زنانی که شکست را شکست دادند (۲۱)
در قسمت اول، و دوم و سوم و چهارم و پنجم و ششم و هفتم، و هشتم و نهم و دهم و یازدهم و دوازدهم و سیزدهم و چهاردهم و پانزدهم و شانزدهم و هفدهم و هجدهم و نوزدهم و بیستم در مورد افراد زیر توضیح کوتاهی دادهام قره العین، زینب پاشا (ده باشی زینب)، مریم عمید، محترم اسکندری، شوشا عصار، ملکتاج فیروز (نَجمالسلطنه)، توبا آزموده، بیبی مریم بختیاری، صدیقه دولت آبادی، مادام زری لازاریان، لُرتا هایراپتیان تبریزی، فاطمه سیاح، راضیه شعبانی، شمس کسمایی، قدمخیر قلاوند، روشنک نوعدوست، سوسن تسلیمی، پوری سلطانی، شمس الملوک مصاحب، فرح دیبا، معصومه شادمانی، قمرالملوک وزیری، بَدریِ آتابای، توران میرهادی، فاخره صبا، فخرعظمی ارغون، مهشید امیرشاهی، طلعت بصاری، روشنک داریوش، زند دُخت شیرازی، آذر رهنما، تانیا آشوت هاروتونیان، ژانت آفاری، وارتو طریان، نورالهدی منگنه، فرخ رو پارسا، نه نه علی، صدیقه سامی نژاد (روحانگیز)، مریم فیروز، پردیس ثابتی، شهناز آزاد، مهین اسکویی، ایران دَروّدی، ژاله آموزگار، منیر فرمانفرمائیان، قمر آریان، سرور کسمایی، ویدا حاجبی، لیلی افشار، هنگامه (یاشار) مفید، صدیقه سادات رسولی (روشنک)، پوران بازرگان، نسرین معظمی گلپایگانی، نسرین خسروی، لیلیت تریان، هاجر تربیت، معصومه سیحون، پَری بَرکِشلی، مریم میرزاخانی، ژاله کاظمی، مولود عاطفی، پرستو فروهر، سیمین غانم، شکوه ریاضی، طلیعه کامران، ملکه برومند، فاطمه قاضیها، شهره فیض جو، بهجت صدر محلاتی، لیلا اسفندیاری، منیر وکیلی، عاطفه گرگین، لیلی متیندفتری، مینو جوان، تاجالسلطنه، خانم موچول - بتول رضایی (پروانه)، سیمین بهبهانی، فرزانه تائیدی، بی بی خانم استرآبادی، فهیمه یمین اسفندیاری (فهیمه اکبر)، فروغ فرخزاد، سیما مافیها، ملکتاج محمدی (ملکه خانم)، پریسا، رزیتا شرف جهان، افتخار خانم، ملوک ضرابی، لیلی امیر ارجمند، روحانگیز، هایده چنگیزیان، دنیا فنیزاده، فریده لاشایی، سیمین شفیقی، پروین اعتصامی، آفت، ستاره فرمانفرماییان، پروانه بهار، گوهر عشقی، سیمین قدیری، نیلوفر بیضایی، اَشرَف المُلوک (فَخرالدوله)، مهوش، سیمین دانشور، پری زنگنه، شیرین عبادی، نگار حاجسیدجوادی، پروین نوری وند، هما ناطق، شهپر، مهناز افخمی، شهربانو منصوریان، نسرین ستوده، ماهشرف خانم، خورشید بانو ناتوان، معصومه بیبی، گوگوش، فخری راستکار، پری ثمر، نرگس محمدی
...
در این بخش به چند نفر دیگر اشاره میشود.
