[alted Marduk, Enlil-of-the-Go]ds, relented. He changed his mind about all the settlements whose sanctuaries were in ruins,
11. and the population of the land of Sumer and Akkad who had become like corpses, and took pity on them. He inspected and checked all the countries,
12. seeking for the upright king of his choice. He took the hand of Cyrus, king of the city of Anshan, and called him by his name, proclaiming him aloud for the kingship over all of everything.
13. He made the land of Guti and all the Median troops prostrate themselves at his feet, while he shepherded in justice and righteousness the black-headed people
14. whom he had put under his care. Marduk, the great lord, who nurtures his people, saw with pleasure his fine deeds and true heart,
15. and ordered that he should go to Babylon. He had him take the road to Tintir (Babylon), and, like a friend and companion, he walked at his side.
16. His vast troops whose number, like the water in a river, could not be counted, were marching fully-armed at his side.
17. He had him enter without fighting or battle right into Shuanna; he saved his city Babylon from hardship. He handed over to him Nabonidus, the king who did not fear him.
18. All the people of Tintir, of all Sumer and Akkad, nobles and governors, bowed down before him and kissed his feet, rejoicing over his kingship and their faces shone.
19. The lord through whose help all were rescued from death and who saved them all from distress and hardship, they blessed him sweetly and praised his name.
20. I am Cyrus, king of the universe, the great king, the powerful king, king of Babylon, king of Sumer and Akkad, king of the four quarters of the world,
21. son of Cambyses, the great king, king of the city of Anshan, grandson of Cyrus, the great king, ki[ng of the ci]ty of Anshan, descendant of Teispes, the great king, king of the city of Anshan,
22. the perpetual seed of kingship, whose reign Bel (Marduk)and Nabu love, and with whose kingship, to their joy, they concern themselves. When I went as harbinger of peace i[nt]o Babylon
23. I founded my sovereign residence within the palace amid celebration and rejoicing. Marduk, the great lord, bestowed on me as my destiny the great magnanimity of one who loves Babylon, and I every day sought him out in awe.
24. My vast troops were marching peaceably in Babylon, and the whole of [Sumer] and Akkad had nothing to fear.
25. I sought the safety of the city of Babylon and all its sanctuaries. As for the population of Babylon […, w]ho as if without div[ine intention] had endured a yoke not decreed for them,
26. I soothed their weariness; I freed them from their bonds(?). Marduk, the great lord, rejoiced at [my good] deeds,
27. and he pronounced a sweet blessing over me, Cyrus, the king who fears him, and over Cambyses, the son [my] issue, [and over] my all my troops,
28. that we might live happily in his presence, in well-being. At his exalted command, all kings who sit on thrones,
29. from every quarter, from the Upper Sea to the Lower Sea, those who inhabit [remote distric]ts (and) the kings of the land of Amurru who live in tents, all of them,
30. brought their weighty tribute into Shuanna, and kissed my feet. From [Shuanna] I sent back to their places to the city of Ashur and Susa,
31. Akkad, the land of Eshnunna, the city of Zamban, the city of Meturnu, Der, as far as the border of the land of Guti - the sanctuaries across the river Tigris - whose shrines had earlier become dilapidated,
32. the gods who lived therein, and made permanent sanctuaries for them. I collected together all of their people and returned them to their settlements,
33. and the gods of the land of Sumer and Akkad which Nabonidus – to the fury of the lord of the gods – had brought into Shuanna, at the command of Marduk, the great lord,
34. I returned them unharmed to their cells, in the sanctuaries that make them happy. May all the gods that I returned to their sanctuaries,
35. every day before Bel and Nabu, ask for a long life for me, and mention my good deeds, and say to Marduk, my lord, this: “Cyrus, the king who fears you, and Cambyses his son,
36. may they be the provisioners of our shrines until distant (?) days, and the population of Babylon call blessings on my kingship. I have enabled all the lands to live in peace.” Every day I increased by [… ge]ese, two ducks and ten pigeons the [former offerings] of geese, ducks and pigeons.