در این بخش به چند نفر دیگر اشاره میشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مریم شانهچی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سوسن

میگویند سوسن هرچی پول درمیآورد، خرج فقیر فقرا میکرد. او عاقبت از طریق کوه به ترکیه رفت و گویا قاچاقچیان دار و ندارش را غارت کردند. او با فلاکت خودش را به لندن رساند و بعد به آمریکا مهاجرت کرد و در روز ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۳ بر اثر ناراحتی تنفسی چشم از جهان فروبست. بیمارستانی در شهر قصرشیرین با کمک و حمایت مالی وی ساخته شده که محلیها به نام وی آن را میشناسند. آن بیمارستان پس از تصرف قصر شیرین توسط عراق در تصرف ارتش بعثی بود و آنها پیش از عقبنشینی خود از قصر شیرین، با کار گذاشتن تیانتی در زیر ستونهای بیمارستان آن را تخریب کردند؛ البته با وجود تخریب بخش عظیمی از آن، بخشی ناپایدار از آن باقی ماندهاست.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مینا اسدی

شعر زیر را مینا خانم ۱۷ اسفند سال ۵۷ سروده است:
آزادی ای کلام حق، بنگر خاک است که شد کنون ترا بر سر / گلگون کفنا، که جان ز کف دادیتا قصهٔ غم به سر رسد آخر / افسوس که در بهار آزادی جای گل و ساقههای بارآور رویید زخاک، خار استبداد رویید به دشت، دشنه و خنجر / ای آنکه به نام دین کنی رنگین از خون برادران من بستر، بازور نشد جهان بکام کس نفروخت کسی عقیده را با زر / شد دامن مادران خونیندل از خون هزار مرد میدان تر خون بود که ریخت از در ودیوار جان بود که باخت مرد گل پرور / پاداش چنین دهند انسان را بعد از همه روزهای دردآور؟ دین گفت دهان ببند اگر حق گفت؟ گر خواست پرد پرنده، بندش پر؟ / این حکم که تو ز جهل و کین دادی ای وای کجا شود مرا باور؟ / نه خانگی ام نه در بیابانم حیرانم از آنچه آمدم بر سر / پنداشتهای که خلق جان داده تا بر سر من ز نورود معجر؟ / جان داده رفیق راه آزادی تا باز شوم کمینه و احقر؟ بیمایه زند به تار دولت چنگ جان باخته را نصیب شد نشتر / شهد است به ساغر دغل کاران زهر است به کام دوستان اندر ای آنکه به حیله و ریا گشتی خورشید طلوع کرده از خاور / بردار حکایت من و ما را اندیشه به «ما» کن و ز «من» بگذر تاریخ دوباره میشود تکرار این قصهٔ نیمه میشود آخر هشدار که ان نماند و اینهم نیزآینده بکار ما شود داور
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شهره فیض جو

نقاش ایرانی؛ Chohreh Feyzdjou شهره فیض جو (۱۳۳۴ تهران – ۱۳۷۵ پاریس) در ایران در خانوادهای از روشنفکران یهودی بزرگ شد. پدرش نام خانوادگی را از کوهن به فیض جو تغییر داده بود. شهره در سال ۱۳۵۴ به پاریس رفت و در آنجا تحصیلات هنری خود را از جمله در مدرسه ملی هنرهای زیبا به پایان رساند. کارهایش با رنگ سیاه، پُر از طنزهای ظریف و هشیارانه بود. پدرش ازجمله به خاطر تعلق خاطر به دکتر مصدق، سالهایی را در زندانهای حکومت پادشاهی گذراند.
شهره مثل هر دختری به پدرش مهر میورزید و پس از درگذشت پدرش، کارهای به رنگ سیاه او آغاز شد. «سیاهی رنگی بود که به روشنایی بها و جا میداد. مثل رنگ پایان شب که روشن بود. یا رنگ پایان زمستان.»
در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هم درس میخواند. سال ۱۳۵۴ تهران را به قصد تحصیل در پاریس ترک کرد ولی در اوج روزهای انقلاب به ایران بازگشت. و غیر از تدریس نقاشی در یک دبستان، در جلسات دانشجویی در دانشگاه تهران شرکت کرد که حاصل این دوره ۳۶ کاریکاتور سیاسی همگام با موج انقلاب است.
سال ۱۳۶۲ تجربهٔ آشنایی او با تصوف و عرفان ایرانی، همزمان با رسالهٔ پایاننامهاش، اتفاق افتاد؛ چیزی که او را به هویت ایرانیاش نزدیک میکرد.
با شروع تجاوز نیروهای صدام به ایران، به مدرسه هنرهای زیبای پاریس رفت و در پاییز سال ۶۸ در آتلیه ای واقع در نزدیکی میدان باستیل پاریس quai de la rapée نمایشگاهی بر پا کرد. شهره نمایشگاههایی هم در «موزه هنرهای معاصر بوردو» و گالری ملی ژو دو پوم، همچنین در نمایشگاه هنر معاصر «دوکومنتا» در کاسل آلمان برگزار نمود. میگفت مهم چیزی است که نقش میبندد، شکل میگیرد و در جایی ثبت میشود.
بعدها نام شهره فیض جو در جمع هنرمندان تجسمی اروپا نامی شناخته شده بود. وی با حجم وسیعی از اشیاء از استودیو و گذشتهاش، از جمله طراحیها و نقاشیهایی که همگی با لایهای کم و بیش پراکنده از رنگدانه سیاه پوشیده شده بودند، به شهرت رسید. وی از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۴ هم، نمایشگاههای متعددی در فرانسه، آلمان، انگلستان و هلند برگزار کرد. کار او پژوهشی در اعماق سیاهی و ظلمات بود و برای کارهایش از دو نوع ماده استفاده میکرد. مواد طبیعی (گیاهی و حیوانی) پوست حیوان، پشم گوسفند، پر، شاخه، برگ، پوست گردو، موم... در کنار این مواد از فلز، میخ یا کاغذ، ابریشم، پارچه یا گل و ذغال نیز استفاده میکرد، سپس آنها را در ضدیت با مواد مصنوعی مثل مشمع طبی، دستکش لاستیکی یا موی مصنوعی یا پوست خز مصنوعی قرار میداد. البته در هر حال، آخر کار، همه این مواد را با پودر رنگ و رنگ سیاه میپوشانید.
حدود شصت نقد و معرفی آثارش به مناسبت نمایشگاههای مختلفی که برگزار کرده بود در مطبوعات هنری اروپا به چاپ رسید.
زندهیاد یوسف اسحاق پور؛ استاد تاریخِ هنر و تاریخِ سینما، شهره فیض جو را میستود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
زهره زرشناس

(در اوستا تیشتریه یکی از ایزدان مزدیسنا و نگهبان باران است).
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شبنم رعایاییاردکانی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مادام پری آقایابوف

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ژینوس نعمت محمودی و اطلس اقلیمی ایران

ژینوس خانم اولین زن هواشناس در ایران بود و در نهادهای مختلف آموزشی از جمله دانشگاه تهران هواشناسی تدریس کرد. او در کنار فعالیتهای اداری، پیگیر حقوق برابر برای زنان ایرانی هم بود و در انجمن «زونتا» (زنان تحصیلکرده در امور صلح) فعال بود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مرضیه

دو اثر دیگر اجرا شده با بنان مربوط به برنامه رادیویی گلهای رنگارنگ ۲۵۴ و ۱۳۴ است که به صورت آواز ضبط و در دسترس است. اما تصنیف دیگر که در سالهای نخست ورود مرضیه به دنیای هنر با همکاری علی بهاری سروده شده بود سالها بود که در گذر زمان از یادها و نظرها محو شده بود بهطوری که خود مرضیه هیچگاه وجود چنین اثری را ابراز نکرد. بنا به گفتهاستاد بزرگ لشکری، بعد از ساخت تصنیف، وی احساس میکند بخشی از فضای تصنیف خالی است و نیاز به یک صدای مردانه دارد از همین رو از علی بهاری که در استودیو مشغول نواختن ویولن بوده درخواست میکند تا با مرضیه در این مورد همکاری کند و ایشان هم میپذیرند. شعر تصنیف (موی سپید) از کارهای استاد کرمانشاهی است. ای شب ای شب کو صبح امیدم / رحمی آخر بر موی سپیدم
ازجمله ترانههای مرضیه: سنگ خارا، در فکر، دیدی که رسوا شد دلم، خواب نوشین، آیین وفا، مینای شکسته، در خلوت غم، از من بگذرید، برق نگاه، بت چین، بیداد زمان، عشق خود حاشا مکن، دلم میسوزد، تو رو میخواد، مثل جنگل، الهه ناز، وا دل من، مناجات و...
...