37. I strove to strengthen the defences of the wall Imgur-Enlil, the great wall of Babylon,
38. and [I completed] the quay of baked brick on the bank of the moat which an earlier king had bu[ilt but not com]pleted its work.
39. [I …… which did not surround the city] outside, which no earlier king had built, his workforce, the levee [from his land, in/int]o Shuanna.
40. [… ......................................................................with bitum]en and baked brick I built anew, and [completed] its [work].
41. […...........................................................] great [doors of cedar wood] with bronze cladding,
42. [and I installed] all their doors, threshold slabs and door fittings with copper parts. [….......................]. I saw within it an inscription of Ashurbanipal, a king who preceded me;
43. […................................................] in its place. May Marduk, the great lord, present to me as a gift a long life and the fullness of age,
44. [a secure throne and an enduring rei]gn, [and may I …... in] your heart forever.
نشانی از ضبط «کوروش» در متون کهن نیست چنانچه بخواهیم به «سنّت خط و زبان فارسی» پایبند باشیم، میبایست ضبط «کورش» را [به جای کوروش] به کار ببریم. چرا؟ چون خط؛ به عنوان پدیدهای ایستا به نوعی نظمدهنده زبان به عنوان پدیدهای پویاست و از آنجا که کاربُرد خط، به نگارشدرآوردنِ زبان است، میباید نام و واژهای را ثبت و ضبط کند که اهل زبان، به کار بردهاند.
در قدیمیترین متون فارسی و عربی از «کورش» استفاده شده و جز نقل قولی از «حمزه اصفهانی در کتاب منسوب به وی (سنی ملوک الارض و الانبیاء = تاریخ کبار الامم)، نشانی از ضبط «کوروش» در متون کهن نیست. ابوالفرج بن عبری در کتاب مختصر الدُول و ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه، نام بنیانگذار پادشاهی هخامنشی را «کورُش» نوشتهاند. ابوالحسن علی بن حسین مسعودی در «مروج الذهب و معادن الجوهر»، «کورُس» و طبری در تاریخ الرُسل و الملوک (و ابن اثیر در تاریخ کامل) «کِیرُش» نوشتهاند. «وهب بن منبه» در تفسیر آیهای از قران، به بُخت النصر اشاره میکند و میگوید: «ثم أخر به بختنصر….. من ملوک فارس یقال له کورش». «سمعانی»، شعری عربی را به نقل از یک شاعر ایرانی نقل کرده است: «و بیت المقدس المعمور بیت // ورثناه عن المتقدمینا بناه کورش البانی المعالی...» ...
ابن خلدون از ضبط کورش استفاده کرده و در لغتنامه دهخدا نیز «کورش» ضبط شدهاست. باستانی پاریزی، عنوان کتاب «مولانا عبدالکلام آزاد» را که به ذوالقرنین اشاره دارد، «کورش کبیر،...» ترجمه کرده و در ادبیات تاجیکی هم، برای مثال در کتاب کورش کبیر اثر «برات عبدالرحمن»، کورش (و نه کوروش) نوشته شدهاست.
درآوانگاری هم، «کورش» معادل فارسیِ Kuroš است و «کوروش» معادل Kuruš.