مرضيه در پيوند با میکی از سازمانهای سیاسی، زندگي اش را وقف مبارزه با استبداد حاكم بر كشورش كرد. وی بسیاری از ما را با ترانههایش که نرم تر از پر پروانه و گرم تر از بوسه عاشقانه بود. بر بال ترانه هایش مینشاند و به دورها و دورها سرزمین شعرها و شورها میبرد، به. وقتی بوی جوی مولیان را میشنویم. با صدای او و بنان که حالا هر دو در ظاهر نیستند، همسفر تاریخ و همنشین اساطیر میشویم و گویی با چنگ رودکی سوار شدن امیر سامانی بر اسب را هم میببینیم که خیز برمی دارد و پا بر رکاب میزند.
...
یادم هست درنوجوانی، روزی که از قضا پاییز بود و فصل برگریزان و من در راه دبستان بودم. از خانه ای ترانه «به رهی دیدم برگ خزان افتاده ز بیداد زمان از شاخه جدا بود...» را شنیدم و حالت خاصی به من دست داد، بی اختیار مرا به سوی او و موسیقی کشید. یادمان باشد آنزمان بخصوص در شهرهای کوچک مثل گلپایگان یا خور و بیابانک و...در میان اهل تعزیه و نوحه، خوانندگان بسیار توانایی هم مثل «عندلیب»، یا سید احمدخان که بسیار خوش صدا بودند و صفحات موسیقی از آنها به یادگار ماندهاست. یا ابوالحسن اقبال آذر از تعزیه خوانهای معروف که مسلط به ردیف موسیقی ایرانی بود و زندهیاد روح الله خالقی از آنان بهزیبایی و نیکی یاد کرده، جلوهها داشتند. عندلیب و مانند او صدایشان بیشتر شنیده و تکرار میشد اما امثال بنان و مرضیه بودند که حرف اول را میزدند و صدای گرم و ملکوتی آنان بود که خاموش نشد. از طریق آنها نه تنها سعدی و حافظ و عطار و عراقی و فروغی بسطامی و خواجوی کرمانی و معینی کرمانشاهی... زنده تر شدند، ما، نسل ما در حاشیه ترانه و آواز امثال مرضیه با گلهای رنگارنگ/ گلهای تازه/ گلهای صحرائی/ گلهای جاویدان و برگ سبز و... روشنک، فریده امیر معز، و با موسیقیدانان بزرگ مهنمان آشنا میشدیم: با حشمت دفتر راد، درویش حسن بهبهانی، علی نقی وزیری، مرتضی محجوبی، علی تجویدی، حبیب الله بدیعی، همایون خرم، برادران لشگری، پرویز یاحقی، ابولحسن خان صبا، روح الله خالقی، فرامرز پایور، فرهنگ شریف، امیر ناصر افتتاح، رضا ورزنده، عارف، رهی معیری، اسماعیل مهرتاش، عبدالوهاب شهیدى، ملوک ضرابى، روح انگیز، پیرنیا، محمودی خوانساری، جلیل شهناز، حسن کسایی، حسین تهرانی، احمد عبادی، جواد معروفی، حسن قوامی (فاخته)... و بالاتر از همه، شیدا.
مرضیه که اشعار تمثیلی چون «بخوان بنام گل سرخ» شفیعی کدکنی را هم خواند هیچ کمتر از «ملینا مرکوری» که در زمان سرهنگهای یونان از چکمههای خونین سخن میگفت یا فیروز که سرود زنده باد زنوبیا را سر داد و ادیت پیاف که از عشق بی ریا و دیوانه سخن میگفت و از «مرسدس سوسا» خواننده پرآوازهی آرژانتینی که «گراسیاس آلا ویدا» (سپاس از زندگی) را خواند نبود. مرضیه هیچ کمتر از آنان نبود. صدای او از صدای «آریتا لوئیز فرانکلین» از مشاهیر بزرگ آواز و موسیقی تاریخ آمریکا هم دلانگیز تر است. با یاد مرضیه بیاختیار بیاد «ام کلثوم» میافتیم که تمام حبیبهای عالم را با «یا حبیبی» صدا میزد.
وی انسانی معتقد بود و بویژه به شاه نعمتالله ولی - عارف و شاعر همدوره حافظ. و درویش و سرکش در برابر خشکه مقدس ها. که عشق و آزادگی و افتادگی مرامش بود ارادت داشت. همو که گفتهاست:
قدرت کردگار میبینم حالت روزگار میبینم / گِرد آئینه ضمیر جهان گرد و زنگ و غبار میبینم...
اما مرضیه یک هنرمند هم بود. زنی که در اپُرت شیرین و فرهاد که استاد اسماعیل مهرتاش ساخته بود، به جلد شیرین رفته بود، زنی که سنتور و پیانو و سه تار (ساز درویشها و عارف ها) را هم مینواخت.
...
ماجرای گم شدن دفترهای خاطرات مرضیه و تشکیل جلسه در این رابطه در شورای ملی مقاومت و ماجرای توهین به مرضیه توسط آقای محمد علی شیخی در حضور مهدی ابریشمچی و دیگر حضار، واقعی است یو این حرفها را رژیم و اعوان و انصارش درنیآوردهاند. میدانم که خانم مرضیه بسیار دل آزرده شده و جلسه شورا را ترک گفت. گویا آنروز باران میبارید و کسی رفت و چتری را روی سر ایشان نگاهداشت. کار شاه نعمت الله ولی از جمله شکستن سکوت بود و مرضیه مرید و مومن به وی نیز آنروز بنوعی سکوت را شکست و نشان داد چیزی که نمیشود برایش تکلیف معین کرد فکر و اراده آدمیزاد است.
...
مرضیه سوز بود؟ ساز بود؟ نغمه و آواز بود؟ چی بود؟ هنرمندی که تمام حوادث تعیین کننده زندگی او در پاییز بود، مرگش نیز. وی در یک مصاحبه با استناد به غزلی از مولوی
منم آن مست دهل زن، که شدم مست به میدان دهل خویش چو پرچم به سر نیزه ببستم
جوری صحبت میکنند که انگار خود ایشان همان مست دهل زن است که مستانه و شوریده به میدان آمد و دُهل خویش را چو پرچم به سر نیزه بست...
پانویس
- دوستان دانشور و فرهنگورز، در این بحث، به بیش از ۱۵۰ زن اشاره میشود که هر کدام زندگی متفاوتی داشتند و به شیوه خاص خویش با چالشها و مشکلات درافتادند. بدیهیست که همه در یک راستا و از یک قماش نیستند. اینکه نگاه و دیدگاه شماری از آنها حرف و حدیث دارد (که دارد)، یا با آنچه من و شما فکر میکنیم مطابق نیست، دلیل نمیشود که از آنان یاد نشود.
- کسانیکه در این بحث از آنان اسم میبرم کم و بیش شناخته شده هستند، اما دیگرانی هم هستند که از آنان کسی یاد نمیکند اما در شمار شریفترین زنان میهن ما هستند، زنان مچاله شده و رنج دیدهای که قربانی تاریخ مذکر و فقر فرهنگی بوده، به اطاعت خودخواسته و ستم مضاعف، خو کردهاند. باید در فصلی جداگانه از آنان سخن گفت.
پانویس
- دوستان دانشور و فرهنگورز، در این بحث، به بیش از ۱۵۰ زن اشاره میشود که هر کدام زندگی متفاوتی داشتند و به شیوه خاص خویش با چالشها و مشکلات درافتادند. بدیهیست که همه در یک راستا و از یک قماش نیستند. اینکه نگاه و دیدگاه شماری از آنها حرف و حدیث دارد (که دارد)، یا با آنچه من و شما فکر میکنیم مطابق نیست، دلیل نمیشود که از آنان یاد نشود.
- کسانیکه در این بحث از آنان اسم میبرم کم و بیش شناخته شده هستند، اما دیگرانی هم هستند که از آنان کسی یاد نمیکند اما در شمار شریفترین زنان میهن ما هستند، زنان مچاله شده و رنج دیدهای که قربانی تاریخ مذکر و فقر فرهنگی بوده، به اطاعت خودخواسته و ستم مضاعف، خو کردهاند. باید در فصلی جداگانه از آنان سخن گفت.

░▒▓ همه نوشتهها و ویدئوها در آدرس زیر است:
...
همنشین بهار
برای ارسال این مطلب به فیسبوک، آیکون زیر را کلیک کنید:facebook