در واکنش به مقاله اشپیگل، آقایان کاوه فرخ و سام صفوی زاده و… یاداشتهایی با عنوان «دیدگاههای بیپایه دربارهٔ کورش بزرگ» و «جنگ صلیبی علیه کورش بزرگ» منتشر کردند. یاداشت آقای کاوه فرخ در آدرس زیر است: http://koroshhakhamanesh.blogfa.com/post/39 مقاله آقای سام صفوی زاده و…
http://www.rozanehmagazine.com/Rozanehweb/cyrusthegreat.html ــــــــــــــــ شیخ صادق خلخالی و پادشاه هخامنشی شیخ صادق خلخالی، جزوهای دارد کهای کاش و صد کاش در همان زمان شاه در معرض دید همگان قرار میگرفت. این به اصطلاح رساله تحقیقی که «کورش دروغین و جنایتکار» نام دارد، به دروغ و تزویر آلودهاست. در کتاب تاریخ ایران باستان تألیف حسن پیرنیا، از قول یک مورخ یونانی آمدهاست که که کورش پسر چوپانی بود از ایل مُردها، که از شدت احتیاج مجبور شد راهزنی پیش گیرد…. جناب خلخالی این عبارات را چنین نقل کرده بود: «کورش پسر جوانی بود اهل «مُر» که از شدت احتیاج مجبور شد راه زنی پیش گیرد و لواط بدهد» ۱) ایل مردها را به اهل «مر» بَدَل نمود. ۲) پسر چوپان را پسر جوان نوشت. ۳) راهزنی که هجوم بر کاروانها و «راهداری» معنا میدهد، با تغییر املاء کلمه، به راه زنی به معنای لواط دادن(؟)، جلوه داد.
بعد از حلوا حلوا شدن این یاوه نامه، محمدابراهیم باستانی پاریزی و سعیدی سیرجانی، و شاگردان خانلری و زرینکوب و… و حتی یکی دو نفر از عالمان دین، به خالیبندیهای او واکنش نشان دادند.
ــــــــــــــــ
توماس جفرسون، از کورش الهام گرفته؟!
وقتی به منشور کورش دقیق میشویم، دو نکته جلب نظر میکند. یک- در آن اشارهای به «زن»(زنان) نشدهاست. دو- خطابش بیشتر اول شخص است. متون حقوق بشری چه درگذشتههای دور مثل قانوننامه اورنامو The Code of Ur-Nammu، کتیبه گودهآ، قانون حمورابی، و چه بعدها، همچون اعلامیه جهانی حقوق بشر، کنوانسیون ژنِو، میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی) مخاطبش بیشتر سوم شخص است. فرمان کورش، برخلاف قانون حمورابی که حدود ۱۲۰۰ سال پیش از کورش است و به سوم شخص هم اشاره دارد، بیشتر از من صحبت میکند. من...منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ(من چنین کردم...چنان کردم) ــــــــــــــــ سخنان نیل مک گرگور
آقای نیل مک گرگور، استاد تاریخ دانشگاه گلاسکو و از مدیران پیشین نگارخانه ملی لندن در دقیقه ۲ به بعد - آخر ویدئوی زیر https://www.youtube.com/watch?v=Pd7KmEgTBTM وقتی به توماس جفرسون اشاره میکنند که گویا وی از کورش الهام گرفته، میفرمایند: «قانون اساسی آمریکا به نحوی برگرفته از منشور کورش است» ایشان بهخوبی میدانند زمانیکه قانون اساسی آمریکا نوشته میشد، هنوز منشور کورش در دل خاک بود و به دست نیامده بود تا توماس جفرسون و دیگران از آن اقتباس کنند. لوح استوانهای کورش در سال ۱۸۷۸ در عمران بابل، با حفاریهای هرمزد رسام کشف شده و بین این دو سند فاصله بسیار است.
ـــــــــــــــــــــ
الواح تحت جمشید در شیکاگو
سالهای ۱۳–۱۳۱۲ و ۱۷–۱۳۱۶ در کاوشهای تختجمشید و کاخ خزانه، شمار بسیار زیادی «گلنوشته» کشف شد که بیشترشان از باروی استحکامات شمال خاوری به دست آمدند. در میان گلنوشتهها، الواحی هم به زبان آرامی، و زبان بابلی نو (اکدی) و… وجود داشت.
پژوهش و خوانش لوحهها توسط جرج کامرون G. Cameron متخصص زبانهای باستانی انجام شد که در کتاب لوحههای خزانه تختجمشید Persepolis Treasury Tablets ثبت شدهاست. پس از آن ریچارد هالوک R. T. Hollock کار را بر روی حدود دو هزار لوحه بدست آمده از باروی تختجمشید ادامه داد و گزارش و ترجمان خود را در کتاب لوحههای استحکامات تختجمشید Persepolis Fortification Tablets در سال ۱۹۶۹ منتشر ساخت. ایشان پس از آن نیز چندین مقاله در این زمینه در نشریات گوناگون به چاپ رساند. ریچارد هالوک در سال ۱۹۷۷ خبر از خوانش ۴۵۰۰ لوح دیگر را هم داد اما پس از درگذشت او، تکمیل و منتشر نشدند. بعدها صحبت از حراج این گلنوشتهها شد که یکی داستانیست پُر آب چشم. الواح مزبور از سال ۱۳۱۴ نزد مؤسسه خاورشناسی دانشگاه شیکاگو (The Oriental Institute(OI به امانت مانده بود و دکتر عبدالمجید ارفعی هم در کتاب «گلنوشتههای باروی تخت جمشید» به آن اشاره کردهاست.
ـــــــــــــــــــــ
پساحقیقت Post-truth
سال ۱۹۱۷؛ بعد از بیانیه بالفور Balfour Declaration (تعهد انگليس که در منطقه فلسطين کشوری يهودی ايجاد کند) تصویر پادشاه انگلستان در کنار پیکره کورش بزرگ، چاپ و پخش شد. سال ۲۰۱۹ هم، بعد از آنکه عالیجناب ترامپ، بلندیهای جولان را جزو قلمرو اسرائیل دانست و بیت المقدس را به عنوان پایتخت آن کشور به رسمیت شناخت، نتانیاهو 'بلندیهای ترامپ' را در جولان رونمایی کرد و سکهای در اسرائیل ضرب شد که روی آن نقشی از دونالد ترامپ در کنار نقشی از کورش هخامنشی حک شده بود. کورش بزرگ کنار ترامپ! بازی با حقیقت، یا بهتر بگویم «پساحقیقت» Post-truth. گزارههایی که واقعی احساس میشود اما پایه و اساسی در واقعیت ندارند.
Arnold, Bill T.; Michalowski, "Achaemenid Period Historical Texts Concerning Mesopotamia".
Van Der Spek - Cyrus the Great
Van Der Spek, R.J. "Did Cyrus the Great introduce a new policy towards subdued nations? Cyrus in Assyrian perspective"
Grayson, A. K. 1975: “Assyrian and Babylonian Chronicles”
Arnold, Bill T.; Michalowski, Piotr . "Achaemenid Period Historical Texts Concerning Mesopotamia".
Torabi, H. 2019: “Cyrus the Great and his Perpetual Audience”
Bickerman, E.J. (1946)."The Edict of Cyrus in Ezra"
Arberry, A.J. (1953). The Legacy of Persia.
Kuhrt, Amélie (1983). "The Cyrus Cylinder and Achaemenid imperial policy". Journal for the Study of the Old Testament
Berger, P.-R. "Das Neujahrsfest nach den Königsinschriften des ausgehenden babylonischen Reiches".
Rawlinson, H. C. (1880). "Notes on a newly-discovered clay Cylinder of Cyrus the Great". Journal of the Royal Asiatic Society of Great Britain and Ireland 12.
Discovering Cyrus: The Persian Conqueror Astride the Ancient World
Walker, C.B.F. "A recently identified fragment of the Cyrus Cylinder". "The Babylonian Evidence of Achaemenid Rule in
Richard Nelson Frye: Cyrus the Great
Mesopotamia".The Cambridge History of Iran.Vol. 2.
Iran: journal of the British Institute of Persian Studies
Schmitt, Rüdiger. “CYRUS i. The Name”. In Encyclopædia Iranica.
W. L. Moran, Notes on the New Nabonidus Inscriptions
C. J. Gadd, The Harran Inscriptions of Nabonidus
W. F. Albright, Ea-Mummu and Anu-Adapa in the Panegyric of Cyrus
Beaulieu, P.A. The reign of Nabonidus, king of Babylon, YNES 10, NewHaven, 1989